آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

با اینا زمستونو سر میکنم...

1393/12/19 16:12
نویسنده : مامان مریم
5,091 بازدید
اشتراک گذاری

ار بچگی اسفند رو دوست داشتم.....هرروز که از مدرسه برمیگشتیم مامانم داشت خونه تکونی میکرد...با هر جزء خونه تکونی یکی یکی بساط زمستونو جمع میکرد و دفتر خاطرات اون سال ننه سرما رو برامون میبستآرام

درسته تو عالم بچگی زمستون هم قشنگ بود ولی....من سرمارو هرگز دوست نداشتم

زمستون قشنگ بود به خاطر صبح هایی که از زیر لحاف صدای اخبار رو میشنیدی که بابا داشت دقیق گوش میداد که بهمون بگه تخـــــــــــت بگیرین بخوابین...مدرسه ها تعطیل شد.....زمستون قشنگ بود به خاطر شب هایی که میخواستی بری دستشویی بیرون و تو حیاط و چون لیز نخوری پاتو میزاشتی جای پای بابا رو برف ها....و بعد برمیگشتی کنار بخاری علاالدین و دستاتو میگرفتی روش....و شب ها طرح شبیه گلش رو رو سقف تماشا میکردی تا خوابت ببره...

زمستون قشنگ بود چون لحاف های خوشگلت از زیر رختخواب ها کشیده میشد بیرون....ملافه های شاد و قشنگش که بوی پودری میداد که مامان عید پارسال شسته بود و تمیز تا کرده بود برای سال بعد...

زمستون قشنگ بود به خاطر قرار مدرسه ای که با بچه های کوچه میزاشتی و با کاپشن های رنگی و کلاهی که مامان به زور رو سرت گذاشته بود و از جلوی در برای اینکه تبپت به هم نخوره برداشته بودی و فرو کرده بودی تو کیفت...

زمستون قشنگ بود برای برف های پارو شده از رو پشت بوم ها که همه تو کوچه تلنبار شده بود و با بچه ها از توشون تونل درست میکردیم و دست های یخ زدمونو زیر بغلمون میزاشتیم و هی هاااا میکردیم بهشون....و هرگز سرما نمیخوردیم...

و اسفند زیبا....فرش های شسته شده رو پشت بوم ها....ملافه های سفید رو بند رخت ها....شیشه های بدون پرده....گل های کاشته شده تو باغچه ها و سر سفره هفت سین...چهار پایه ای که یک ماه تموم تو خونه ها جابجا میشد....غذاهای سرهمی که مامان لحظه آخر درست میکرد....بخاری داغی که هنوز از مدرسه نرسیده و درست بعد ناهار کنارش ولو میشدیم...

و زیباترین قسمتش برای بچه ها.....ماهی های قرمز که از نیمه دوم اسفند اصرااااااااااار که زود ماهی بخریم و چقدر دوسشون داشتیم....ذوق عیدی و نقشه برای عیدی های نگرفته....ذوق لباس نو و پوشیدنش از لحظه قبل سال تحویل و انتظار برای اینکه زود بریم مهمونی تا همه مارو با اون لباس ها ببینن...پیک شادی و استرسش که عید رو کوفتمون میکردخندونک

 

امسال هم منتظر اسفند بودم و هم نبودم....منتطرش نبودم چون نگران بودم...خیییییییییلی و منتظرش بودم چون پارسال اصلا نفهمیدم چطور عید شد....امسال عقده خونه تکونی اساسی داشتم چون پارسال فقط تو یک روز با محمد پذیرایی رو تمیز کردیم و امسال دلم میخواست خونمونو کااامل بتکونم و باهات بزنم بیرون....بدون استرس ...بدون نگرانی....با همه وجودم باهات یاد بچگی هام کنم ولی....

دیگه علا الدین نداریم که جمش کنیم...حتی بخاری هم نداریم....دیگه کسی فرش هاشو نمیشوره و پشت بوم پهن نمیکنه که با دیدنش یاد عید بیفتیم...شهر پر شده از ماشین های قالیشویی....دیگه ملافه های رو بند رخت هم نیستن....خشکشویی ها سرشون خیلی شلوغه...حتی چهار پایه هم لازم نیست...دسته بخار شوها بلند میشه و قابل تنطیم....پشت پنجره ها چهره های همسایه هارو نمیبینی که بگی خدا قوت.....دیگه داری تموم میکنی هااا...کجاها مونده؟!!همه کارگر میارن...اگه هم خودشون باشن تو اصلا نمیشناسیشون..حتی بعد 9 تا عیدی که تو این خونه ای...

دوره ما بچه ها آرزو میکردن برف بیاد که مدرسه ها تعطیل بشه....الان برف رویاست...بچه ها باید آرزو کنن انقدر هوا آلوده بشه که مدرسه هارو تعطیل کنن غمگینفقط....یه چیزی هنوز اندازه بچگی هام برام شیرینه...فقط یه چیزی از بچگی هامون تا حالا ثابت مونده پس همونو عشقه....شوق دیدن ماهی قرمز های تو تشت...بوی سبزی و میوه و بازار و شلوغی مردم و بدو بدو های دم عیدمحبت

برای همین درست از همون روزی که بهت قول داده بودم..یعنی نیمه دوم اسفند گردش های مامان و پسری شروع شد....دوباره خواب ظهر برفرار شد چون پسرکم از خستگی غش میکنه....دیگه اون چند تا بهانه گیری هم تموم شد...چون وقتی میرسه خونه دلش برای اسباب بازی ها و کارتون هاش تنگ شده و میره سراغشون....پس زنده باد بهاربغل

 

                 

در امتداد توصیه دکترت قرار شد مصرف شکلات رو برات مدیریت کنیم....خداروشکر شکلات خور نیستی و تو خونه گاهی هر چند روز یه بار المان میخوری که تافی هست و کاکائو نداره....میموند بستنی عروسکی که بالاش شکلاتی بود و شیرکاکائو...به محمد گفتم پودر کاکائو بگیره تا برات تو خونه شیرکاکائو درست کنم و یواش یواش کاکائو رو هی کم و کمتر کنم ...ولی در اولین شیرکاکائوی خونگی با اینکه تو بطری های کوچولوی شیرکاکائو ریختم با اولین مک به نی متوجه طعمش شدی و دیگه نخوردیش....بعد دوروز شیرکاکائو نخوردن آتش بس دادم و به محمد گفتم بی خیال...همینکه شکلات نمیخوری بسه...دیگه این کاکائو تو شیر کاکائو رو ندید بگیریم....موند بستنی که رفتیم سراغ بستنی قیفی وانیلیچشمک

اولین بار کلا از نونش خوردی و مجبور شدم تو کاسه بهت بدمش و از دومین بار قبول کردی از بالا بخوری...گرچه هنوز حرفه ای نیستی...

                 

 

                 

اون مداد شمعی بغل دست رو دایی محسن برات خریده و الان 10 روزه هر شب بغل بالشت رو تخت میره و دستشویی هم میره و حتی بیرون رفتنی کیفت رو میندازی که ایشونو هم با خودت ببری!!چشمک

و پسرکمون از گنبد و گلدسته سازی به برج سازی ارتقاء پیدا کردهزبان

                

این هم شروع گردش هامون و بوی عیـــــــــــــدمحبت

                

 

                

به جز این دو جا هنوز جاهای دیگه بوی عید نمیومد...برای همین رفتیم یه فضای سبز قدیمی تا محمد بیاد دنبالمون و متوجه شدم همه این زمستون که دیگه به پیاده روی علاقه مند نبودی به خاطر نبودن این دودوی عزیز بود....یعنی دنبالت میدویدم که بهت برسم....فکر کنم امسال هم باز دودوبازی داریمزبان

                

کلی دور این فواره خاموش بدو بدو کردی و چون محمد دیر کرده بود یادم افتاد تو جیب پالتوم یه ماشین کوچولو دارم

                

محمد تماس گرفت که دیرتر میاد و رفتیم پارک...اینجا هم به قول تو تونله!چشمک

                

این پارک تابستون خیییییییییلی شلوغه....و اون شب جز چند تا جوون شاداب هیچ کس توش نبود...ما هم رفتیم زیر آبشاری که اون موقع شب خاموش بود قشنگ بوی بهارو فرستادیم تو ریه و رو اون سکو کلللی حال کردیم...

                

و بعد بازی 

                

 

                

 

                

محمد خیلی دیر اومد و بعد شام برگشتیم خونه...خیــــــــــلی سردمون شده بود و خییییلی هم راه رفته بودیم و نگران بودم شب پادرد بگیری ولی تا رسیدیم خونه تقاضای ریل کردی!!!میبینی چه دقتی به وسایل داری و اونارو به چه شکل هایی میبینی!!بغل

                

و این هم صبح دوروز بعد که با مترو رفتیم تجریش...

                

یعنی من دیوووووونه اون لاک پشت کوچولو بودم که خودشو با همه قوا میکشید بالامحبت

                

اینجا بازارچه تره بار تجریشه....واااااااااااااااااااای بوی سبزی و کرفس و سیر تازهآرام

                

هیجان پسرک من از دیدن اون همه ماهی و هوش پسرم که بهش میگفتم ماهی قرمز دوست داری یا سیاه و گفت نارنجی!!!راست میگی هااا...این ماهی ها نارنجی ان نه قرمزبوس

                

من عاااااااااااااااشق این تنگ ماهی های شکل حوض شدم...خصوصا با اون گلدون های کوچولوی دور حوض...خییییییییییلی خوشگل بودنبغل

               

 

               

سری پیش برات یه ماشین خریده بودم که خراب بود ...همونو برات بردم و عوضش کردم..یک تیر و دو نشون...بدون خرید جدید با همون خریدی که قبلا حساب شده بود کلــــــــــی خوشحال شدی....تا رسیدیم خونه مشغول بازی شدی و تازه 1 ساعت بعد فهمیدیم ماشینه موزیکاله و چراغ هاش روشن میشه و فقط هم خودت میدونی از کجا!!!بعد بارها تلاش فهمیدم چراغشو فشار میدی و باز من نتونستم و تو حااال میکنی که فقط خودت میتونیخندونک

               

و خواب ظهر پس از مدت هاااا...اون هم با مک کویین جدید...

               

این عکس ها هم مال امروزه....صبح تا دیدی داره برف میاد گفتی بریم بیرون؟؟؟؟؟و رفتیم...

               

 

               

 

               

 

                

 

                

 

                

برف هرلحظه بیشتر میشد و خییییییییییلی زیبا....خیـــــــــــــلی ذوق کردی و هرکاری کردم سرده برگردیم خونه قبول نمیکردی و جلوتر مسیر دلخواهت رو میدویدی....

