آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

طویر تیر 94

1394/4/30 13:36
نویسنده : مامان مریم
1,875 بازدید
اشتراک گذاری

اگه قرار باشه یه روزی تو سن بالا از بچگی تو فقط چند تا خاطره تو ذهنم بمونه و همه رو فراموش کنم که اصلا تو تصورم هم نمیگنجه همچین اتفاقی بیفته....یکی از اون خاطرات همیشه زنده دریا رفتن با تو....سه تایی به آب زدن و شنا کردن و دست های کوچولوی توست که محـــــــــکم دور گردن من و محمد حلقه میکنی....خاطره اینکه معلومه داری با همه وجـــــــــود لذت میبری از تو آب بودن ولی نگران ما هم هستی...تحمل جدا شدن یک متری من رو تو دریا از خودت و محمد نداری و هی اصرار که سه تایی با هم شنا کنیم به اون دور دورها....دست های حمایت گر کوچولویی که محـــــکم هردومون رو میگیره...یعنی خیلی دوسمون داره و مواظبمونه....باورش شده که بهش میگیم آیدین نجاتمون بده ...اونه که داره مارو تو آب کنترل میکنه نه ما...محبت

 

 

 

                 

وقتی محمد گفت امیر رفته از صبح پنج شنبه طویر و به محمد گفته ما هم با سپیده بهش ملحق بشیم و جمعه هم برگردیم با وجود یک روزه بوده سفر و ماه رمضون بودنش خیلی استقبال کردم...اولا به یه روز استراحت وسط روزه داری احتیاج داشتم...دوما وقتی یه گل پسر ناز داری که هم عاااشق شماله و هرروز و هر هفته و تو همه قصه های شبانه اش هی میگه دوباره بریم ویلای امیر...و تازه دیگه تو ماشین این همه همکاری از خودش نشون میده...مگه میتونی مخالفت کن...و این شد که بعد از ظهر پنج شنبه با سپیده راهی شدیم و چند ساعت بعد ویلا بودیم....و اولین چیزی که خوشحالمون کرد باغ به بار نشسته و میوه دادن آلبالو ها بود...این اولین میوه این نهال ها بود و آدم حس میکرد خستگیش در رفته...خصوصا عمو امیر که کاشته بود و بهشون رسیده بود...

 

                  

و گاو هایی که از چرا برمیگشتن و ذوق تو....ولی این بار یه بیماری به نام تب کنگو تو شمال اومده بود که همه بهم سپرده بودن این بار نزارم دست به گاو ها بزنی....اتفاقا از گاو ها هم بود بیماری....واسه همین از پشت در گذاشتم ببینی 

                  

از اول فصل نتونسته بودم گیلاس خوردن یادت بدم...باید هسته رو در میاوردم وگرنه تا دندونت بهش میخورد کل گیلاس رو از دهنت درمیاوردی...ولی سپیده با آلبالو بهت یاد داد و خداروشکر کلی آلبالوی تازه چیده شده خوردیچشمک

                  

 

                  

بعد هم زود بساط خاک بازی محبوب

                  

 

                  

من و سپیده رفتیم بالا که با صدای هیجانی تو و محمد اومدیم پایین ...محمد با ذوق میگفت مریــــــــــم....بیــــــــــا...اون سوسک های کارتون نیکووووخندونک

راست میگفت...تو پیداش کرده بودی و من همیشه فکر میکردم اون حشره فقط تو کارتونه ولی همون سوسک بود که پهن گاوهارو گلوله کرده بود و با خودش درست با همون پوزیشن دنده عقب میبردزبان

تو چون خودش پیداش کرده بودی خیــــــــلی ذوق کردی و تا باغچه دنبالش رفتی

                  

بعد هم رفتی به آشپزی و انبر رو پس نمیدادی....خداروشکر برخلاف تبریز خوب غذا خوردی و شاید به خاطر علاقه به جوجه جدید و یا شیطنت و گرسنه شدن و هوای خوب

                  

شب انقدر خسته شدی با محمد رفتی رو تخت و خوابت برد و بدون من خوابیدین

صبح هم شروع شیطنت....این میوه های گل چینی رو مهناز سالها پیش درست کرده بود و تو کلی باهاشون مشغول شدیآرام

                   

 

                   

 

                   

فقط همین فرصت رو داشتیم و محمد گفت بریم دریا...امیر که همیشه ویلارو ترجیح میده و سپیده هم گفت نمیاد و سه تایی رفتیم

                   

دیشب تو حیاط کلی چیپس خورده بودی و من بقیش رو قایم کرده بودم تو ماشین که پیدا کردی و باز مشغول شدیدلخور

                    

کلی هم تو جاده با هوا حااال کردی

                    

