آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

تو بزرگ میشی....من بزرگتر

1393/11/15 12:22
نویسنده : مامان مریم
2,003 بازدید
اشتراک گذاری

انگار همین دیروز بود

میبردمت پارک و تو 8 ماهه بودی....بغلت میکردم و از سرسره با احتیاط سرت میدادم و سرمست میشدم از هیجان تو چشم هات

1 ساله بودی و هنوز باید از بالای سرسره تا پایین دست هام حمایت گرانه پشتت میموندمحبت

راه افتادی و میخواستم یاد بگیری از پله های سرسره بالا بری و تا دو سالگی خودم هم باهات پله هارو بالا میومدم و گاهی هم با هم سر میخوردیم...

تو همه این مدت وقتی بچه هایی رو میدیدم که بدو بدو از پله ها بالا میرن یا سرسره رو برعکس بالا میرن خیییلی حرص میخوردم...یه لحظه هم تنهات نمیزاشتم و کاملا همراهیت میکردم...بعد دو سالگیت که دیگه پاییز شد و پارک ها خلوت ما کماکان به پارک رفتن ادامه میدادیم و تو سکوت و خلوتی پارک ها مستقل از پله ها بالا رفتن رو یاد گرفتی....از بهار پارسال دیگه نگران نبودم و خودت میرفتی ومن غرق لذت میشدمبغل

دیروز با هم پارک بودیم....تو سرسره رو برعکس بالا میرفتی....خدایا این همون پسرک کوچولوست که من میاوردم همین پارک و کوچکترین سرسره رو براش انتخاب میکردم و حالا.....از بزرگترین سرسره برعکس بالا میره؟؟

مامان بودن هرروز یه درسی بهم داده....قضاوت نکنم....همه بچه هارو دوست داشته باشم و دنیای کودکانه شونو درک کنم....الان میفهمم همون وقتی که من از برعکس بالا رفتن بچه ای تو سرسره حرص میخورم شاید مامانش داشته ذوق مرگ میشده از بزرگ شدن و حفط تعادل بچه اش...

 

               

چند باری برات نوشتم که این روزها سریال پایتخت رو خیییلی دنبال میکنی....بیشتر از کارتون با هم پایتخت میبینیم 

هفته پیش با هم بازی میکردیم و تو طبق معمول با لگوهات گنبد و گلدسته درست کرده بودی و یه عادت جدید....بارها بهمون میگی یه چیزی بهت بگیم و بعد خودت جوابشو میدی و بعد باز میگی حالا تو اینو بگو و باز خودت جواب میدی....یعنی یه سری دیالوگ که تو ذهنته و باید باهات انجام بدیمآرام

اون روز میگفتی بگو ارسطو کجا میری؟؟؟و من میپرسیدم و تو میگفتی دارم میرم گنبد و گلدسته رو بیارم و بعد با ماشین لگو یه دور میزدی و میگفتی حالا بگو اخ جوووون....گنبد و گلدسته رو اوردن و من میگفتم و بعدش حرکت جالب تو که مچاله میشدی....آهنگ سریال پایتخت رو میخوندی و خصوصا اون لهجه شمالی و جنوبی رو و من میمیردم از خنده....خصوصا اون جاهاشو که بلد نبودی دید دیری دین دین میکردی و حسابی چلانده میشدی....شاید نیم ساعت این بازی رو 100 دور انجام دادیم و من هر بار هلاک اون لهجه شمالی خوندنت و خصوصا ای یار نارنجی جونوم اخرش بودمبوس

البته این دیالوگ های درخواستی رو همه جا داری....مثلا میریم خونه مامانی برگشتنی میگی مامانی حالا بگو نه بمون خونمون!!!وقتی هم بهت میگه جواب میدی که نه دیگه باید برم!!!خندونک

 

               

 

               