                

 

                

 

                

 

                

 

                

بلاخره خونه رو دور زدیم و برگشتیم و جوجه مرغ هایی که چند روز پیش دیده بودی فقط یکیشونو رویت کردیم و ناز و نوازش....و اصرار که دوست هاش کجان؟؟؟بگیر ببریمش پیش دوست هاش خییییلی خوشحال میشه هاااامحبت

                

این رستوران سرکوچمونه و هرررر روز که از جلوش رد میشیم بدون توجه به مشتری ها و پیک های غذا از اون پیتزاهای رو عکس برای من و خودت میخری و تازه باید تو دهنم بزاری و من بخورم و به به و چه چه هم بکنمخجالت

و از اونجایی که پیتزاهاشو دوست نداری و ازشون خرید نمیکنیم امروز و فرداست که طرف فکر کنه نمیتونیم برات پیتزا بخریم و یکی بفرسته در خونمونخنده

                

 

و شیرین زبونی ها:

مامانم زنگ زده که بابا داره میاد خونتون و برام سبزی و لوبیا بسته بندی شده میاره(خدا حفظشون کنه هم عمه و هم مامانم رو که هنووووز سبزی خرد شده بسته بندی شده و و لوبیای لوبیا پلو پخته و بسته بندی شده و ...رو برام میفرستنمحبت)

من و تو هم تازه از خواب بیدار شده بودیم و چون بابایی میاد خونمون میبریش اتاق خواب و رو تخت با هم بازی میکنین زود رفتم و اول از همه رو تختی رو مرتب کردم....چند دقیقه بعد بابام زنگ زده که مریم خونه ای...من نزدیک خونتونم....تو هم گوشی رو برداشتی و میگی بیا بیا...پتو هارو حمع کردیم دیگه بیا!!!یعنی آبرو برام نزاشتیخندونک

همسایه طبقه پایینمون چند ماهی هست که نیستن و ما با فراغت بال هر شب با هم بازی میکنیم...یه شب ترانه های سی دی کیمدی هاتو میزاریم و تا جون داریم سه تایی میرقصیم و یه شب سه تایی تو فسقل خونه فوتبال بازی میکنیم و یه شب تو سوار ماشینت میشی و ما هلت میدیم و هر شب تریلی رو راااحت میکشونی همه جای خونه بدون نگرانی از بازخواست همسایهجشن

هرروز که محمد داره میره سر کارش میری جلوی در و میگی قول قول میدی برای من آدامس خرسی بیاری؟؟؟و هنوز هم باهام نصفش میکنیمحبت

هنوز میری بالای مبل و خوراکی میخوری....چون خوراکی میریختی روش بعد تمیز کردنش بهت گفتم باید زیرت یه پارچه بندازم و بعد اونجا خوراکی بخوری....بهم گفتی چرا؟؟چون مبلارو بوخار شور کردی؟بغل

نمیدونم چرا به اشک میگی شوخ!!سوال

هروقت یه چیزی دو تا باشه و یکیشو بهت بدیم و یکی بمونه میگی ببین میخواد بره پیش دوستش...ناراحته...شوخ هاش اومده پایین!!یا اگه کسی خمیازه بکشه و چشماش اشکی بشه زود میری دستمال میاری که بزار شوخ هاتو پاک کنم گریه نکن!!خیییلی هم احساساتی هستی و مثل بچگی من به اشیاء احساسات داری و همیشه شوخ های احتمالیشونو میبینی و گزارش میدی که فلان چیز ناراحته!

و دوباره یه فلش بک به گذشته...کوچولو که بودی میبردمت شب بخوابونمت و تازه از شیر گرفته بودمت و باااید حتما بطری آبت بالا سرت میبود و چند بار شب آب میخوردی...همیشه تا میرفتیم تو تخت میگفتی آب و من هم زورم میومد دوباره برگردم و آب بیارو میگفتم مـــــــــحـــــــــــمـــــــــــــد!!!آب آیدین.....چند باری که گذشت اولش میگفتی آب ....و تا من رومو به طرف در برمیگردوندم، قبل من خودت میگفتی مـــــــحـــــــمــــــــــــدخندهدیشب رفتیم بخوابیم و محمد 90 نگاه میکرد.....تا رفتی زیر پتوت باز بلند گفتی مــــــــحــــــــــمــــــــــــد......صداشو کم کنخندونک

البته اینو هم چند باری از من شنیده بودیمزبان

تازگی ها یاد گرفتی وقتی یه چیزی دوست داری و ازت میپرسیم آیدین بهت خوش گذشت...یا دوست داشتی....میگی : آره...خیــــــــــــــــــــلیبوس

چی پف یا همون پیکو تک رو خیلی دوست داری....بهت میگم آیدین چی بیارم بخوری میگی چی پخ!!!یعنی بار اول از خنده دل درد شدم...هنوز ف رو بعضی جاها اشتباه میگی و بعضی جاها درست...

در امتداد قامی اش کردم(قایم اش کردم) حالا به تخلفات پلیسی میگی : تند نرو...پلیس جَمی ات میکنه هااا(جریمت میکنه!)بوس

یه شعری میخونی از حستی که رفته بود زیر دریا....یه بیتیش اینه که:  اخ اخ اخ چه بد شد ....دنیای شادی غم شد...نفس حسن بند اومد...اکسیژن هاش چه کم شد....و تو میخونی اُسجیکِن هاش و بعد کودک آزاری!!چلونده میشیبغل

و این هم بوی بهار دو سال پیشمونآرام

بهارت زیبا شیرینمبوس

پسندها (15)

نظرات (58)