اون عقب با خودت مشغولی و اصلا هم تقاضای جلو اومدن حتی لفظی نداری ولی انواع پوزیشن هارو برای نشستن میریخنده

                     

بلاخره رسیدیم به ساحل محبوب خلوت خودمون....خلوت که نه....بدون هیییچ بشری... و تو خووووشحالمحبت

                      

اول سه تایی یه شنای جانانه زدیم که عاااالی بود و بعد شن بازی

                      

 

                       

 

                       

 

                       

 

                       

محمد گاهی روانشناس خوبی میشه....مثل قبل از سفر که نمیدونم دستت کجا برید و خون اومد و این بار حسابی...طبق معمول که از چسب زخم میترسی! اجازه ندادی برات چسب بزنم و دستمال کاغذی هی خونی میشد و تو بیشتر با فشار دادن بدتر میکردی....برات چسب زخم آوردم...به توماس زدم که شکسته و مثلا خوب بشه...به دست خودم زدم...به پاهات میزدم و زود میکندم....اصلا فایده نداشتم و سفت و سخت میگفتی نههههه...دیگه کم آوردم و بی خیال شدم و نمیدونم محمد چطور راضیت کرد!!!یهو دیدم با اینکه اصلا راضی نبودی از اون ممانعت سفت و سخت کم شده و با کراهت داری به محمد اجازه میدی برات چسب بزنه و بعد هم با یه لبخند بزرگ رو به من : دیدی چسب ترس نداشتسکوتبوس

تو دریا چسب کنده شد و دوباره رسیدیم ویلا گفتی چسب بیارید!!!الان هم عشق چسب زخم شدیبغل

و تو دریا هم شدیدا از شنی شدن بدت میومد....محمد اول خودش رو زیر شن ها دفن کرد و بعد یواش یواش با تو هم همین کار رو کرد و دیگه اون حس بد تموم شد و برات لذت بخش شدآرام

 

                       

 

                       

 

                       

 

                       

 

                       

 

                       

 

                       

 

                       

و در آخر کلا مدفون شدی.....حیف بود لذت نبریمحبت

                       

بعد هم اومدی سراغ من

کلا محمد برات الگوست....هرچی ازش یاد میگیری رو من پیاده میکنی....اون هم پای بنده ست که داری دفنش میکنیراضی

                       

 

                       

 

                       

این عکس و قبل از به آب زدن گرفتیم که چسب هنوز تو دستته...تو دریا کنده شد

                       

و این هم موقع برگشت....ظاهرهای مرتبمون رو باور نکن....تو حموم یه کیلو شن ازمون استخراج شد...حتی لای موهامونخنده

                       

به محض رسیدن بعد مدت ها من حمومت کردم و یه موفقیت بزرگ با خودمون سوغات آوردم....یه شامپوی کوچولوی ایرانی داری که واسه سفره...عوضش عکس بچگونه داره و تو عاشقش شدی...تو حموم همینجور که میدونم از شستن موها زیاد خوشت نمیاد و اول تنت رو میشستم عکس رو شامپو رو نشونم دادی و گفتی:تو هم مثل مامان پلنگ که داره نینی پلنگ رو میشوره من رو میشوری؟؟و من هم : بله...بعد هم برخلاف محمد که یهو دوش رو میگیره رو سرت و تو جییغ های هیجانی میزنی...البته با خنده ولی بلاخره با سر و صداست... بهت گفتم اجازه میدی موهات رو بشورم...تو : بله...و من هم گفتم پس چشم هات رو ببند...دوش رو رو سرت گرفتم و بعد هم موهات رو شامپو کردم و بعد هم آبکشی و تموم مدت آروم متتظر بودی و خوشحال...یه حموم لذت بخش....این نکته رو به محمد هم گفتم که بهش خبر بده قراره دوش رو رو سرش بگیری که خودش رو آماده کنه و وقتی چشم هاش بسته ست همه مراحل رو بهش توضیح بده و بعد یک ماه الان هرروز و گاهی روزی دوبار با محمد دوش میگیری و محمد میگه اصلا اون آیدین قبلی نیست که زیر دوش جیغ میزد و فرار میکرد....تا پاش میرسه حموم اول میره زیر دوشتشویق

                       

مثلا قرار بود به گاو ها دست نزنیدلخور

                       

 

از عصر ویلارو مرتب کردیم و ساعت 9 راه افتادیم و 12 شب خونه بودیم....صبح مهد داشتی و زود خوابیدی

شیرین زبونی ها تو این سفر زیاد بود ولی انگار دیگه برامون عادی شده...فقط گاهی حرف های خاص میزنی که هنوز چلونده میشی...