و این هم پوزیشن مورد علاقه جدید کارتون دیدن و شیرکاکائو و خوراکی و بستنی خوردن....یعنی همونجا بالای پشتی مبل

              

و این هم جمعه صبح که اول رفتیم خرید و هزار بار منو تو اتاق پرو با باز و بسته کردن در بیرون رفتن و تو اومد سورپرایز کردی و بعدش هم بردیمت یه پارک و خوب بازی کردی و بعد که خسته بودی محمد کباب خرید و خونه که رسیدیم اول دستای تو رو شستم و تا برم بشقاب و قاشق و سایر لوازم رو بیارم و برگردم با این صحنه روبرو شدمخوشمزه

             

 

             

 

اون سه تا کبابی که تا نصفه خوردی اشتهات رو کور کرد و هرچی محمد میگفت مریم بسش بود دیگه خوب من میگفتم نه....چرا گذاشتی اینجوری بخوره هیچی پلو نخورد!

راستش قرار بود این زمستونی بزارم موهات بلند بشه ولی.....موهات خییییییییییییلی لخته...تو همین عکس های بالایی ببین چقدر هپلی شده بودی...این اواخر دیگه موهات تو چشمت بود و هرچی کنار میزدمشون هم باز میریخت تو چشمت و این شد که دیگه حتی مهناز که اصرار میکرد موهاشو بزار بلند بشه هم میگفت ببر موهاشو بزنه و محمد هم که حمومت میکرد میگفت زیر دوش اذیت میشه و بعد کلاه هم که موهات دیدنی بود!

خلاصه برای اولین بار با محمد بردیمت همون ارایشگاهی که ماشین داره و موهاتو کوتاه کردیم...البته اندازه همیشه کوتاه نشد ولی خوشگل شدیمحبت

و این هم دیروز صبح که بردمت پارک...هوا عااالی بود و انگار وسط بهار بودیم....البته این جای تاسف داره!خطا

 

            

 

             

و این هم پسرک من که بزرگ شده و سرسره رو برعکس بالا میره

              

 

              

 

              

 

              

بالای این ستون ها مثل اون ستون پشت سرت طرح درخت نخله....تو هم میگفتی مامان میخوام این گلارو برای تو بکنممحبت

               

 

               

 

               

و بعد هم بدو بدو تو بلوار....آخه اینجا پارک نیست...یه فضای سبز کوچولو برای ورزش و بازیه

               

 

               

 

               

بالای این درخت یه پرنده خییییلی قشنگ میخوند....داری نشونم میدیش...البته معلوم هم نبود ولی حتما از پرنده های باغ سفارت بود...خیلی خوش صدا بودآرام

               

 

               

و بعد هم خونه و تو پارکینگ چشمت خورد به دودوی صدادار مشهدی و یاد قدیم ها کردی و یه فوتبال کوچولو هم زدیم

                

 

                

 

و اما شیرین زبونی ها

بعد از برگشتن از پارک تارسیدیم تو خونه گفتی مامان امروز هم خیییلی خوش گذشتبغل

دستات خیییییییلی کثیف شده...کلا لباس هاتو درآوردم و رفتی تو دستشویی....پشت سرت میام که کمکت کنم و درو میبندی میگی نه اول میخوام جیش کنم...میگم خوب بزار من هم بیام بعدش دستاتو بشوریم...میگی نه ما نباید جوجومونو به کسی نشون بدیم برو بیرون!!!حالا انگار نه انگار خودم لختت کردم فرستادمت تو....چند دقیقه صبر میکنم و بعد درو باز میکنم....طبق جمله ای که هفته پیش وقتی خودت من تو دستشویی بودم و درو باز کردم بهت گفته بود برگشتی گفنی وقتی کسی تو توالته نباید درو باز کنیم خیییلی کار بدیه....البته خیلی هم جدی اینو بهم گفتی!!سکوت