اقازاده
19 اسفند 93 16:40
مامان مریم
19 اسفند 93 16:58
سلام خوش به حال پسری و مامانش ... دنیای شیرین و قشنگی با هم دارن منم دلم میخواست می تونستم مثل شما اینقدر برای پسرم وقت بذارم ولی الان دو هفته از تولدش گذشته هنوز وقت نکردم عکس های تولدش رو تو وبلاگ بذارم ... نمیدونم شاید هم تنبلی از من باشه ولی منم دوست دارم با پسرم برم بازارچه تجریش و یه دوری تو حال و هوای عید بزنم ... اگه رفتم عکساش رو میذارم دوست داشتی یه سری به ما بزن ...
مامان مریم
پاسخ
سلام مریم جان ممنونم از محبتت دوستم....عشق مادرانه همیشه یه شکل رو داره....جتما شما شاغلی که وقتتون هم کمتره...همین که برای پسرکتون وبلاگ دارین و براش از عاشقانه هاتون مینویسین خیلی زیباست حتما دوست دارم اگه رفتین و پستشو گذاشتین بیام و ببینم و لذت ببرم
مهربوون(محیا)
19 اسفند 93 16:58
سلاااااام مریم جووون...بازم با نوسته های زیبات رفتم به دوران کودکییییم و اشک تو چشمام جمع شد ... واقعا که دیگه بر نمیگرده و فقط و فقط ازش یه ماهی نارنجی (ب قول آیدینی) مونده ازش .... خیلی زیبا نوشتی عزیزززم خیلی... نوش جووونت بستنی عزیززززم....چه خوب که دوباره دوس داره با مامانیش بره بیرررون خیلی خوبهههههه... اونم ازین ب بعد ک دیگه هوا بهاریه ووو عالی ... برررف..منم امروز از تی وی شنیدم که تهران برف میباره ... فدای ذوقت خاله جووون که زدی بیرون از خونه .... دستاش و ببین به مامانش میگه بخووور..ای جووووون دلم ...قربونت برررررم.... چه تنگ ماهی های نازززززی منم مثل شما خیلی خوشم اومدددد...خیلی خوشگلن ... قربونت برم با ماشینش چه بازی میکنه .... چه ریلیییییی... پسر باهوووووش... فدای شیرین زبونیهات چه باحال گفتههههه.... بچه ها همینن دیگه درجا یاد میگیرن😁😁 همیشه شاد باشین و سلامت ....
مامان مریم
پاسخ
سلام محیا جون....باز هم مثل همیشه لطف داری بهم عزیزم آره دوستم...از زمستون و عید دوران ما فقط یه همین ماهی قرمز ها مونده...تازه اونو هم میگن نخرین که آلوده ست!!!ولی من این یه دونه یادگاری رو دیگه از دست نمیدم مرسی گلم....فکر میکنم این زمستونی جای دودو عزیز تو پیاده روی هامون خالی بود و با دوباره به دست گرفتنش شوق بیرون رفتن برگشته آره ...ننه سرما دیگه پیر شده...کل زمستونو میخوابه و تازه نزدیک بهار که میخواد بار و بندیلشو جمع کنه یادش میفته هنوز یه برف مهمونمون نکرده...همین برف 1 ساعتی هم مال قسمت ما بود....خواهرم میگفت ما چیزی ندیدیم مرسی برای همه لطفت و مهربونی هات عزیزم من هم خیییلی خوشم اومد از اون تنگ ماهی ها...الان گرون میگفت میزارم شب عیدی که ارزون بکنن بخرم مرسی برای آرزوی زیبات دوستم...شاد باشی
مامان راحله
19 اسفند 93 17:23
سلام عزیزم .. مثل همیشه از خوندن روزانه هات با این پسر کوچولوی خوردنی لذت بردم.... واقعا که دنیا هر لحظه و هر ثانیه ش با این وروجک ها عالمی داره واسه خودش.. گاهی میگم مامانایی که میرن سر کار چطوری حاضرن لذت بودن در کنار دردونه شون رو از دست بدن ؟ امیدوارم همیشه در کنار هم شاد باشید عزیز دلممممممم چی پخ هم نوشششششش جونتتتتتت عزیزمممممممم
مامان مریم
پاسخ
سلام راحله عزیزم....ممنونم دوستم واقع هم همینجوره گلم....یه عالمه حس ناب و جدید و دوست داشتنی خیلی هاشون مجبورن...امیدوارم همه بچه ها سلامت باشن و شاد قربوووووووووووون محبتت گلــــــــــــــــــــــم مرسی خاله جوووووووووووونم
سودا
19 اسفند 93 17:28
var secid = '1112361'; var randd='607745'; میشه خواهش کنم این کدو تو وبلاگتون قرار بدین تا یه مقداری پول به بچه های .... کمک بشه
مامان مریم
پاسخ
کاش بیشتر توضیح میدادین دوستم
اقازاده
19 اسفند 93 17:42
وای من عاشق پست های قشنگ شماهستم همیشه از چیزای ناب و تاریخی حرف میزنید هر موقع میام به وبتون انرژی میگیرم هم از نوشته هاتون هم از چهره ماشالله همیشه خندان آیدین جونم
مامان مریم
پاسخ
ممنونم دوست خوووبم این نظر لطف شماست عزیزم باز هم سالگرد ازدواج و تولد دختر گلتون رو تبریک میگم خانومی....الهی هم اقازاده کوچولو و هم دختر گلت و هم خانواده مهربونت همیشه شاد باشین
مامان راحله
19 اسفند 93 17:44
آره درسته خیلی هاشون برای امرار معاش مجبورن . خیلی ها هم جدا از موضوع مالی کارشون رو دوست دارن ...ولی گاهی شوهرم میگه صبح ها که میرم سرکار بچه ها خواب آلود و با اکراه دنبال مامانها میرن مهد .. میگه یاد بهار میوفتم که الان تو خواب نازه ...واقعا من غصه میخورم ولی خب گاهی چاره ای نیست . ان شالله همه ی بچه ها سالم و شاد باشن .
مامان مریم
پاسخ
درسته راحله جونم....و البته گروهی هم میگن نمیتون کار نکنن و نمیتونن خونه بمونن....و خوب من هم اصلا نمیتونم درکشون کنم چون من هم نمیتونم اصلا به شاغل بودن فکر کنمالبته کار پاره وقت فرق داره ولی....کار تمام وقت اصلا کار من نیست الهی آمیــــــــــــــن عزیزم
♥ نیکتا ♥
19 اسفند 93 18:35
سلام مامانی ایدین جوووون وبتون خیلی عالیه امیدوارم همیشه سلامت و تندرست باشید به منم سر بزنید
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از محبتتون و مرسی برای آرزوی زیباتون حتما دوستم
الهه مامان مبین
19 اسفند 93 19:03
سلام به روی ماهت مریم عزیزم سلام آیدین عسلی خودم وای این پستت منو برد به دوران بچگی و مدرسه . یعنی تموم چیزایی که نوشتی عین واقعیته ... واقعا یادش بخیر ... حالا میدونی مریم درد دل من از چیه ... ؟ که اون روزا دیگه محاله که تکرار بشه چقدر بد که بچه هامون اون دوران رو ندیدند و حس نکردند .... شیر شیشه ای رو یادته که عکس گاو روش بود ... چقدر باید توی صف میایستادیم تا چند تا بگیریم ..... وای یادش بخیر چقدر اون تنگ های شبیه حوض خوشگله ... من ببینم حتما برای سفره هفت سین میخرم .... تو نخریدی ؟ قربون اون عکسای همیشه نازت ... مدا شمعی توماس مبارک باشه دست دایی مهربونت درد نکنه
مامان مریم
پاسخ
سلام الهه جووون..خوبی دوستم من هم خیییلی ناراحتم هیچ کدوم از اون خاطره ها دیگه تکرار نمیشه...و بچه هامون هرگز حرف ها و خاطراتمونو درک نخواهند کرد...همونطور که ما مال مامان و باباهامونو نفهمیدیم...آره اون بطری های شیر و صفش و قیمت دو تومنیش که یه سکه کف دستمون نگه میداشتیم تا نوبتمون بشه خوووب یادمهو از اونا خوشمزه تر شیرکاکائو هایی که عین همون شیشه ها و کوچیکتر بودن....من سالهاست شیرکاکائو نخوردم....چون دیگه خوشمزه نیستن و از اونا سیر نمیشدیم راستش من و آیدین یه روز درمیون داریم میریم تجریش و بازار گردی....نمیخوام روز اولی همه چی رو بخرم که هم هربار برای آیدین یه خرید جدید جذابیت داشته باشه و هم اینکه تجربه چندین ساله ام باعث شده متوجه بشم قیمت الانشون با دو شب مونده به عید فرق داره....ترجیح میدم حالا که نزدیکمونه منتظر قیمت بهتری بمونم ممنوووونم خاله الهه مهربوووووون
الهه مامان مبین
19 اسفند 93 19:10
وااااااااااااااااااااای شما هم درگیر 90 هستید ای خدااااااااااااااااااااا وحید که دیگه مارو کشته با این فوتبال و نود شب دوشنبه منم هی میگم وحییییییییییییییییییییییییید کمش کن ... بچگی زودی کم میکنه و همین میبینه من سرم گرم شده دوباره ولوم رو میبره بالا ..... هی هم میگه من که از صبح شرکت ام و با پرسنل سرو کله میزنم ، بذار شب که میام یه فوتبال ببینم خوب .... بدبختی اینجاست مبین ام فوتبالی کرده .... یه دونه بود شدند دوتا به به عجب سبزی هایی ... کلی کیف کردم .. اون عکس آیدین روکه کنار گلها گرفتی خیلی نازه
مامان مریم
پاسخ
راستش دیگه دارم با علایقش کنار میام بلاخره حق دارن و همش هفته ای یه بار رو میتونن مال خودشون باشن جدای از شوخی آیدین اصلا فوتبال دوست نداره و میشیم دو به یک....تا وقت خواب مشکلی نیست چون جدیدا دیگه همه حواسش به تی وی نیست ولی بعد ساعت خواب همون فریاد اولیه من یا آیدین جواب میده و صداش کم کم کم میشه ممنونم گلم....به عمد از بازارچه تره بار و گل ها عکس گرفتم روحمون تازه بشه
الهه مامان مبین
19 اسفند 93 19:15
قربون اون حرف زدن شیرینت ... مبین م به خروس میگه خروک ... منم نمیدونم چرا ؟؟ میگم پسرم چرا میگی خروک ؟ میگه ببین دم داره خب خروکه دیگه یا مثلا به اینو ببند میگه : اینو بسته کنید قربون همه بچه ها بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس یه دنیا پیشاپیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش عیدتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــون مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مریم و آیدین ماهممممممممممممممممممممممممممممممممم
مامان مریم
پاسخ
قربوووووووووون محبتت عزیـــــــــــــــــــــــــزم ای جوووووووونم....اصلا اگه اینجوری حرف نمیزدن که خوردنی نمیشدن فدای اون استدلالش مرسی الهه گلم...عید شما هم مبــــــــــــــــــــــارکـــــــــــــــــــــــــ
˙·٠•●♥مامان و بابای علی♥●•٠·˙
19 اسفند 93 19:44
سلام عزیز چند باری اومدم و از نوشته هاتون لذت بردم خیلی قشنگ مینویسین با اجازه لینکتون میکنم...
مامان مریم
پاسخ
سلام ممنونم از محبتتون این نظر لطف شماست
مامان مونا
19 اسفند 93 22:21
مریم جون اینکه در متن،رفرنس به یه پست یا آدرس اینترنتی میدی و با کلیک برروی اون جمله ، میشه روی اون پست رفت مثل همین جمله"بوی بهار" که روش کلیک کردم و رفتم پست مد نظر شما. باید برای انجام این عمل چه کنم،؟متشکرم
مامان مریم
پاسخ