مثلا از حیاط برگشتی بالا و میگم آیدین خاک بازی خوب بود و تو : آره خیـــــــــلی احساس خوبی دارمتعجببوس

یا تو دریا بعد از اینکه کامل با آب هایی که محمد آورده بود و تو اون دوساعت زیر آفتاب گرم شده بود شستیمت دمپایی هات رو پوشیدی که بریم دیگه سوار ماشین بشیم...ولی چون پاهات خیس بود تا دو قدم رو ماسه ها راه رفتی باز شن رفته تو دمپاییت....زود دمپاییت رو دزاوردی و من چون میدونم تا برسیم به ماشین بارها این اتفاق خواهد افتاد بهت میگم آیدین اشکالی نداره....ببین تو پاهای ما هم شن رفته...برسیم به ماشین دوباره پاهات رو میشوریم...و تو بی توجه به توضیحات من : نهههه....اصلا احساس خوبی ندارمخندهبغل

 

خیییلی خیییلی مهربون تر شدی...دائم بغلمون میکنی و میبوسی و حرف های محبت آمیز.....و چیزی که این روزها خیــــــــلی ازت میشنوم ...چشم....هرچی بهت میگم زود میگی چشم....انقدر حاااال میده یعنیخندونک

بعد از نماز خوندن و جمع کردن چادر میام پیشت و تو همون جور که سرت تو پازل درست کردنه :قبول باشهخوشمزه من هلاک این همه آرامشت بودم که کاملا منتظر موندی تا برسم پیشت و بعد بگیبغل

با سپیده داری بازی میکنی : به نظر من این یکی بهترهزبان...بعد از چلونده شدن یکی از تکیه کلام هات شده و خیلی برات کاربرد داره الان...

داریم میریم خونه مامانم و از پارک سر کوچه رد شدنی : مامان ببین چه درخت های زیبایی...گل های رنگارنگیبوس...خیلی شنیده بودم که با بچه ها با لفظ بچگونه همیشه حرف نزنین تا دایره لغاتشون زیاد بشه و من هم دارم جواب میگیرمآرام

امیدوارم دنیای قشنگت همیشه با همین خنده های خوشگل آمیخته باشه عزیزممحبت

 

پسندها (14)

نظرات (21)