کلمه ای که این روزها به خاطرش زیاد مچاله میشی و خیلی هم زیاد به کار میبریش...قامی اش کردم...تو قامی اش کرده بودی؟؟(قایم کردن)...شدیدا شیرین میگی و شدیدا مچاله میشی....امروز یک ساعت دنبال کنترل دستگاه گشتم و پیداش نکردم و بی خیالش شدم و رفتم دنبال کارام....درخواست کارتون داشتی و گفتم پس برو کنترل رو پیدا کن...دو دقیقه بعد اومدی و دستت بود!!!گفتم کجا بوووود؟؟؟تو صندوق ماشینت گذاشته بودی و گفتی خوب تو ماشینم قامی اش کرده بودم دیگهبوس

چند روز پیش رفته بودیم سه تایی خرید و تو پاساژ همون ابتدا تو یه مغازه لوازم التحریری یه کاغذ کادوی مک کویین دیدی و من تا رفتم پالتو انتخاب کنم تو همینجور محوش بودی...از دور دیدم با محمد میای و کاغذکادو لوله شده دستته و یه برچسب مک کویین اون یکی دستت...تا آخر خرید خیییلی خوش اخلاق همراهیمون کردی و حتی برای خودت هم کلی خرید کردیم و برای پرو هم باز برخلاف همیشه که نمیزاشتی اجازه دادی....رسیدیم خونه برچسب هارو به تختت چسبوندی و اون کاغذ کادو تا شب هزار بار باز و لوله شد....فرداش رو دیوار مثل تابلو هی نصبش میکردی و کیف میکردی که یک بار رو مبل خیلی باهاش تقلا کردی و دستت خورد به عکس سه نفرمون و تابلو افتاد رو صورتت...اومدی بغلم به گریه که عکس افتاد رو دماغم....چند دقیقه بعد بابام زنگ زد و پرسید آیدین چیکار میکنه و من هم گفتم آتیش میسوزونه....چون کل پذیرایی پر از لگو و اسباب بازی بود....تلفن رو که قطع کردم گفتی چرا گفتی من آتیش بازی میکنم....آتیش خطرناکه من دست نمیزنم...خندیدم گفتم تو آتیش میسوزوندی دیگه...گفتی نه دستم میسوزه...دست نمیزنم...هیجان زده خواستم بغلت کنم و تو آشپزخونه بودیم یهو سرت کوبیده شد به کابینت...زود گفتم بیا اسفند دود کنیم...از دیروزش که موهاتو با محمد بردیم آرایشگاه و کوتاه کردیم انقدر بابای بی جنبه ت گفته خوشگل شدی منتظر سومی هم بودمزبان

از دستشویی اومدی بیرون و گفتم باید دستاتو بشوری...گفتی وای اگه نشورم مریض میشم؟...باید دارو بخورم؟؟بعد هی تخ(تف)میکنم؟؟اون ویروس و تهوع هنوز تو ذهنت بود 

و در آخر ....کارتون محبوب این روزها....پت پستچی!

الهی همیشه بخندی و شاد باشی.....خدایا این بزرگترین آرزومه...حواست هست؟فرشته

نظرات (73)