سلام مونای عزیزم اول از همه از محبتت ممنونم گلم برای این کار همون جور که داری تایپ میکنی اسم پست مورد نظر یا هر کلمه دیگه ای مثل اینجا رو مینویسین و بعد با دکمه ctrl و موس روی اون کلمه مرد نظر میکشی تا آبی بشه و بعد از ابزار بالای صفحه ات سه تا بعد از شکلک و درست زیر اون حرف I یه علامت پیوند هست ...شبیه همونی که تو ایمیل هم برای آپلود عکس استفاده میکنیم اونو میزنیم و آدرس پست مورد نظر رو که قبلا باز کردی و کپیش کردی در قسنت آدرس کپی میکنین .....اینجوری لینکش گذاشته میشه راستش من هم همون بار اول که رفتم تو اون ابزار سریع یاد گرفتم و لینک اموزشی ندیدم که برات اینجا بزارم...امبدوارم با این توضیح ابتدایی متوجه شده باشی دوستم....وگرنه بگو دوباره توضیح میدم
مامان مونا
19 اسفند 93 22:58
سلام مریم جون. چه مادر و پسریهای زیبایی و.... چقدررررر این بابا محمد آیدین مهربووووونه. انشالا سایه شون برزندگیتون مستدام باشه. دست عمه و مامان هم درد نکنه که از جهت سبزی و لوبیا و .... تامینتون میکنن. خدا حفظشون کنه.تو تمام عکسهاتون بوی بهار رو میشه استشمام کرد ...آیدین هم حساااابی آقاشده و همه جوره با مامان باباش همکاری میکنه....شیوع کارهای خانه تکانی هم مثل ایام قدیم تو کوچه و بازار نیست .... و فرش شستن و شیشه پاک کردن و .... مشهود نیست... این رو هم تا یادم نرفته بگم از نظر فصل دوستی!من و شما شبیه همیم. من که از وقتی بچه دار شدم نیمه اول سال رو بیشتر از نیمه دوم دوست دارم. هر چند که در ابتدای هر دو فصل بهار و پاییز بچه ها اساسی مریض میشن! خدا بخیر بگذرونه.... خداوندا !سال جدید پر از اتفاقهای خوب برای همه دوستان باشه.... آمین
مامان مریم
پاسخ
سلام مونای عزیزم ممنونم از محبتت گلم...خدا بابای فرشته هاتو و مامان مهربونشونو براشون حفظشون کنه ممنونم از این همه لطفت گلم...چقدر جالب...من هم درست از بعد آیدین بیشتر متوجه میشم که زمستون و پاییز رو دوست ندارم چون نگران ایدین میشم....این هم جزو صفات مادرانه ست دیگه ممنونم برای آرزوی زیبات عزیزم...الهی امیـــــــــــن
مامان فهیمه
20 اسفند 93 8:01
سلام عزیزم خوبین . مریم جون خیلی چیزایی که نوشته بودی راجع به زمستون و عید خوب بود هم حس خوبی داشتم هم یه جورایی دلتنگ شدم آخه دیگه هیچ وقت اون روزا برنمیگرده.تاااازه مدرنیزه تر هم میشه. ولی خیلی خوبه که واسش از حال و هوای خودمون گفتی عکسای ماهی گلی نارنجی و اون میوه و سبزی که از بوی سبزی ها گفته بودی عااااالی بود انقد با حس خوبی میخوندمشون که قشنگ بوشو حس میکردم. مریم جون چقد خوب که با ایدین خیلی بیرون میری حتی تو سرما اینو جدی میگم .من خیلی با علی بیرون نمیرم مخصوصا تو این روزای سرد و بارونی و برفی بارون و از پشت شیشه ماشین و پنجره دیده برفم از پنجره.فقط یه بار مجبور شدم با بابام یه روز صبح بارونی برم بیرون که خیلی خوب بود میدونم واسه علی هم عالی بود دستشو میگرفت زیر بارون و میگفت مامان بارون میاد اولین بار داشت حسش میکرد انقد ذوق زده شده بود بعدم که برگشتیم خونه کاملا پرنشاط بودیم و حار و هوامون عوض شده بود.حالا منم باید از حالا که هوا گرمتر میشه برم بیرون تا واسم بشه یه عادت. قربون آیدین جونم که هر جا رفته کیفشم با خودش برده. چه خوب که با ایدین سوار وسیله نقلیه عمومی شدی.میگن با بچه ها سوار وسایل نقلیه عمومی بشین تا چیزای جدیدی رو حس کنن.ولی ما هنووووز....... عزیزم بستنی خوردنشووو وای چه جالب علی از رخت آویز یه استفاده دیگه میکنه . میشه واسش سنتور آفرین گل پسرمون رفته تو کار برج سازی
مامان مریم
پاسخ
سلام فهیمه عزیزم...ممنونم گلم شما خوبین...علی کوچولوم خوبه مرسی از لطفت دوستم...آره دیگه برنمیگرده....تازه هرروز هم بیشتر ازشون فاصله میگیریم....دیگه مثل داستان کرسی بابا و مامان هامون برای بچه هامون همین خاطرات نه خیلی دور هم عجیب میشه و میخواستم حس و حال مامانشو بدونه ممنونم فهیمه گلم...خوشحالم حس رو گرفتی....راستش وقتی از یه چیزی و یه جایی خیییلی لذت میبرم یا حس خوب میگیرم دلم میخواد به همه هدیه اش کنم درباره زیاد بیرون بردن آیدینی همون اتفاق پارسال باعث شد هرروز و روزی دوبار بزنیم بیرون و تو اون بدو بدو های پارسال فهمیدم برای بچه ها از هر اسباب بازی و تکنولوژی و سرگرمی دیگه ای این وقت گذاشتن و اجازه کنجکاوی دادن و به همه جا سرک کشیدن از همه شیرین تره....الان دقیقا یک ساله که تو روزهای سخت چیز مهمی یاد گرفتم و همه سعیمو کردم فراموشش نکنم و حتی تو زمستون گردش و کنجکاوی و بازی و هیجان بچه شدن رو داشته باشیم....ایشالا از عید که هوا عالی میشه و علی جون هم بزرگتر شما هم میتونین هرروز بزنین بیرون و براتون عادت میشه آیدین عاشق اتوبوس و مترو و ونه! علی رو هم ببری حتما لذت میبره قربون پسرکمون برم...ممنونم برای همه محبتت دوستم
مامان ریحانه
20 اسفند 93 13:55
سلام مریم جون ببخش دیر اومئم پست قشنگت وخوندم ولی فرصت کامنت گذاشتن نداشتم مریم جون توهم گذشته ی زیبایی داشته ای که هنوز هم بوی عطرش زندگیت و پر کرده واقعا برامن یه سواله چطور تمام بچه های دههی شصت خاطرات یکسانی داشته اند دارا وندار یکسان بوده اند یعنی باور کن تمام اون چیزهایی که گفته بودی مثل یک فیلم بود جلو چشمام همه همنجور بود که تو گفته بودی اما به قول تو حالا کجا رفتن اون همه حس زیبا اون موقعها عید را بیشتر درک میکردیم چرا که راه و نیمه راه برامون لباس نمی خریدن شاید همون سالی یک دست بود که خوب پز هم داشت اما الان به قول تو عید برای ما همون سبزه و ماهیشه که صفا داره و چی بهتر از این ولی مریم جون یه صفای دیگه ای هم هست برای ماها که مادریم و اونم وجود پاره های تنمونه که در کنار اونا عید واقعا برامون قشنگه امیدوارم مریم عزیزم عیدی قشنگ و رویایی در کنار آیدین همیشه خندونت داشته باشی
مامان مریم
پاسخ
سلام ریحانه گلم..خوبی عزیزم این چه حرفیه خانومی...من خودم این روزها گاهی فقط میتونم وسط کارهام یه سری بزنم برای خستگی در کردن....اصلا خودتو درگیر کامنت نکن عزیزم برای اینکه همه دهه شصتی ها زندگیمون شبیه هم بود...تهران و شهرستان هم نداشت...ولی الان تو یه شهر...تو یه خیابون و یه کوچه چندین نوع طبقه رو میتونی ببینی... اون موقع دارا و ندار علاالدین و نهایتش بخاری داشتن....همه دستشویی ها تو حیاط بود چون خونه ها ویلایی بود...برف همه جارو یکسان سفید میکرد چون ناشکری ها بی برکتی نیاورده بود و ما سپاسگذار همون یه دست لباس بودیم و حالا... مجبوریم همین چند تا یادگاری رو دودستی بچسبیم آره عزیزم....اگه به خاطر زیبایی هایی که این وروجک ها هدیه دادن نبود که تحمل این همه زشتی خیلی سختتر بود..خدا همه بچه هارو حفطشون کنه
مامان راحله
20 اسفند 93 14:04
__________________¶¶¶¶¶ _______________¶¶¶¶¶__¶¶________¶¶¶¶¶¶¶¶ __________¶¶¶¶__¶¶¶¶___¶¶_____¶¶¶¶¶____¶¶ ______¶¶¶___¶¶¶¶________¶¶_¶¶¶______¶¶¶ ___¶¶¶_¶¶¶¶______________¶¶_______¶¶¶ ¶¶¶_¶¶¶¶________________¶¶______¶¶¶ ¶¶¶¶_________________¶¶¶_____¶¶¶ ¶¶________________¶¶¶_____¶¶¶ ¶¶_____________¶¶¶_____¶¶¶ _¶¶________¶¶¶¶____¶¶¶¶ __¶¶____¶¶¶_____¶¶¶¶ ___¶¶_¶¶¶¶___¶¶¶¶ ____¶¶_____¶¶¶¶ __¶¶_____¶¶¶¶ ¶¶____¶¶¶¶ ¶¶_¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶_____¶¶¶¶¶___________¶¶¶¶¶ _________¶¶¶¶¶¶¶_________¶¶¶¶¶¶¶ _________¶¶¶¶¶¶¶_________¶¶¶¶¶¶¶ __________¶¶¶¶¶___________¶¶¶¶¶ __¶¶¶¶_____________________________¶¶¶¶ _¶¶¶¶¶¶___________________________¶¶¶¶¶ __¶¶¶¶¶¶_________________________¶¶¶¶¶¶ ___¶¶¶¶¶¶_______________________¶¶¶¶¶¶ ____¶¶¶¶¶¶¶___________________¶¶¶¶¶¶¶ ______¶¶¶¶¶¶¶_______________¶¶¶¶¶¶¶ _________¶¶¶¶¶¶___________¶¶¶¶¶¶ ____________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ______________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
مامان ریحانه
20 اسفند 93 14:05
الهی من فدای پسر خوشگل بشم که از شکلات خوردن منع شده عززززززیزم ای جااااااااانم بستنی خوردنش و نگاه فدای این صورت نازت بشه خاله که چقدر خوش عکسه عکسهای نازت و تو روز برفی قربون گل پسر قند عسل شیرین زبونیهات وعشقه جیگر خاله فدای چی پخ گفتنت ماجرای پیتزا هم که خیلی جالبه مطمئنا این فکر رو میکنن مریم جون امان از دست این وروجکا ببوووووووس آیدین جونم و
مامان مریم
پاسخ
ممنونم خاله جونم...خدا نکنه خداروشکر اصلا اهل شکلات نبود...این اواخر محمد هرروز بهش شکلات تخته ای میداد که تا عادت نشده کاتش کردیم مرسی عزیزم...من هم عکس هارو تو روز برفی رو خیییلی دوست دارم....انقدر ذوق زده بود همکاری کامل کرد و هرجا گفتم وایسا و بخند انجام داد که از ایدین خیییلی بعیده اصلا دور از تصور نیست دوستم...ما تا سال قبل که آیدین پیتزا خور نبود باز هرزگاهی ازشون خرید میکردیم اما الان که دوست داره و مال اونجا رو دوست نداره جز مواقه ضروری و ساندویچ خرید نداریم ازشون و الان فکر میکنن اینا که بچشون دلشون ضعف میره برای خودش و مامانش هرروز از رو عکس پیتزا تعارف میکنه ثواب داره یه دونه بفرستیم براشون قربونت عزیزم...تو هم نازنینمو ببوووووووووس
مامانيه نيكا
20 اسفند 93 14:32
سلام مريم جان خيلي خيلي قشنگ نوشته بودين چقدر قشنگ حس و حالتونو با كلمات نوشتيد خيلي لذت بردم حيف كه اون روزها خيلي زود گذشت واسه عيد چقدر شوق و ذوق داشتيم پوشيدن لباس نو... عيدي گرفتن... مهموني رفتن...مدرسه نرفتن و... من هميشه وبلاگتونو ميخونم و از ديدن صورت خوشگلو خنده رو ايدين كلي سر ذوق ميام و از نوشته هاتون كلي چيز ياد ميگيرم، با اجازه لينكتون ميكنم عاشق خودتون و پسر خوش تيپ و خوشروتون هستم
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم دوستم...این نظر لطف شماست...خوشحالم خوشتون اومده واقعا هم زود گذشت...بچگیمون در انتظار زودتر بزرگ شدن بود و الانمون در حسرت پاکی دنیای بچگی... ممنونم از لطفی که به وب ما و پسرم دارین خانومی مرسی از محبتتون...من هم از دوستی باهاتون خوشحالم