عمه فروغ
30 تیر 94 14:29
سلام مریم جون خوشحالم که سفر با وجود یک همراه کوچولو که دیگه خوب همکاری میکنه براتون لذت بخش بوده ان شاا.. که همیشه شاد و خوش باشید.از عکس ها هم معلومه که حسابی به آیدینی خوش گذشته ای جوووووووووووونم هزار ماشاا.. به آیدین مهربونم ان شاا.. خدا همیشه حافظت باشه شاد و خوش باشید.ایام به کام
مامان مریم
پاسخ
سلام فروغ عزیزم ممنونم ازت دوست خوبم...مرسی برای لطفت خانومی امیدوارم شما هم همیشه شاد و سلامت باشین...ببوس آرششیدا جون گل منو متشکرم از آرزوی زیبات
الهام
30 تیر 94 16:56
سلام مریم جون سفر خوش عزیزم پس بگو اون عکسی که تو تلگرام گذاشتی مال کدوم سفر بوده اول از همه بگم این جملۀ :"احساس خوبی دارم" خیلی باحال بود و این که آروم نشسته که بگه :"قبول باشه" جالبه که آیدین از گاوها نمی ترسه! علیرضا برخلاف قبلترهاش که نمی تونستیم از تو طویله درش بیاریم و حتی بین راه باید ماشین و نگه می داشتیم تا آقا با بعبعی ها پر از هیجان بشن، این روزها خیلی می ترسه و مدام از بعبعی ها فراریه و کاملا مشخصه که تا چه حد از شن بازی کنار دریا لذت برده خداوند قسمت ما هم بکنه که تن بچه مون به شن های ساحل بخوره البته ان شاءاله فرقونش و عشقهتازه خودش هم زحمت حملش رو می کشه سوسکه هم خیلی باحال بود و من تا بحال از نزدیک ندیده بودم ایشالا که همیشه سلامت باشید و شادکام عزیزم آیدین نازنین و می بوسم
مامان مریم
پاسخ
سلام الهام گلم ممنونم دوست خوووبم...آره من از همه فضاهای مجازی گوشی های هوشمند فقط تو تلگرام عضو هستم ولی انقدر این عکس رو دوست دارم برعکس بقیه اصلا تمایلی به تند تند عوض کردنش ندارم ممنوووونم عزیزم....از اون باحال تر اصلا احساس خوبی ندارمش بود که با چاشنی روترش کردن همراه بود و باعث شد من و محمد بی خیال تمیز کاری هایی که لب ساحل کردیم دوباره رو شن ها ولو بشیم از خنده....قشنگ چندشش شده بود و حسش رو کاملا با جمله مناسبی بیان کرد نه ...آیدین کلا حیوونات رو دوست داره...ولی من دیدم که عکس العمل بقیه چقدر میتونه تاثیر گذار باشه...مثلا تو پارک یه سگ بزرگ داورمن هست که آیدین رو شب ها میبردم میرفت جلو و بهش دست میزد و دوست بود باهاش...ولی یه بار چند تا بچه و از اونا بدتر مامان هاشون جیغ زدن و آیدین هم جلو نمیرفت دیگه...خلاصه بی خیال مامان های مثلا با کلاسشون شدم و دست آیدین و بچه هارو گرفتم و بردمشون جلو و کلی خودم سگ مربوطه رو نوازش کردم تا هم اون بچه ها و هم آیدین دوباره ارتباط گرفتن...شاید علیرضارو هم کسی ناخواسته ترسونده ایشالا....الهام جونم شما که اهل پیک نیک هستین حتما یه روز رو هم خصوصا تو هوای گرم مرداد و شهریور برین دریا....شرق تهران هم هستین و با محمود آباد فقط 2 ساعت و نیم فاصله دارین...من از بعد آیدین از هراز و فیروز کوه نرفتم ولی دریای اونور هم قشنگه سوسکه نوستالژی بود برام...همه بچگی درگیر کارتون نیکو بودم ممنونم عزیزم...من هم علیرضای گلم رو میبوسم
مامان علی
30 تیر 94 20:02
سلام مریم جونم سفربخیر ای جونم چقدر بامزه شنی کردینش. خیلی از چهرش هیجانش وجذابیت این کار مشخصه.تنش سلامت باشه اول از همه بگم با جمله پایانیت موافقم اصلا نی نی گون ولوس حرف زدن بابچه رو نمیپسندم.علاوه براینکه دایره لغاتشون فراوون میشه .کاربردش روهم یاد میگیرن قربون ایدین نازنینم بشم این جمله احساس و..علی تیکه اولش وفقط مسگه احساس میکنم.فکر میکنم و... وسوسک.خخخخخ منم دیدمشون!صحنه چندش والبته نوستالزی اوریه!وخنده دار.نمیشه ازش گذشت کرد.درک میکنم بابا ی ایدین و که با هیجان فرا خوندتون. یادش بخیر کودکی عکسی که ازپنجره سرش واورده بیرون وباد میخوره معرکست .خیلی دوست داشتنیه. ایشالله که پس دیگه بچه خوش مسافرتی شده وهمراهه میدونی وقتی توسفر هرچند مسافت کم باشه وبچه غر بزنه از دماغت درمیاد. راستی مریم اون صحنه که میگی ایدین دستتتون ومیگیره تا خیلی تودریا دورنشین خیلی لذت بخشه بچه ادم مراقبش باشه یک حس خوشایندیه. امیدوارم همیشه روزهاتون افتابی وبه گشت وشادی باشین. میبوسیمتون.