عمه فروغ
15 بهمن 93 12:44
سلام مریم جان خوب هستید؟ ای جونم چه عکس های زیبایی مدل جدید موهات مبارک آیدینی خیلی بهت میاد عزیزمخوشحالم که پارک بهت خوش گذشته ان شاا.. همیشه شاد و خوش باشی بزرگ شدنت و برعکس از سرسره بالا رفتن رو هم بهت تبریک میگم عزیزم هزار ماشاا.. به پسرک باحیا
مامان مریم
پاسخ
سلام فروغ جان...ممنونم عزیزم مرسی برای محبتت دوستم و ممنونم برای وقتی که گذاشتی و لطفی که داشتی ببوس آرشیدا جون رو
مامانی
15 بهمن 93 12:59
چرا عنوان نداره؟؟؟؟
مامان مریم
پاسخ
اوه خوب شد گفتی....نمیدونستم چی بنویسم و گذاشتم اخر و یادم رفت....ممنون
مامانی
15 بهمن 93 13:11
سلام مریم بانو جان همه مون عین همیم!!!! تا قبل از بچه دار شدن کلا تو یه فاز دیگه ایم و به همه ایراد میگیریم ولی بعدش که میریم تو وادی بچه میبینیم اوه اوه چقدر پرت بودیم منم هر وقت اریا رو میبردم پارک آی حرص میخوردم از دست اون بچه هایی که برعکس میان بالا تازه چند باری هم بهشون تذکر میدادم که مگه پله نیست لطف کنین از پله بیاین ولی حالا که اریا یاد گرفته... چه کنیم ماییم دیگه...
مامان مریم
پاسخ
سلام ریحانه جون نگووو...انقدر از اون قضاوت ها پشیمونم....هروقت ایدین یه کاری بکنه که عصبی بشم با خودم میگم حقته....یادته چقدر ادعا میکردی....حالا باید پا به پاش بری و حق هم نداری عصبی بشی من هم چند باری تذکر دادم.....الان دقیقا منتظرم تابستون تذکر بشنوم...شدیدا معتقدم از هر دست بگیر از همون دست پس میگیری....یا همون مثل هرچی بندازی تو آشت میاد تو قاشقت
مامانی
15 بهمن 93 13:14
به به چقدم بهتون خوش گذشته در ضمن زشته خواهر سرسره بازی میکنی؟؟ بگو کدوم پارک میری بیام چارتایی با هم بریم سرسره الهی همیشه هر سه تاتون شاد باشید و بخندین
مامان مریم
پاسخ
بله خیییلی....فقط من پالتو پوشیده بودم و از گرما خفه شدم....آفتاب انگار وسط تابستون بود...دااااغ اوه کجاشو دیدی....باید پارسال منو میدیدی.....تازه جیغ و داد هم میکردم....حالا کل سرسره اندازه قد من نمیشد هااا ممنووووووووونم عزیزم
مامان آروین(مهناز )
15 بهمن 93 13:16
سلام مریم عزیزم خوبی الهی فدای آیدین جونم بشم که اینقدر بزرگ شده و خودش میتونه سرسره بازی کنه آروین من هنوز نمیتون از پله های سرسره بره بالا شاید بخاطر ترس منه که نمیذارم تنهایی بره موهاش خیلی قشنگ شده بابایی حق داشته عزیزم اسپند فراموش نشه شیرین زبونیهاش که حرف نداره خب راست میگه چرا بدون اجازه میری تو دستشویی نباید جوجو رو ببینی دیگه مریم جون هزار تا ببوس آیدینم رو
مامان مریم
پاسخ
سلام مهناز جونم...ممنونم گلم خدا نکنه دوستم...مرسی خانومی حق داری گلم....حالا قبل عید که هنوز پارک ها شلوغ نشده و بچه ها با هیجان و بدو بدو هجوم نمیارم به سرسره وقت داری ببریش و بزاری خودش بره تا یاد بگیره ممنوووووووونم گلم بله دیگه...از این به بعد باید مواظب حرفایی که بهش میزنم باشم تا بعدا علیه خودم استفاده نکنه شما هم اروین گلم رو ببوس
مهربوون(محیا)
15 بهمن 93 13:31