دختربهاری
20 اسفند 93 14:47
عید نوروز رو بعدا تبریک میگه الان خیلی زوده خصــــــــوصی!!!!!
مامان مریم
پاسخ
من هم به نوبه خودم بعدا تبریک میگم! فاطمه جونم من و همسرم تهران به دنیا اومدیم و بزرگ شدیم ولی پدر و مادرهامون تبریز و البته خودمون رو اذری میدونیم
مونا
20 اسفند 93 14:51
مرسیییی از توضیحاتت
مامان مریم
پاسخ
قربونت مونا جون اگه نتونستی بهم بگو عزیزم...فقط اون گزینه پیوند تو ابزار رو پیدا کنی خییییلی ساده ست
mahtab
20 اسفند 93 16:16
مریم جانم سلام خیلی زیبا از زیبایی های اسفند قدیم و مقایسه اش با اسفند امروزی نوشته بودی دلم تنگ شد برای اون روزها گرچه اون همه برف که بشه زیرش تونل ساخت رو من زیاد یادم نیست.... ان شاالله همیشه بخندید همیشه خوش باشید و در کنار آیدین جان اسفندهایی پر از خاطره و نشاط و نوروزهایی به یادماندنی رو تجربه کنید من هم از امروز میخوام به پسری بیشتر برسم و بیشتر ببرمش بیرون تا امروز شدیدا درگیر بودم...دیگه تعطیلش کردم کار و کاسبی رو تا آیدین جونی رو دارین اسجیکن میخواین چیکار شما؟
مامان مریم
پاسخ
سلام مهتاب جون..خوبی دوستم ممنونم گلم ....راستش اون همه برف که تو کوچه جمع میشد به خاطر برف پارو کردن همسایه ها بود...همه پشت بوم هاشونو پارو میکردن تو حیاط و بعد با برف های حیاط میریختن تو کوچه..و حجم اون همه برف وسط کوچه میشد یه کوه کوچولو که پسرها از توش تونل میزدن...الان اصلا برفی نیست و اگه هم باشه همه پشت بوم ها ایزوگامه و پارو کردن لازم نیست و اون برف اندک هم با تابش خورشید زود اب میشه...ولی قدیم ها اون حجم زیاد برف های همه پشت بوم ها شب یخ میزد و تا بهار مهمون کوچه بود مرسی از آرزوی زیبات عزیزم خوب کاری میکنی دوستم...کار و کاسبی رو تعطیل کن که این روزهای شلوغ پلوغ و این بوی شدید عید فقط مال همین روزهاست....بزنین بیرون که با کلی انرژی مثبت برمیگردین خونه واااقعا هم این وروجک ها اسکیجن های خونه هان
عمه فروغ
20 اسفند 93 17:09
سلام مریم جان خوب هستید؟آیدین گلم خوبه؟ پستتون مثل همیشه زیبا بود و پر از انرژی مثبت هزار ماشاا.. به دقت آیدینی که ماهی نارنجی دوست داره خوشحالم که یه روز برفی خوبی رو تجربه کردی آیدین گلم و حسابی بهت خوش گذشته ان شاا.. همیشه خوش باشی فدای پسرک احساسی قربون شوخ گفتن هزار تا بوس برای آیدین گلم
مامان مریم
پاسخ
سلام فروغ جام...ممنونم عزیزم...شما خوبین ممنونم دوستم...این نظر لطف شماست و از محبتتونه من هم برای شما و آرشیدای قشنگم و خانواده گلتون بهترین هارو آرزو میکنم ببوسین دخملیمونو
مونا
20 اسفند 93 21:34
هر وقت از دست کارهای کودکت عصبانی و خسته شدی این متن را با خودت مرور کن . این شادمانی که اکنون دردست توست مدت زیادی نخواهد ماند .این دستان نرم کوچکی که در دست تو آشیانه دارددر حالی که در آفتاب قدم می زنی ،همیشه با تو نخواهد بود . همینگونه این پاهای کوچکی که در کنارت می دود و با صدای مشتاقی که بدون وقفه و با هیجان هزاران سوال از تو می کند ،تا ابد نیستند . این صورتهای قابل اعتماد که به طرف توتوجه می کنند ،یا بازوان کوچکی که بر گردن تو حلقه می شوند،و لبان نرمی که بر روی گونه های تو فشار می آورند ،دایمی نیستند . قلب خودت را بر ایشان ارزانی بدار . روزهایشان را از شادی پر کن . در خوشی و شادمانی معصومانه شان شریک باش. که طفولیت جزدو روزی بیش نیست و با چشم برهم زدنی برای همیشه از دست خواهد رفت . اگر کودکی با خرده گیری بزرگ شود، ملامت کردن را می آموزد. با خصومت بزرگ شود، ستیزه جویی را می آموزد. با استهزاء بزرگ شود، کم رویی می آموزد. با شرم بزرگ شود، احساس گناه را می آموزد. با بردباری بزرگ شود، تحمل را می آموزد. با تشویق بزرگ شود، اعتماد به نفس می آموزد. با تحسین بزرگ شود، قدرشناسی را می آموزد
مامان مریم
پاسخ
عالی بود مونای گلم خیییلی قابل تامل و حرف دل ممنووووونم
مامان کیانا و صدرا
21 اسفند 93 7:39
سلام مریمی جونمعزیزم من خوبم ولی نمیدونم چرا اینقدر کار انجام نشده دارم مثلا همین امروز اوضاعم کاملا به هم ریخته ست و فردا هم قراره برم خونه ی مامی جانم و آشپزخونه بتکونم البته از نوع ماست مالیشنه بابا شوخی کردم تمیز کار میکنمخلاصه عزیزم شرمنده ام نگرانت کردم تازه مهد صدرا دیروز میگه:سال خوبی داشته باشین خداحافظمنم گفتم شرمنده ما هنوز یکی دو روز دیگه مهد لازمیمعزیزم سر فرصت میام پیشت ولی اینو بگم میبینم که آیدینم بالاخره رفته سراغ رخت آویز که عشق پسری ماست
مامان مریم
پاسخ
سلام مرضیه جونم خوبی؟ طبیعیه دیگه دوستم...ما که شاغل نیستیم کم آوردیم وای به حال تو با کار بیرون و دو تا بچه و دو بار کار ماست مالی؟؟؟وقتی قیافه مامانت اینجوری شداون وقت قشــــــــــنگ و تمیـــــــــــز میسابی چه خبره....بگو هنوز 10 روز تا سال خوب فاصله ست....احتمالا اونا هم میخوان برن پی کاراشون بله....هرروز بارها تقاضای آوردن ریل گرام رو میکننمگه میتونی نه بگی!!!تازه از پایین هم پایه هاشو مثل قیچی باز میکنه و ول میکنه و غش غش میخنده ببوس فرشته هارو
مامانی
21 اسفند 93 13:54
با اینا زمستونو ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــر میکنم با اینا خستگیمو دررررررررررررررررررررر میکنم فعلا رفتم تو فاز فرهاد بعدا میام میخونم تقصیر خودته
مامان مریم
پاسخ
شادی شکستن قلک پول ، وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد ، بوی اسکناس تانخورده‌ی لای کتاب ، میبینی...همــــــــــــشو هممون حس میکنیم...خدا بیامرزتش با این ترانه زیبا و خدا شاعر شعرشو هم رحمت کنه....یعنی اخر نوستالزیک
مامانی
21 اسفند 93 14:24
آااااااای چه چیزایی یادم اوردی امروز مریمی جون همه شونم مشترکه ها اخبار باباولی خداییش بعد از شنیدن اینکه مدرسه تعطیله خواب از سرمون میپرید هااا شما پایتختی ها هم دسشوییتون بیرون بودهفک کردم فقط ما این امکاناتو داشتیم ولی متنفر بودم از دسشویی بیرون از بس میترسیدم شبا بدو بدو میرفتم و با صدای پام همه رو بیدار میکردم ملت از دستم خواب راحت نداشتن پس ما خیلی خوش به حالمونه که هنوز بخاری داریم خوش به حالمونه که بخار شو نداریم و اینکه هوامون صاف و تمیزه
مامان مریم
پاسخ
خودم هم هنوز بعد چند روز بعد این پست دارم غوطه میخورم تو بچگی هام آره....انقدر قند تو دلمون آب میشد که خواب از سرمون میپرید...ولی دلیل نمیشد از زیر لحاف گرممنون بیایم بیرون و شوق یه برف بازی حسابی آره دوستم...همه خونه ویلایی ها دستشوییشون بیرون بود...البته اون موقع هم اپارتمان نشینی بود و محمد اصلا خاطره دستشویی بیرون ندارهولی ما تا اول راهنمایی تو خونه ویلایی بودیم و دستشویی بیرون و شب های بی چایی و آب از ترس بیرون نرفتنولی خوب یادمه شب های زمستون منتظر میموندم بابا اول بره که پامو بزارم جا پای بابا که لیز نخورم آره بخاری رو خیییلی خوش به حالتونه...هیچ پکیج و شوفازی برام بخاری نشد راستش بخار شو رو ما هم نداریم...امسال از عمه گرفتیم...ولی خوش به حال محمد شد و هوارو خیییلی خوب امدی....هوای ما اون دو هفته اول بهار عااالی میشه و تازه کوه ها معلومه چون همه زدن سفر....انقدر دو هفته اول بهارو دوست داااااارم
مامانی
21 اسفند 93 14:27
خوش به حالت مریمی کارهات تموم شد من هنوز درگیرم این مسافرته کلی دستمو عقب انداخت به به چه گردشایی و چه عکسایی مخصوصا آیدین و دودوی محبوبش وییییییی منم از این تنگ قشنگا میخوام وااا مریمی طفلی اذیت میشه با اون کیف چطوری میتونه بدوبدو کنه تو هم که مثه خودمی خدمات پس از ازدواج داری و سبزیت تامینه من که تو این هفت سال یه بارم سبزی نخریدم امیدوارم همیشه اسکیجن عشق تو رگهاتون جاری باشه(نخند جمله سنگین بود) خوش باشی عزیزم
مامان مریم
پاسخ
همه تمیز کاری های کلی تموم شده و حالا چیدمان و ریزه کاری مونده و منم رفتم تو فاز تنبلی....الان یه هفته ست رو میز ناهار خوری پر از چیزای درهم و برهمه و حال ندارم بزارمشون سرجاشون عوضش یه سفر خوب رفتین...غصه نخور تموم میشه کارات مرسی دوستم...من هم خیییلی دوسشون دارم و حتما میخرم اگه بدونی ریحانه جون....اون روز برف بازی هررر کاری کردم بابا...داریم میریم جلوی در و کیف نیار گفت الا و بلا باید بیارم!!!توش خالیه دوستم سنگین نیست...فقط اون مداد شمعی هاست خدا مامانامونو حفــــــــــــــــــظشون کنه....من نمیدونم کی میخوام حیا کنم و خدمات رو قبول نکنم مرسی عزیـــــــــــــــــــــــــــزم.....میرم سکوت کنم که جمله رو هضمش کنم ببوووووووووووس اریا قشنگمو
مامان پریسا جوووووون
21 اسفند 93 15:50
سلام مامان مهربون و دلسوز خوبی وبلاگت حرف نداره. شیکه. من هر از گاهی سر میزنم باعث افتخار ماست سایتت توی سایتمون ثبت کنی. اینم ادرس http://undone.rozblog.com تا الان 149 مامان سایتش ثبت کرده. مامان مهربون منتظرتما
مامان ِ یسنا
22 اسفند 93 0:55
سلام مریمی خوبم. بازم از اون متنای تاثیرگزارت نوشتی...خوشم میاد از نوشته هات خوب کاری کردی یهویی کاکائو رو حذف نکردی... اینطوری نه تو اذیت میشی نه آیدینی ای جونم با این بستنی خوردنش دو دو چه اسم جالبی داره...یسنایی هم یه دونه ارین دودوها داره اما خیلی تحویلش نمیگیره قربونش برم راست میگه بچم... بیشتر به نارنجی میزنه تا قرمز.. خیلی وقته بازار نرفتم ... یعنی از وقتی که ماهیها اومدن بازار من بازار نرفتم...راس میگی تنگا خیلی خوشگلن ..
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیـــــــــــزم قربونت برم دوستم...ممنونم خانومی فعلا که فقط تو بستنی موفق شدم....و البته خود شکلات...ایشالا بتونم بیشتر جلو برم دودو یار دو ساله آیدینه.....قربون یسنا برم من...بازی هاش هم نانازه خوب حتما حتما خصوصا این هفته اخر بیرون بزنین...خصوصا که خونه تکونیتون هم تموم شده و خیالت راااااحته...خیلی خوش میگذره