مامان مریم
پاسخ
سلام زهرا جوووونم ممنونم گلم....مرسی برای محبتت خانومی آره...البته من هم تا یه سنی باهاش با لغات محدودی صحبت میکردم ولی بعد که دیدم لغات جدید تو کارتون هارو میبلعه و زود به دایره لغاتش اضافه میکنه و از اون مهم تر به جا استفاده میکنه من هم براش از لغات جدید تر استفاده کردم و خیلی هم خوبه که تو ذهنش دسته بندی میکنه قروووون علی مااااهم برم با اون احساس کردنش آره والا...این رو پارسال با همه وجودم میفهمیدم وای خیییلی جالبه....محکم گردن مخمد رو میگیره و تا من یه کوچولو ازشون دور بشم زود شاکی میشه و نگران...همش هم با دست های کوچولوش منو مثلا میکشه بالا...طفلی محمد که اصلا یک ثانیه هم نمیتونه تنهایی شنا کنه...ولی سه تایی مثل کوالا به هم میچسبیم خیلی قشنگه ممنووونم گلم...من هم میبوسم علی قشنگم رو
مامان آنیسا
31 تیر 94 15:35
سلام عزیزم نماز روزه هاتون قبول آیدین جونم خوبه؟ ایول به آیدین جونم که مثل من عاشق دریاست ماهم همیشه میریم یه ساحل خلوت و دنج و حسابی حال میبریم چه خو.ب که دیگه تو ماشین بهونه جلو نشستن و نمیگیره یعنی روزی میشه که آنیسا هم نخواد جلو بشینه دیگه خسته شدم خواهر بسکه با لباسای خاکی رفتم مهمونی و خرید بسکه با کفشاش تو بغلمم تکون میخوره و حاضرم نیست درشون بیاره و موقع پیاده شدن بپوشه
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم قربون محبتت...ممنونم خانومی واقعا هم دریا دوست داشتنیه باور کن من هم پارسال همین موقع همین آرزو رو داشتم....یعنی تو همه پست های پارسالم دارم میگم که شمال رفتن برام عذااابه قشــــــــــنگ میفهمم لباس های همیشه خاکی رو...ولی تا سال دیگه همه چیز عوض میشه....خدا حفظش کنه آنیسا گلی مارو
مامان راحله
31 تیر 94 17:26
فداشششششششششششش
مامان مریم
پاسخ
خدا نکنه دوستـــــــــم
مامان ریحانه
1 مرداد 94 11:12
سلام مریم جون ایشالله همیشه به سفر عزیزم و اینکه همیشه سفرهای یهویی خیلی خوش میگذره امریست ثابت شده وای از استراحت وسط روزه داری نگو که منم می خواستم برا خودم ایجاد کنم و چند بار هم تصمیم گرفتیم بریم شمال نمیدونم چی شد که نشد الانم بازم همسرم میگه بیا یکی دو روز بریم ولی با وجود این سیلابهایی که راه میفته جراتش ندارم چه آلبالوهای خوشرنگ و حتما هم خوشمزه ای جون میده برا درست کردن مربا و شربت آلبالو منم یادمه اولین باری که به نازنین گیلاس دادم بعد از کلی آموزش و اطمینان از این که دیگه یاد گرفته هسته هاشو بده بیرون سرگرم کار شدم وقتی اومدم دیدم عین 5 تا گیلاسی که بهش دادم تو پیشدستیه ولی با این تفاوت که هسته هاشو خورده بود گیلاساشو به جا هسته در آورده بود وای که چقدر خندیدم سوسکه هم که آخر نوستالژیه اتفاقا منم با دیدن این صحنه ها کلی ذوق میکنم وای چه ساحل دریای آروم و مطمئنا تمیزی مریم جون دقیقا اینجایی که رفتید کجاست چون من وقتی به علی گفتم گفت نمیدونم کجاست الهی فداش بشم چه لذتی برده از آب بازی وای من عاشق موجای دریام که یهو زیر پاتو خالی میکنو پرتت میکنه جلو قربونش برم که مواظب شما بوده حتی یک درصد هم فکر نکنید که شما مواظبش بودید
مامان مریم
پاسخ
سلام ریحانه جوووونم ممنووونم ازت مهربووووونم راستش من دلم نمیومد خودم برای خودم ایجاد کنمش...ولی از پیشنهادش هم استقبال کردم...با اینکه بعد از ظهر راه افتادیم و دهن روزه تو ماشین و جاده خودش سخت بود ولی باز به سفر رفتن می ارزید نه دیگه الان خوبه....اتفاقا از همین تریبون اعلام کنم ما هم آخر هفته بعد شمالیم الهی....حالا چرا برعکس کار کرده...مگه هسته ها خوشمزه بودن جای گیلاس ها حالا خوبه فقط 5 تا داده بودی هاااا... اینجا ساحل روبروی اناروره...ما یک ساعتی از مرزن آباد میریم تا بهش برسیم...اتفاقی پیداش کردیم ولی قشنگ و دنج و خلوته...خلوت که اصلا هیچ کس نیست وگرنه من نمیرفتم تو آب هربار خدا نکنه دوستم....آره من هم خیییییلی دوست دارم....واقعا آرامش دریا لنگه نداره و جاش رو هیییچ چیز دیگه ای نمیگیره قربوووونت دوستم...ببوس نازنین ناز منو