سلام مریم جووووون.... من واقعااااا همیشه اینقدر که محو خوندن نوشته هات میشم که وقتی تموم میشه ناراحت میشم ....انگاری تمام این لحظه هارووو با شمااام ... خیلی شیرین مینویسین .... آیدینی کوتاهی موهاتتت مبارک بهت میاد عزیززززم.... نوش جوووونتون کباب ها .... چقد ناااز .... قامی اش .... ای جووونم فدای اون حرفیدنت....عاشق این طور حرفیدنای بچه هام .... بله اینجام که هوا اینقدری بهاری بود که شک کردم زمستونه هنووز😟 لذت بازی رو میشه تو چهرش دید .... فدای اون محبتتت عزیزززم ... پسرمون از الان میخواد به مامانیش گل بده ...عزیززززززززم.... همیشه بخند آیدینی که خنده خیلی بهت میااد🌹🌹🌹🌹😍
مامان مریم
پاسخ
سلام مهربون جوووون...ممنونم عزیزم...شما لطف داری بهم گلم مرسی خاله جونم اره دیگه الان همه چیز رو قامی اش میکنه که ما ذوق کنیم واقعا این ناراحت کننده ست....تو همه پست های قبلی نوشته بودم از زمستون بدم میاد که سردهوووخدا قهرش گرفته... مرسی برای ارزوی زیبات دوستم...خیلی لطف کردی بهمون سر زدی خانومی
مامان ریحانه
15 بهمن 93 13:32
وااااااااای مریم جون تمام دل نگرانیهایی که گفتی منم دچارش بودم سر خوردن از اون سرسره بزرگه که تونلی هست برام یه کابوسه که نازنین بخواد تنها بره و سر بخوره که همیشه اونو با پوریا میره یه روز که پوریا باهامون نیومد و من و علی و نازنین بودیم نازنین پاشو کرد تو یه کفش که من باید از این بزرگه سر بخورم منم اصلا تصورشو نمی تونستم بکنم که تنهایی بره به خاطر همین به علی گفتم خودت برو تو بغلت بگیر سرش بده که خواهر علی رقتن تو سرسره همانا و گیر کردن همان منم پایین فقط داد میزدم و صداشون میکردم گفتم نکنه دیگه نتونند بیان پایین خدا خدا کردم تا اومدن یکی دو تایی اونجا بودن کلی بهمون خندیدن یعنی یه پت و مت به تمام معنا
مامان مریم
پاسخ
خوب هممون از یه جنسیم دیگه دوستم....از جنس بلوری مادر واااقعا هم تصور همسرت و نازنین خنده دار بود.....و اون پت و مت که نوشتی بیشتر خوب سرسره تونلی یه مزیتی که داره بسته ست.....دیگه همسرت برای چی اومده تو...تا بالا با نازنین رفتن بسه دیگه...میزاشت خودش بیاد آیدین هم یه بار تابستون با عمه اینا رفت یه پارک که سرسره بزرگی داشت...شب با محمد رفتیم دنبالش پارک و وقتی اون بالا دیدمش سنکوپ کردم ....عمه گفت نترس تا حالا 10 بار رفته و اومده...فهمیدم من الکی نگران بودم...تازه از این سرسره ها بود که شیب دار بود و پله نداشت
مامان ریحانه
15 بهمن 93 13:40
مریم جون دقیقا همونطوری که تو میگی مادر بودن هر روز یه درسی به ما میده که روز به روز تجربمون و تو زندگی بیشتر میکنه و امیدوارم بتونیم بهترین استفاده رو از این موهبت الهی بکنیم فدای آیدین جون بشم که اینهمه به سریال پایتخت علاقه داره و چقدر خندیدم که گفته بودی با لهجه ی شمالی حرف میزنه ای جااااانم موهاشم چه قشنگ شده مباااااااااارک باشه و همچنین گنبد و گلدسته فکر کنم آخر این آیدینی این شغل و برا خودش انتخاب کنه الهی فدای دیالوگای زیباش بشم که مثل این آدم بزرگا اجرا میکنه جوجو کوچولو بخورم تو رو با اون صورت همیشه خندونت اون کباب ها هم نوش جونت خاله جون مریم جون برداشتش از آتیش سوزوندن خیلی با حال بود قربونش برم من ببوس این قند عسل و