مامان ِ یسنا
22 اسفند 93 1:05
جریان پتو باحال بود... از دست این وروجکا اسجیکن ... چی پخ ...شوخ... عزیــــــــــــــــــزم قزبون حرف زدنت بوووووووووووووووووووووس برای آیدینی و مامان گلش الهی همیشه شاد باشین و از بودن در کنار هم لذت ببرین
مامان مریم
پاسخ
بله دیگه.....یواش یواش آمارمونو میدن و نمیشه نی نی دیگه حسابشون کرد مرسی خاله مهربوووووووووووووون ممنونم دوست خوووووبم من هم برای شما آرزوی خوشبختی و سلامتی و روزهای طلایی دارم
کوثر
22 اسفند 93 9:15
سلام خاله جونم لینک شدید .راستی پسرتونم خیلی خوشجله .ماشــــــالله
مامان مریم
پاسخ
ممنونم عزیزم
مینا
22 اسفند 93 19:47
سلااااااااااااااااااااام مريم جوووووووووونم خوبي عزيزم؟ ببخشيد كه زودتر بهت سرنزدم طبق معمول مشكل نتي داشتم!!! واي عزيزم چقد زيبا نوشتي. خيلي ظريف تموم قشنگياي اسفندو نوشته بودي خانومي. واقا شلوغيه تهران تاسف باره و واقا ادم غصش ميگيره ولي حالوواي اسفند توشهراي كوچيك تقريبا همونجوريه عزيزم. اتفاقا يبار كه ديرم شده بود باعجله تقريبا به سمت دانشگاه ميدوييدم حواسم نبود و از زير يه فرش شسته شده رد شدم و كلي چندشم شد و چون ديرم شده بود مجبور شدم تحمل كنم و تا اخروقت كلاسم اينجوري بودم اخيييييي چقد اون لاك پشت كوچولوهه بانمك بود. اينجا فقط ماهي نارنجي ميفروشن ولي يادمه اون موقع ها توتهران وقت عيد لاك پشت و حتي صدف هم ديده بودم! ميگم حتما اگه از آيديني رنگ نوشابه زردو هم بپرسي ياداوري ميكنه كه نارنجيه ن زرد واي مريم دلم چاقاله خواست جاي من حتما بخوري عزيزم. من اينجا بايد تا رسيدن چاقاله هاي باغمون صبركنم
مامان مریم
پاسخ
سلاااااااااااااااااام مینای گلم...ممنووووووووووونم دوستم...شما خوبی این چه حرفیه خانومی...قربون محبتت دوستم الهی....ولی خوش به حالتون....میدونم برای اون خانوم یا آقایی که تو خونه داره فرش رو میشوره این جمله من بی معنیه!!!ولی برای بیننده دیدن فرش رو پشت بوم شدیدا حال و هوای عید رو میاره من همش یاد دوران مدرسه و مسیر مدرسه و فرش های قرمز و لاکی میفتم الهی.....پس همون موش ابکشیده شده بودی اون لاک پشته تو عکس خوب نیفتاده ولی من یک ربع وایساده بودم و قربونش میرفتمیعنی انقدر بامزه زور میزد که حتی سرشو ناز کردم به روی خودش نیاورد که بره تو لاکش تا پارسال که خیییلی بد بود...مار آبیقورباغهسمندرلاکپشت هایی اندازه یک وجبو .... ولی بعد ممنوع شد...چون هم برای شکارشون طبیعت رو داغون کردن و هم مردم بعد عید میبردن و جای بی ربطی آزادشون میکردن که به محیط زیست صدمه میخورد و الان تا حالا که فقز ماهی و لاکپشت کوچوووولو دیدم آیدین نوشابه خور نیست و من و همسری هم کوکا لایت میخوریم و نوشابه زرد زیاد نمیبینه...ولی فکر کنم راست میگی...رنگ شناسیش رنگ نوشابه رو رد کنه آخی....من دوست ندارم....ولی مال باغ خودتون حتما خوشمزه تره....نوش جونت عزیزم
مریم(پرنیاوبردیا)
22 اسفند 93 20:48
سلام دوسته خوبه خودم مرسی که بهمون سر میزنید و به یادمونید(heart) حتمن دوباره آپ میکنم و با کلی عکس و مطلب جدید میام پیشتون و میشم آبجی مریم سابق(moa) میبوسمتون-فعلن بای دوستم
مامان مریم
پاسخ
سلام مریم جان ممنونم عزیزم
مامان کیانا و صدرا
23 اسفند 93 7:30
سلام مریم جونم.وای که نمیدونی چقدر لذت بردم از خوندن پست خوشگلتاز خونه تکونی گفتی!!!!آی که منم دیگه باید برم سراغ کارگر....خواهر الان که نشستم پشت میز نمیدونی چقدر کوبیده هستمدستام از بازو تا نوک انگشت تیر میکشه و انگار مال خودم نیستاین وسط لباسشویی لوسمونم ادا درآورده و مریضه و باید بره دکتر.حالا دختر برقی هم ندارمولی خب با همه ی اینا منم خوشحالم چون داره سال نو میاد و همه ی این بدو بدو ها تموم میشه و جای این هوای سرد و خشکو ایشا....بوی شکوفه های خوشگل و بارونهای بهاری پر میکنه.مرسی عزیزم بابت انرژی های مثبتی که بهم میدی
مامان مریم
پاسخ
سلام مرضیه جوووووووووونم ممنوووووووووونم دوست جوووووووووونالهی...میدونم الان چقدر کوبیده شدی...ولی از فردا از تمیزی کلی لذت میبری وای...نبودن ماشین لباسشویی دیگه اصلا قابل تحمل نیست...ما هم امسال با بخار شوی عمه آآآآی خانوادگی حال کردیم...یعنی عمه خرید و به کام من و سپیده هم شدو امسال برای اولین بار بعد ایدین تونستم کمک مامانم و عمه و حتی سپیده هم برم و برام لذت بخش بود ممنونم برای محبتی که همیشه بهمون داری دوستم...قربون دوست مهربوووووووون
مامان کیانا و صدرا
23 اسفند 93 7:33
و اما خیلی خوبه که گردشهاتون دوباره شروع شده و آیدین عزیز هم لذت میبره از اینهمه بدو بدو و دودو بازیمیدونی مریم فرق من و تو همین احساس مثبت و تحمل و زیبایی اندیشیته...یعنی اگه مجید اوتقدر دیر کنه و شب ما تو پارک تنها باشیم و هوا هم سرد باشه من یکی که جوش میارم در حد تیم ملیاما تو بلدی از فرصتها استفاده کنی و سختیها رو تبدیل به خوشیها کنی و این خیلی خیــــــــــــــــــــــــــلی خوبه
مامان مریم
پاسخ
آره.....واقعا زنده باد بهااااااااااااار اولا ممنونم از محبت همیشگیت...راستش دیروز هم مهین خونمون بود...روی کانتینر آشپزخونه لک چایی بود و گفتم دیشب محمد چایی درست کرده و همیشه لک میکنه...مهین هم میگفت مریم خوش به حالت که حرص نمیخوری....من بودم بعد برق انداختن آشپزخونه این صحنه رو میدیدم قاطی میکردم و همش عصبی بودم ولی می دونی....من با همین بی خیال بودنم محمد رو به آشپزخونه علاقه مند کردم...همش یه دستمال کشیدن فردا صبحشه و عوضش محمد هر شب چایی درست میکنه و هر صبح صبحانه درست میکنه و تازه ظرفارو هم میشوره اون شب هم درسته هم سردمون شده بود و هم آیدین حوصله اش سر رفته بود ولی میدونستم محمد هم برای این تاخیر ناراحته و دست خودش نبود....قاطی کردن من مشکلی رو حل نمیکرد...پس باید لذت میبردیم....تازه ساعت 10 شب رفتیم تو اون پارک اخر و انقدر فضاش و خلوتیش برامون لذت بخش شد که حتی اون چهار تا جوون شاد رو هم مهربون میدیدمچند تا عکس از اون زیر آبشاری که نشسته بودیم گرفتم ولی هیچ گدوم نمیتونست حسمونو برسونه و هیچ کدومو نزاشتم....محمد که اومد دنبالمون پر از حس خوب بودیم
مامان کیانا و صدرا
23 اسفند 93 7:36
مریم جونم منم به نوبه ی خودم یه کمی زودتر عید 1394 رو با تقدیم و آرزوی سرسبزترین بهارها به شما و آیدین شیرین زبونم و آقا محمد تبریک میگم و امیدوارم بهترین روزها رو کنار هم داشته باشید.عاشقانه هایتان پایدار و شادیهایتان مستدام
مامان مریم
پاسخ
ممنووووووووووونم مرضیه جووووووووووونم من هم عیدرو به خودت و خانواده گلت تبریک میگم و براتون بهترین ها و زیباترین هارو آرزو میکنم دوستم امیدوارم سال خوبی داشته باشین و قلب هاتون به هم گرمتر و عاشق تر از همیشه باشه
مامان هدیه
23 اسفند 93 11:35
فروغی چه زیبا می گفت : اگر یاد کسی هستیم این هنر اوست نه هنر ما.....! چقدر زیباست کسی را دوست بداریم نه برای نیاز نه از روی اجبار ونه از روی تنهایی فقط برای اینکه ارزشش را دارد خوشبختی برسه ستون استوار است فراموش کردن تلخی های دیروز امیدواری به فرصت های فردا نه بهار با هیچ اردیبهشتی نه تابستان با هیچ شهریوری ونه پاییز با هیچ مهری به اندازه ی زمستان به مذاقمان خوش نمی آید چون زمستان اسفندی دارد که تمام بدی های یک سال را با خانه تکانی دوووووووووود می کند واپسین ساعتهای ماه آخر سال برروزتان خوش سال نو مبارک
مامان مریم
پاسخ
ممنونم هدیه جان شعر خیلی زیبایی بود من هم سال نورو به شما تبریک میگم
مامان آروین(مهناز )
23 اسفند 93 13:16
سلام مریم جون ببخشید چقدر دیر بهتون سر زدم انگار آخرین نفرم واقعا خیلی قشنگ بوی بهار رو توصیف کردی باز هم اشکم سرازیر شد چقدر دلم برای آن روزها تنگ شده برای آن دور همی های بدون تجمل و عاری از هرگونه تکبر و غروز و خودنمایی واقعا یادش بخیر اون صدای رادیو هر روز صبح تو خونه ما هم بود البته هنوز هم هست ولی صفای اون روزها رو نداره و الان آدم دلش میگیره مثل من که هر وقت میرم خونه مامانم و میبینم از تنهایی روی تختش نشسته و داره رادیو گوش میده خیلی دلم میگیره زود رادیو رو خاموش میکنم و حال و هواشو عوض میکنم چقدر خوبه که شما با ایدینی میرید بیرون من اصلا تا حالا تنها با هم بیرون نرفتیم مخصوصا زمستونی همش تو خونه بودیم اینجا هم خیلی برف اومد ولی ما دستمون به برفا نخورد آخه آروینم 2 روز تب داشت و من خیلی میترسیدم دوباره مریض بشه بخاطر همین روی خواسته خودم پا گذاشتم و بدون اون برف بازی نکردم همچین مادر فداکاریم منننننننننننن
مامان مریم
پاسخ
سلام مهناز گلم....ممنونم عزیزم...این چه حرفیه خانومی مرسی از لطفت دوستم...آره جای دلتنگی داره اون جمع های خودمونی و عامیانه من هم خیلی دلم تنگ شده بود دلم برای مامان به درد اومد...واقعا میفهمم چی میگی وقتی اون صحنه رو میبینی ناراحت میشی....تصور اینکه این همون مامانیه که چند تا بچه قد و نیم قد و بابارو ساپورت میکرد و وقت نشستن نداشت و الان تنهاست و نمیتونه بیکار باشه سختهالهی مامان مهربونت تنش سلامت باشه و سایه مهربونش بالای سرتون باشه گلم الهیخیلی ناراحت شدم اروین گلم سرماخورده بود....راستش ما اصلا برف مدیدیم....اون برف تو عکس ها هم یکساعته بود و با وجود شدید و تند بودنش زود تموم شد بدون هیچ اثری ایشالا بعد این سرما و با اومدن بهار شما هم به گردش های مامان و پسری میرین عزیزم بوس برای مامان فداکار و آروین مهربون
مامان آروین(مهناز )
23 اسفند 93 13:19