مامان ریحانه
1 مرداد 94 11:19
بازم آیدین و نترسیدن از حیوانات و منی که حتی با نگاه کردن به تصویر این خانوم گاوه میترسم این حس شنی شدن پاها بد از برگشتن از ساحل بدترین حسی که منم قبول دارم خصوصا وقتی لابه لای انگشتان پا میره فدای مهربونیاشون که تو این سن به اوج خودش میرسه و چقدرم که با شنیدنشون ذوق میکنیم فدای حرف زدن بزرگونش مریم جون کوچولوی دوست داشتنیو خیلی ببوووووووووووووووس
مامان مریم
پاسخ
وای...دیگه گاو که ترس نداره موجود به این مهربوووونی....ما کلی نون جمع میکنیم بهشون بدیم حااال کنیم از این داد و ستد....عوضش نگاهت میکنه حال میای آره....و واسه آیدین اصلا خوشایند نیست گویا قربون همه محبت و لطفت ریحانه جوووونم...مرسی برای این همه مهربووونی شما هم همینطور عزیزم
مامان کیانا و صدرا
2 مرداد 94 11:13
سلام مریمی.چطور مطوری؟؟؟چه خبرا؟ای خواهر یادته گفتم دیگه نمیتونم با شمال ارتباط برقرار کنم؟؟؟ولی خوشم میاد وقتی عکسهای شمال شما رو میبینم.خدا خیرت بدعه خواهر برو همیشه شمال و عکس بذار تا منم ببینم و شمالی بشمو اما باور کن مریم بدترین شکنجه برای من دیدن سوسکه اونم سوسکی که داره تاپاله یا همون پهن گاو گلوله میکنهیعنی خاکشیرم کردی با این عکسخب شوخی کردم عیب نداره نوستالوژی بوده دیگهمیبینم که پسری جونم دیگه کلمات قلمبه سلمبه به کار میبرهعزیزم وقتی بزرگ بشی و این پستهای مامی جونتو بخونی اونقدر احساس خوب بهت دست مسده که نگو و نپرس
مامان مریم
پاسخ
سلام مرضیه جوووونم....خوب موبم چرا....با شمال اتفاقا فقط باید ارتباط برقرار کرد اگه یکبار فصلش و وقتش بری شمال همیشه تو ذهنت میمونه....من وقتی اردیبهشت شمال رو میبینم حتی گرمای مردادش رو هم میتونم به یاد اون هوای اردیبهشت تحمل کنم اوا.....سوسک به اون خوشگلی...از این سوسک حموم های چندش تهرونی بهتره که حتی قیافه اش رو ببینی باید کهیر بزنی این یه دست مشکی بود....اون بار گران بها هم که ته نوستالژیباور کن تو عموم همچین چیزی ندیده بودم...تازه کلی تا انتهای منزلشون پا به پاش رفتیم و هیجان در وکردیم قرووووونت دوستم....ممنوونم
مامان کیانا و صدرا
2 مرداد 94 11:15
و اما باز هم مثل همیشه آرزو دارم همیشه روزگار شاد و آرومی داشته باشید و از تک تک لحظاتتون لذت ببرید.فقط من تلفظ اون جایی که رفتینو درست بلد نیستمطا رو باید با او بخونیم یا فتحه؟؟؟نشنیدم آخه تا حالافدات
مامان مریم
پاسخ
ممنووووونم برای همه محبتت دوست گلم tovir خونده میشه دوستم...با او یعنی خودم هم تا قبل اولین باری که بریم اونجا بلد نبودم...و اولین باری که به عنوان مهمان رفتم اونجا هرگز فکرش رو نمیکردم که همه بهترین خاطرات بچگی نی نی تو شکمم اونجا رقم بخوره میدونی چرا...چون فروردین ماه اولین بار رفتیم...با بارون شبنمی و مه که همه جارو گرفته بود و همین شد که عاشقش شدیم
مامان الی...
2 مرداد 94 17:51
سلام عزیزم خدا کوچولوتو برات حفظ کنه امروز تولد گل پسر ما علی آقاست میشه بیای تو وبش و بهش تبریک بگی میخوام کلی پیام تبریک از طرف دوست های مهربونش براش به یادگار بمونه ممنونم از لطف و مهربونی هات...
مامان مریم
پاسخ
سلام ممنونم خانومی دیر وبم رو دیدم ولی برای گذاشتن یادگاری حتما میام خدمتتون تولدش مبارک باشه علی آقای گل
مامان فهیمه
2 مرداد 94 18:42