منم از اون تنگ حوضی خیلی خوشم اومد ولی کرمان ندیدم هنوز شاید هم نباشه فدای آیدین جونم بشم منننننننننن با اون بستنی خوردن و ریل بازی کردنش امیدوارم سال جدید پر از خیر و برکت باشه براتون و زندگیتون سرشار از عشق و سلامتی
مامان مریم
پاسخ
ایشالا اونجا هم میبینین و میخری دوستم آهااان کرمان هستین؟؟؟اتفاقا محمد میگفت تو همون روزی که تهران هم برف اومد که تو اخبار دیده که کرماه هم برف حساااابی اومده....براتون باید لذت بخش میبوده ....خداروشکر مرسی خاله مهربون ممنونم از دعای زیبات...من هم براتون زیباترین ها و بهترین هارو آرزو میکنم دوستم
الهام مامان علیرضا
23 اسفند 93 16:09
سلام مریم جون خوبی؟آیدینی خوبه؟ یک دنیا شرمنده بابت این تاخیر طولانی مدتم البته همون روز که به روز شدی با گوشی خوندمت ولی کامنت گذاشتن و گذاشتم تا وقتی بشینم پای لپ تاپ و این آخر سالی چند روزه که لپ تابم داره استراحت می کنه خیلی تنبل شدم و اصلا نمی تونم بیام پای نت بشینم همه اش در حال بیرون رفتن و پارک و جنگل و ... خیلی خیلی قشنگ تصیف کرده بودی و نوشته هات دقیقا اون روزهای زیبا رو برام تجسم کرد یادش بخیراون روز که خودم نوشته بودم خیلی از این قسمت ها اصلا به ذهنم نرسیده بود فدای آیدینی با نگاه کردنش به ماهی های قرمز علیرضا هم عاشقشونه و وقتی به جایی می رسیم که هفت شین چیده اند و یا ماهی قرمز دارند اول از همه میره سراغ ماهی ها و با صدای بلند بهشون سلام می کنه و خدا رو شکر نمی دونه که میشه اونا رو خرید و برد منزل و الا داستانی داشتیم! ن اصلا از خرید ماهی قرمز خوشم نمیاد آخه وقتی می میرند به یاس فلسفی مبتلا میشم دلم میخواد اونا رو در حالت آزاد فقط نگاه کنم
مامان مریم
پاسخ
سلام الهام جوووووووووووونم...خوبی دوستم این چه حرفیه عزیزم....این تب و تاب اسفند رو خوب میفهمم ولی صبح دیگه نگرانت شدم و اومدم وبت....یه کامنت بلند دادم و کد امنیتی درست نبود ممنونم عزیزم...راستش میخواستم برای ایدین بنویسم که اسفند تفاوتش با بقیه ماه ها چیه...ولی دیدم الان چقدر تفاوت ها کمرنگ شده...و این شد که تو ذهنم رفتم به آنالیز گذشته تا حالا...خودم هم از یاداوری بچگی هام خیلی سرذوق اومدم قربون علیرضای مهربوووونم برم من ولی من ماهی قرمز خیییییییلی دوست دارم....از اول عروسیمون همیشه ماهیهام رو 2 سال میتونستم نگه دارم...یه بار ماهیم سومین عیدو دید و با همسایگی با ماهی های جدی ازشون مریضی گرفت و مرد....مواقع دیگه هم حتما شبونه از تنگ میپریدن بیرون من هم از مرگشون خیــــــــــــلی ناراحت میشم....همیشه محمد قبل اینکه من بفهمم میبرتشون که نبینم...ولی ماهی خیییلی انرژی مثبت با خودش میاره...وقتی بهت عادت میکنه و با حرکتت به همه جای خونه تو تنگ به سمتت شنا میکنه خییلی قشنگه
مامان راحله
23 اسفند 93 16:19
_________¤¤¤¤¤¤¤¤____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ___¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤ __¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_________¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤________¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_____¤¤¤¤ ¤¤¤¤نـــــرم نرمــــــــکــــ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤___¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ میرســـــد ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤اینــــــــــک¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ بهــــــــــار ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ __¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ بهـــــاران مبـــــــــارکــــ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ______________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ___________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _____________________¤¤¤¤¤¤ ______________________¤¤¤¤ _______________________¤¤
الهام مامان علیرضا
23 اسفند 93 16:22
اون کاکائوی شیر و دیگه نمیشه کاریش کرد بذار بچه خوش باشه و از خوردن لذت ببره اتفاقا علیرضا هم اول نونش رو می خوره و مداد شمعی ها هم مبارکش باشه ایشالا باهاش نقاشی های خوشگل بکشهما هم برای عید باید برای علیرضا بخریم چون قبلیها دیگگه تموم شده اند و برج سازیو عشقه مریم میخواستی از شر دودو خلاص شی کولۀ مک کویین هم بهش اضافه شد علیرضا هم عشق ماسین های کوچیکه! خوبند ولی ریخت و پاش این ماشین های کوچولو زیاده آفرین به خلاقیت آیدین خان تو ریل سازی و علیرضا هم از هر چیزی ریل و پل میسازه مثل حاشیه های فرش چاقالی بادوم های این روزها خیلی تعجب برانگیزه! فکر کن تو زمستون روی گاری دست فروش ها باقالی+لبو+ چاقالی هست اون حوض ها هم خیلی قشنگ بودند این آخر زمستونی برف خوبی بارید! من از خونه که رفتم بیرون خبری نبود ولی وقتی رسیدم دانشگاه دیدم همه جا سفید شده و اون منطقه برف خوبی باریده ژست های آیدین تو برف هم خیلی زیباست
مامان مریم
پاسخ
راستش من هم اولش میخواستم کلا کاکائو رو کات کنم....ولی بعد دیدم بچه ای نیست که بگیم اصلا کاکائو نمیخوره...همین که شکلات نمیخوره کافیه....امیدوارم نمیدونم چه حکمتیه....آیدین الان بهتر شده...از بالا میخوره و به نون که میرسه اجازه میگیره آیدین هنوز قبلی رو هم داره....ماشالا نقاش کوچولومون باید هم تند تند مداد شمعی تموم کنه آره الهام....کوله مک کویین به انضمام اشیاء عزیز داخلش آیدین هم عاااشق حاشیه های فرش هاست...هرجا میریم اول میره سراغ فرش هاشون که یه جورایی ریل های جدیدی هستن انقدر که زمستون هم بهار بودواقعا جای تعجب داره...همین هم جزو اون موارده که جای قدیم خالی که هر فصلی میوه خودشو داشت آره برف نازی بود....ولی ننشستکلا امسال عقده برف بازی موند رو دلمون مرسی دوست گلم....آیدین انقدر از برف خوشحال بود که هرجا گفتم وایسا و بخند برای اولین بار همکاری کرد
الهام مامان علیرضا
23 اسفند 93 16:30
این ماجرای پیتزا برای منم خیلی جالبه و کافیه یه جا پیتزا خورده باشیم دفعه بعد که از جلوش رد میشیم میگه اونجا پیتزا فروشیه خوبه حالا تنهایی نمیخوره و به تو هم میده والا خواهر ما که هرگز کسی بهمون سبزی و لوبیا سبز و هیچ چیز فریز شده ای نداده آخه راه مون دوره و آرودنش سختخلاصه این که خوبه بعد از این همه سال به فکرت هستند دست شون درد نکنه تو این آبروریزی ها علیرضا هم ید طولایی داره! تا گوشی رو می گیره دستش همۀ اخبار خونه مون و میده به کسی که پشت خطه من هیچوقت تو خونه نرقصیدم یعنی اصلا اهلش نیستم تنها عروسی که در اثر فشار ناچار شدم برقصم عروسی خودم بود! جالبه که چند روز پیش داداشم به علیرضا میگه برقص! میگه "مامان برقصه! خانم ها میرقصند!" فکر کنم تو جشن های مهد خاله ها می رقصیدند و بچه ام دیده! شوخ مثل همون "عجله" ست که علیرضا میگه و من مفهومش رو نمی فهمم و علیرضا هم گاهی پشت سر من محسن رو صدا می زنه که "محـــــــــــــــسن!" پیکو تک هم گزینۀ خوب و کاملی ست منم مدت ها بود نخریده بودم و چند روز قبل خودش انتخاب کرد و خرید آیدین گلم رو ببوس عزیزم
مامان مریم
پاسخ
حالا ما یک سالی هست از اونجا خرید نکردیم...ولی باز به خاطر عکس برام میخره...خودش لب به ساندویچ نمیزنه و از رو همون عکس میگه بیا ساندیگیچ هم بخرم براتو خودش هم میخورهحالا یه بار جلوش شلوغ بود بدو بدو خودشو رسوند به عکس و جلوی همه گفت مامان چون پسر خوبی بودی میخوام برات پیتزا بخرم...یعنی فقط همین شکلی به مردم لبخند میزدمحالا خوبه هیچ وقت از این حرفا بهش نمیزنیم به خاطر دوریه راهه الهامی جونم....وگرنه مادر یعنی مهربونی....خدا همه مامان هارو حفظشون کنه من هم اصلا اهل رقص نیستمو تو چند عروسی اخری که رفته بودیم به اصرار مهناز و سپیده میرفتیم وسط و آیدین اصلا نمیزاشت من تکون بخورم!بعد یه شب آهنگ های شاد سی دی عمو نوروز کیمدی رو براش گذاشتم و دستشو گرفتم باهاش برقصم یاد بگیره همچین مواردی هم وجود دارهبعد هم محمد رسید و از خدا خواسته قاطیمون شد و سه تایی تا به نفس نفس افتادن بال بال زدیم شوخ برای آیدین همون اشکه...ولی نمیفهمم چرا نمیگه اشک!!تو کارتون هاش هم یه شخصیتی ناراحته میگه ببین شوخ هاش اومده پایینقربون علیرضام برم با اون استفاده های کاربردی لغاتش اینجاست که میفهمیم بچه ها چقدر از ما تاثیر پذیری دارن پیکو تک خیلی خوبه چون غلاته....از خوراکی های دیگه مفید تره...آیدین تا حالا شکلاتیشو داشته امیدوارم از بقیه طعم هاش هم خوشش بیاد مرســــــــــــی گلم...من هم علیرضای مااااهم رو میبوسم
مامان مهراد
24 اسفند 93 9:01
سلام. انگاری خیلی دیر رسیدم... ولی خدارو شکر هنوز برای تبریک و ماچ و بغل عید دیر نشده. پیشاپیش عید شما مبارک. ... شما سه چارک ببخشید بی ادبی کردم. یه لحظه یاد بچگی هامون افتادم. ولی خدایی من موندم تو معنی این جمله!!!؟؟؟؟ حسابی بهتون حسودیم شد... یعنی من تا دقیقه نود در حال بدو بدو برای خونه تکونی ام هر سال. خرید عید هم خیلی کم انجام میدم ولی دلم میخواد امسال حداقل یه روز برم و جلوی تنگ های بزرگ ماهی وایستم و زل بزنم و نگاه کنم.
مامان مریم
پاسخ
سلام مهری جون عزیزم ...خوبی دوستم...مهراد گلم خوبه برای بوس بازی و ماچ و بغل راه انداختن هرگز دیر نیست راست میگی هاااا....واقعا جز قافیه سازی چه معنی داشت این جمله محبوب بچگی هامون عایا؟؟ من هم عید رو پیشاپیش بهتون تبریک میگم عزیـــــــــــــزم ایشالا امسال به ذوق مهراد نازم هم که شده حتما حتما یه روز میرین جلوی آکواریوم و تشت ماهی ها و یه دل سیر نگاه میکنین و بهاری میشین
مامان مهری
24 اسفند 93 9:03
قربون اون اسجیکن گفتنت برم من. اگه اینجا بودی یعنی لپ هان رو می کندم. مهراد هم به تقلید از من گاهی باباشو مهرداد صدا میکنه... پیشاپیش سال نو تون مبارک.
مامان مریم
پاسخ
ممنووووووووووونم خاله مهری مهربوووووووووون قربون مهردا نازم برم من....مقلدای کوچول موچولن دیگه سال نو شما هم مبارک عزیزم....براتون بهترین هارو آرزو میکنم
مامان علی
25 اسفند 93 12:01
سلام مریم عزیزم واسجیکن خونه خوبین عزیزای دلم پست قشنگیه ولی خوب من هیچ موقع عید دوست ندالم!الان که یاداوری میشه برام میبینم بعضی چیزاش ودوست داشتم مریم من لباس نو عارم میشد بپوشم والانم همینطورم.عیدی خیلی خجالت میکشیدم بگیرم همیشه جلو جلو میرفتم توماشین بعد عیدیم ومیدادن بازم به مامان الانم اصلا دوست ندارم دست کسی عیدی بدم فدای اون پیتزا تعارف کردنش بشم من یک ماچ گنده بکنش چقدرم خوشمل شده عکسهای توبرفش وای خیلی ناناز خندیده مریم جون منم همیشه مثل ایدینی میگم ماهی نارنجی!خواه کجاش قرمزه؟وماهیم هیچ وقت نمیخرم الانم بابای علی تلاش مضاعفی میکنه واسه علی بخره ولی من اجازه نخواهم داد بیرون میبینه ولی خونه نمیارم اخه خیلی به دلم میندازم سال جدید وباقتل شروع کنم!داشتی الان ملت وقاتل کردم میگم ببخشید همه وراجیام واینجا یهو ویک دفعه میزارم تقسیم به چند کامنتش نکردم یکم این روزا شلوغم مریم جونم من تو خونه واسه علی شیرموز درست میکنم البته باهمکاری خودش درشیروبازکن مامان زور نداره وموز تیکه کنه و....بعدم با اشتیاق قاشق قاشق بهش میدم فقط بدیش اینه با نی نمیخوره میگم شما هم ایدینی رو به کاربگیر شاید جواب داد خدارو شکر که کارهای اخرسالیت با خوشی وارامش به سررسید وفرصت داری عزیز دلم وببری گردش مریم جون میبوسمتون سعی میکنم قبل ازپایان سال بیام وتبریکات ویزه بگم اگرم نشد به بزرگواری خودت ببخش ارزو میکنم همه لحظاتتون سبز سبز باشه وبه خوشمزگی همین بستنی خوردن ایدین نازنینم غلطهای املایی روهم تصحیح بفرما که این گوشی موجود بد ذاتی است
مامان مریم
پاسخ
سلام زهرا جوووووووون گلم...ممنونم دوستم شما خوبین میدونم عزیزم....ولی خوب که دقت کنی لای این خاطرات یه حرف های مشنرکی پیدا میکنی من لباس عید رو خیلی دوست داشتم...ولی من هم عیدی رو روم نمیشد بگیرم...ولی عیدی رو طاقچه رو اصلا رد نمیکردم مرسی خاله جوووونم...ممنون آره من هم عکس های روز برفی رو خیییییییییلی میدوستم من از بچگی ماهی قرمز (شاید نارنجی)خیییییلی دوست داشتم....قبل ایدین قرار بود یه آکواریوم بزرگ بگیریم که فقط توش ماهی قرمز بریزیم...بعد ایدین با کنجکای هاش منصرف شدیم راستش من انقدر انرزی میگیرم و انرژی میدم به ماهی هام که اصولا دو سال میمونن...فقط پارسال بعد چند ماه به خاطر فضولی خودشون که از تنگ پریده بودن بیرون زود مردن ایشالا که حال خودت و علی ماهم خوب باشه....خیلی هم کار خوبی کردی عزیزم زهرا جون...بدبختی ایدین موز هم دوست ندارهمن هم دوست ندارم....ولی چشم...حتما پیشنهادت رو اجرا میکنم که ببینم شاید بعد مدتی نظرش عوض شده باشه ممنونم برای همه محبتت زهرای گلم من هم برای خودت و علی نازت و همسر مهربونت سال خوبی ارزو میکنم...پر از شادمانی و عشق ببوس علی جونمو
مامانی
26 اسفند 93 15:26
پیشا پیش سال نو مبارک http://harkat.com/view/db63c626-be3f-4674-82c8-836effe69e0b
مامان مریم
پاسخ
ممنووووووووووونم عزیــــــــــــــــــــــــــــــزم خیـــــــــــــــــــلی زیبا بود و سورپرایز شدم مرســـــــــــــــــــــــی
الهه مامان مبین
26 اسفند 93 16:34
سلام مریم جونم ... خوبی آیدینم خوبه ؟ با کارهای آخر سال چطوری ؟؟ من که دیگه مردمممممممم به قول مهنوش مامان ماهان و لیانا : انگار کارامون تا آخر سال انجام نشه دنیااااااااااااااااااااااااااا به آخر میرسه ممنونم عزیزم که بهم خبر دادی الان میرم وبش پیشاپیش سال نو مبارک دوست ماهمممممممممممممممممممممممممممم
مامان مریم
پاسخ
سلام الهه گلم ممنونم...مبین جونم خوبه من نمیدونم چرا کارهای بزرگ تموم شده جونم درمیاد این خرده کارهارو بکنم....الان دو روزه با ایدین فقط واسه ناهار میایم خونه و باز میزنیم بیرون...شاید چون عید نیستیم و قرار نیست کسی بیاد خونمون قربونت دوستم...خواهش میکنم....سال نو شما هم مبـــــــــــــــارک
مامان سمانه
26 اسفند 93 17:11
سلام مریم جوووون وااااااااااااااااااااای مریم جووووووون چقد زیبا بود حال کردم عجیب خیلی لذت برم حرفات حیلی دلنشین بود ووای عکساتم خیلی قشنگ بودن بخص.ص واس منی که نتونستم برم بیرون و نتونستم هنوز ماهی ها رو از نزدیک ببینم خیلی خیلی از عکسات لذت بردم شیطونه میگه همین الان شو برو قاطی مردم ولی ......... آریسا داره گریه میکنه من فغلا بای ببوس آیدینیرو
مامان مریم
پاسخ
سلام سمانه جوووونم ممنووووونم دوستم...مرسی برای این همه محبتت من هم بعد آیدین دو سالی خونه نشین بودم....سال اول 5 ماهه بود و سال دوم1 سال و 5 ماهه بود و نگرانش بودم...پارسال هم که درگیر اون اتفاق و امسال اولین بوی عید بعد آیدینم بود...تو هم فرصت زیاد داری گلم... قربون آریسا گلی....ببوس عروسک خانوممونو
مامان علی
26 اسفند 93 19:20
🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥 پاس دارم آتش جاويد را يادگار فطرت جمشيد را چند روزى مانده بودش تا به عید آمد آتش در چنين روزى پديد بهر او آتشگهى آراستند از پليدى و سياهى كاستند پس ازآن هر روز در روزى چنين جشن سورى بوده در ايران زمين تا كه آتش را پرستارى كنيم از اهورا طلب يارى كنيم. 🔥🔥🔥🔥 🔥🔥🔥 ((چهارشنبه سوری خوش بگذره عزیزان، ازاینجا ک احتمالا دیگه نیایم وب عید روهم بهتون تبریک میگم.به سلامتی ودل خوش تعطیلاتتون بگذره،مواظب خودتون باشین. دوستون داریم هوارتا.التماس دعا
مامان مریم
پاسخ
ممنوووونم زهرای گلم چهار شنبه سوری و عید شما هم مبارک عزیزم امیدوارم سال خیییییییییلی خوبی داشته باشین ما هم دوســـــــــــــــــــــتون داریـــــــــــــــــــم زیاااااااااااااااااااااااد
مامان آنیسا
27 اسفند 93 8:16
واقعا مریم حال و هوایی که نزدیکای عید تو دوران بچگیمون داشتیم با الان خیلی فرق داره همه کارا ماشینی شده و خالی از هر گونه هیجان و لذت به هر حال عزیزم پیشاپیش سال نو مبارک ایشالا سال خوبی داشته باشی پر از خنده و شادی و سلامتی
مامان مریم
پاسخ
کاملا درست میگی دوست گلم اون سادگی و لطف و صفا هرگر تکرار نمیشه ممنووووووونم دوست خوبم....من هم براتون سال خوبی آروز میکنم سرشار از سلامتی و آرامش
مامان دوقلوها (ارغوان و امیر عباس)
27 اسفند 93 13:45
باز هفت سین سرور ماهی و تنگ بلور سکه و سبزه و آب نرگس و جام شراب باز هم شادی عید آرزوهای سپید باز لیلای بهار باز مجنونی بید باز هم رنگین کمان باز باران بهار باز گل مست غرور باز بلبل نغمه خوان باز رقص دود عود باز اسفند و گلاب باز آن سودای ناب کور باد چشم حسود باز تکرار دعا یا مقلب القلوب یا مدبر النهار حال ما گردان تو خوب راه ما گردان تو راست باز نوروز سعید باز هم سال جدید باز هم لاله عشق خنده و بیم و امید عید شما مبارک
مامان مریم
پاسخ
سلاااااااااااام عزیـــــــــــــــــزم....یه دنیا ممنوووووووونم دوست مهربوووووووووونم
الهه مامان مبین
27 اسفند 93 17:56
خداوندا ، در این آخرین روزهای سال دل دوستان عزیزم را چنان در جویبار زلال رحمتت شستشو ده که هر کجا تردیدی هست ایمان هر کجا زخمی هست مرهم هر کجا نومیدی هست امید و هر کجا نفرتی هست عشق جای آنرا فرا گیرد ، آمین . . . سال جدید رو تبریک میگم و از همینجا روی ماهتون رو میبوسم دوستون داریم زیااااااااااااااااااااااااااااد
مامان مریم
پاسخ
مرسی الهه مهربوووووووونم خیلی زیبا بود...من هم براتون بهترین هارو ارزو میکنم عزیـــــــــــــــزم ما هم دوستون داریم فراووووووووووووون
مامان کیانا و صدرا
27 اسفند 93 18:02
سلام مریم.عیدت مبارک گلممن هنوز در حال پتیکوب پتیکوبمیعنی خوب گرفتی منظورمو نه؟؟؟
مامان مریم
پاسخ
سلااااااااااام دوست جوووووووووووون عید شما هم سه چارک این اسبه داره میره و جاش بز میاد....زود تموم کن کاراتو تا به مع مع نیقتادی بوووووووووووووس
مامان امیر عباس و ارغوان (دوقلوها)
27 اسفند 93 19:20
از هفت سین سرور ماهی و تنگ بلور سکه و سبزه و آب نرگس و جام شراب باز هم شادی عید آرزوهای سپید باز لیلای بهار باز مجنونی بید باز هم رنگین کمان باز باران بهار باز گل مست غرور باز بلبل نغمه خوان باز رقص دود عود باز اسفند و گلاب باز آن سودای ناب کور باد چشم حسود باز تکرار دعا یا مقلب القلوب یا مدبر النهار حال ما گردان تو خوب راه ما گردان تو راست باز نوروز سعید باز هم سال جدید باز هم لاله عشق خنده و بیم و امید عید شما مبارک
مامان مریم
پاسخ
خیــــــــــــــــــــلی زیبا بود مهربوووووووووووونم یه دمیا ممنووووووووونم....ببوس دو تا فرشته نازتو
مامان مهری
28 اسفند 93 8:47
خداوندا دوستانی دارم که در اعماق قلبم جاى دارند؛ آنان شایسته محبتند و یادشان مایه ى آرامش جان، در این لحظه هاى پایانى سال عزت و غرور شان التیام و اعتلا و سلامت و شاد بدارشان. پیشاپیش سال نو مبارک
مامان مریم
پاسخ
ممنووووووووونم مهری عزیزم من هم براتون سالی پر از سلامتی و عشق آرزو میکنم
عاطفه
9 فروردین 94 0:11
سلام سال نو مبارک عکسا واقعا حال و هوای عیدو می داد ،اگه با تبادل لینک موافق بودید خبرم کنید
مامان مریم
پاسخ
سلام...سال نو شما هم مبارک عاطفه جون راستش من به وبلاگ های تازه تاسیس همیشه نمیتونستم اعتماد کنم ولی وبلاگ شما انقدر صادقانه و قشنگه که کاملا به دل میشینه من و شما یه وجه تشابه هم با هم داریم...من هم دو و نیم سالگی پسرم براش وبلاگ درست کردم ولی از بارداری تا همون لحظه رو تو چهار ماه و با حوصله براش نوشتم ....از این کارتون خیلی خوشم اومد از دوستی باهاتون خیلی خوشحالم دوستم