سلام مریم جونی خوبی خانم آیدین شیرین زبونم خوبه قربون اون احساساتش سه تایی شنا کردنم خیلی حال میده نه؟هنوز تجربش نکردم مریم جون این دفعه عکسای آیدین و با علی دیدم گوشی به دست بودم که اومد پیشم گفت مامان کیه؟گفتم یه پسر خوشکل مثله خودت بعد میگه،چی؟میگم اسمش آیدینه میگه،خب.بعد یهو یاد "خب که خب"آیدین افتادم بهش میگم ببین رفته دریا شنا کرده فرقونشم برده.بعد دویده رفته فرقونه خودش اورده میگه مامان منم دارماااا،نیگا شبیشهکلی هم اون قسمتی که آیدین پیش گاوه بود اون سگه رو دوست داشت،نه که بچم خودش وحشت داره از این چیزا کلی ذوق کرده بود.منم واسش توضیح دادم ببین آیدین داره به گاوه غذا میده چه گاوه مهربونی چقدر آیدین و دوست داره....امید که نتیجه بخش باشه این قصه گویی های ما به احتمال زیاد قراره توی شهریور یه مسافرتی به سمت شمال و تبریز بریم حتما بعدا از تجربیات سفرت استفاده میکنم دوست خوبم همیشه خوش باشین و سالم
مامان مریم
پاسخ
سلام فهیمه جوووونم...ممنونم عزیزم از محبتت فدای تو...خدا نکنه گلم واااقعا لذت بخشه...خصوصا تجربه دوتایی هم تو ذهنت باشه عزیـــــــــــــــزم....شیرین زبون کوچولووووم...حسابی بچلونش شوکولات کوچولو رووو عزیییزم....خیلی خوبه نشونش بده اگه تاثیر پذیری داره تو نترسیدن...چون بچه ها از هم یاد میگیرن...اصلا یکی از علت هایی که من آیدین رو بردم مهد همین بود که ارتباط برقرار کردن رو از بچه ها یاد بگیره...اصلا برو پست های قبلی و هرچی آیدین با گربه و سگ عکس داره نشونش بده...وقتی ببینه یه بچه اندازه خودش گربه بغل کرده با خودش فکر میکنه پس اصلا ترس نداره ایشالا به سلامتی و امیدوارم حسابی بهتون خوووش بگذره عزیزم خوشحال میشم بتونم کمکی بکنم دوستم
مونا
3 مرداد 94 7:37
سلام مریم جون . چه سفر دلچسبی . . . . احسنت به ایدیت عزیزم . شن بازیهاش رو عشقه . در مورد چیب زخم زدن و سر و کله زدن با بچه ها ، من بهم ثابت شده که بچه با مامانش از این بازیها در میاره و با پدرش ابنطور نیست . و زود کنار میاد با قضیه . چه فرغون شن بازی قشنگی . شمال رفتن وسط ماه رمضون حسابی میچسبه . هرچند که تا حالا ما ماه رمضون مسافرت نرفتیم . ما هم سفر شمال رفتیم تو 1 ماه گذشته که باید آپ بشه ! در مورد جواب آزمایش آیدین دیدم تو نظرات وبلاگ دوستان نوشتی که امیدوارم نگرانیهات و استرسهات تا حالا برطرف شده باشه . آیدین گلم رو ببوس .
مامان مریم
پاسخ
سلام مونا جون....ممنونم خانومی شاید هم درسته این نظریه...البته تو خونه ما کمی برعکسه...محمد زیادی ناز میخره و لوس میکنه....من مجبور به قاطعیت در جاهای لازم هستم ممنونم دوستم...بی صبرانه منتظر پست سفرتون هستم مونا جونم بله خداروشکر....واکسن هم با موفقیت زده شد و تموم شد ....قربونت که جویای حالمون هستی مهربونم ببوس فرشته هات ...علی گلم و باران نازم رو دوستم
مامان ِ یسنا
3 مرداد 94 8:02
سلام دوست خوبم ... خوبین عزیزم؟ خداوشکر که حالتون خوبه آفرین یعنی من عاشق این یهویی گردش رفتناتونم ... وااااای آلبالووووووو... دهنم آب افتاد ... نوش جونش گیلاس و آلبالو .. آره ازین سوسکا منم تو سنگده دیدم ... هم چندش آورن هم بامزه چه حس خوبی به آدم دست میده وقت یبچه آدم خوب غذا بخوره ...نوش جونش ... گوشت بدنش چه ساحل خلوتی ... روز تعطیل چطور اینقد خلوته ؟ قربونش برم چه عشقی هم میکنه با شنای ساحل چه خوب که از دوش نمیترسه و تی خوشش هم اومده ... یسنایی هم تازگیها خیلی علاقه به دوش نداره و بعد هم جیغ و فریاد ... باید این شیوه رو امتحان کنم
مامان مریم
پاسخ
سلااام عزیزم...ممنونم خانومی قربوونت دوستم....خوش به حال شما که یهویی رفتن هاتون ملزم به راه چند ساعته نیست قربووونت عزیزم....وااقعا هم اصلا آدم حال میاد ببینه بچه غذاشو کامل خورده...تازه حس کنی خوردنش مفید بوده چون ساعت 2 ظهره....اون موقع گربه ها هم یه جا سنگر گرفتن ما زدیم به اب ما هم این داستان رو داشتیم...جیغ ها هیجانی بود ولی پر سر و صدا....نمیموند زیر دوش و هی فرار میکرد و باز جیییغ و خنده....آدم حس میکرد حمومش ناقص شد...بهش توضیح بده و ازش اجازه بگیر که الان چشم هات رو ببند و وقتی چشم ها بسته ست بهش بگو آهااان پشت موها تموم شد...حالا جلو موها...خوبه..آفریــــــــــن....عالیه.... الان حموم های ما با آرامش برگزار میشه
مامان ِ یسنا
3 مرداد 94 8:11
تب کنگو فکر نمیکنم به انسان سرایت کنه ... ولی خوب بهتره که دست نزنه قربون حرفای شیرینش ... هر چی جلوتر میریم پی به شباهت بیشترش با یسنا میشم ... یسنا هم شدیدا بدش میاد وقتی دمپاییش خیس میشه و بدتر اینکه با دمپایی خیس خاکی هم بشه خدارو شکر سفر خوبی داشتین ... الهی همیشه خوش باشین دوست گلم
مامان مریم
پاسخ
متاسفانه سرایت کرده بود...خبرها حاکی از این بود که یه آقایی تو روستا از دام گرفته بود و چند متر گود تر دفنش کردن و روش رو هم سیمان پوشوندن و خانواده اش هم تو قرنطیه بودن...کل منطقه هم آهک پاشی بود...سمت ویلای ما نبود ولی باز بهتر بود ریسک نکنیم چون مال مازندران بود هرچی بود دقیقا...من قبلا بارها گفتم...خیلی شبیه هم هستن ممنووونم دوست گلم....شما هم همینظور عزیزم... ببوس یسنای ناناز منو
مامانی
11 مرداد 94 15:19
سلام مریم جون ببخشید دیر میام ها قبلا خوندمت ولی با گوشی نشد اظهار وجود کنیم همیشه به سفر و خوشی برخلاف خودت ایدین آلبالو خوره آ ی ی ی ی شن بازی لب ساحل دلم خواست بوس واسه آیدین گلم
مامان مریم
پاسخ
سلام ریحانه خانوم عزیـــــــــــــز خواااهش خواهر.....شما هم ببخش دیر تایید شد ممنوووونم خدا کنه ادامه دار هم باشه ایشالا باز هم زودی میرین شما هم....تو هم ببوس آریا گل من رو
مامان کیانا و صدرا
14 مرداد 94 7:30
سلام مریم.خوبی خواهر؟تو تلگرامی مادر؟؟؟روزت شیک و باشکوه و مجلسیببوس گل پسرو
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم نه....یه سفر چند روزه رفته بودم و بعدش هم به محض رسیدن انقــــــــدر از خبر فوت شدن مامان فایزه شوک شدم که حتی با گوشیم هم کاری نداشتم چه برسه لبتاب و وب قربونت...ممنونم از مخبتت مرضیه جونم
مامان آنیسا
15 مرداد 94 9:19
کجایی خاله جون ؟ غیبتتون زیاد شده
مامان مریم
پاسخ
سلام دوست خوبم...چشم عزیزم....یه کمی خسته بودم...ممنونم از توجه ات
هدیه
15 مرداد 94 20:41
سلام مامان مریم عزیز واقعا نمی دونم چی بگم چند وقتی بود که به نت نیومده بودم و وقتی هم اومدم و این خبر رو خوندم خیلی ناراحت شدم واقعا خدا به فائزه جان صبر بده بخدا خیلی سخته انگار داغ خودم تازه شده از ظرف منم بهشون تسلیت بگید و ازشون هم عذر خواهی کنید که نمی تونم تو مراسمشون شرکت کنم واقعا درگیر مریض بابامم و گرفتاریهای زیادی که برام پیش اومده
مامان مریم
پاسخ
سلام هدیه جان من هم نمیدونم چی بگم....تو اوج ناامیدی یهو امیدوار شدیم و او اوج امیدواری یهو تموم شد و مامان فائزه پر کشید....برای هممون شوک بود چه برسه خانواده خودش و بهترین آرزو براشون همینه...خدا بهشون صبر بده که از این آزمون هم سربلند بیان بیرون....و خدا رحمتشون کنه و روحشون در آرامش باشه حتما عزیزم...ناراحت شدم پدر مریض بودن...خدا زودتر شفاشون بده
مامان کیانا و صدرا
16 مرداد 94 8:30
مامان فائزه؟؟؟؟من نمیدونم!!!وای خدا رحمتشون کنه.با شما هم لینک بودن؟؟طفلی خونواده اش
مامان مریم
پاسخ
شاید نشناسی ولی پارسال تو پرسش و پاسخ خیییلی فعال بود...آره هم لینکی...مامان سوگند ناز...خدا رحمتشون کنه
مامانی
17 مرداد 94 8:49
سلام مریم جونم آیدین جون خوبه، خودت خوبی؟ فقط خواستم بگم من همه پستهات رو میخونم، ولی از اون وقتهاییه که خواندنم میاد، نظرم نمیاد از خوندن پستهات لذت میبرم، از طرف من آیدین گلمون رو از نوع محکمش
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم دوست گلم....مرسی از محبتت خیلی خوب این حست رو درک میکنم چون برای خودم هم زیاد پیش میاد شما هم کوثر شیرینم رو ببوس عزیزم
مامان کیانا و صدرا
19 مرداد 94 8:07
سلام مریم جونم.صبحت قشنگ و زیباامید که همیشه حالت خوب و خوش باشهببوس گل پسریو
مامان مریم
پاسخ
ممنوووووونم تو هم ببوس فرشته هات رو گلم