مامان مریم
پاسخ
واقعا همین جروه ریحانه جون....مادر شدن برای همین یه هدیه ست....که بزرگ بشیم...بالغ بشیم...درکمون بره بالا.....بفهمیم خدا نکنه عزیزم....اگه بدونی موزیک رو کامل با لهجه اجرا میکنه...من و همسری بار اول کلللی خندیدیم ممنونم خانومی....والا فعلا هردوره ای یه علاقه ای داره...خدا اخرشو به خیر بگذرونه قربوووووون محبتت دوستم....ممنونم از این همه وقتی که گذاشتی عزیزم من هم همینقدر خوشم اومد و اومدم یهو بغلش کردم که ببوسمش که سرش خورد به کابینت یعنی مادرانه هام هم عجیبه مرسی از توجه ات عزیزم...ببوس نازنین جونمو
الهام مامان علیرضا
15 بهمن 93 14:28
سلام مریم جان اتفاقا منم در آخرین روزهای تعطیلاتم علیرضا رو یک هفته ای مهد نمی برم تا با هم خوش باشیم... و امروز بردمش پارک بعد از مدت ها خیلی خیلی تفاوت ها رو با قبل احساس کردم و وقتی متن شما رو می خوندم انگار اینا رو من نوشته ام و البته در اون مدت زمان به نکات دیگه ای هم فکر کردم که به زودی در قالب یک پست ثبت می کنم و باهات موافقم اشتباه ترین کار دنیا اینه که وقتی به جای کسی نیستیم، قضاوتش کنیم و منم ناخواسته و نادانسته بارها و بارها این اشتباه و مرتکب شده ام ای جانم پایتخت و عشقه! من هنوز نتونستم برم تو کارش! ما هنوز تو توماسیم و علاقۀ وافر علیرضا به توماس! البته داستان شجاعت و کریسمس رو هم از اینترنت پیدا کردم و دانلود کردم ولی علیرضا به دیدنش علاقه ای نداره
مامان مریم
پاسخ
سلام الهام جونم چه کار خوبی میکنی...اون هم وسط بحران سه و نیم سالگی....مطمئن باش اثرات خوبی خواهی دید...خصوصا که بحران علیرضا از بهترین نوع مامان پسندشه....بغلی شدن و علاقه به ابراز محبت میبینی الهام انگار یهو یکی هلت میده به خیلی جلوتر....بعد حافظه ات تورو میبره به خیلی عقب تر و بعد مقایسه این دو زمان باورت میشه آیدین باعث شده من خیلی کمتر قضاوت کنم و اگه ناخواسته تو ذهنم هم کسی رو قضاوت کردم تو خلوتم به خودم بگم اشتباه کردم و در حدش نبودم علاقه آیدین به پایتخت اولش به خاطر اون کامیون ارسطو بود و بعدها با دیدن کل سریال به بازیگرها هم علاقه مند شد و البته هنوز هم قسمت هایی که کامیون یا تریلی داره رو بیشتر دوست داره....تو پایتخت 3 همیــــــــــــــشه باید با تیتراژ اول بگه مامانی ارسطو کامیونش رو فروخته تریلی خریدههمه هم باید با تعجب انگار بار اوله یشنویم تایید کنیم آیدین هر توماس جدیدی رو اولش با ذوق نگاه میکنه و بعد براش لوس میشه....این روزها خیییلی کمتر توماس میبینه....ملوچ کانال پویا محبوب بود که گویا تموم شده
الهام مامان علیرضا
15 بهمن 93 14:35
و هوا رو بگو مریم انگار بهاره! همین امروز با این که ابری بود، ولی علیرضا بدون کلاه و بدون کاپشنانگار نه انگار که زمستونه! خدا بهمون رحم کنه دیالوگ بازیش رو عشقه علیرضا هم زیاد با خودش و با نی نی های نامرئی حرف میزنه ولی به شیوه ای دیگه اونوقت چطور اون بالا بستنی می خوره؟ سخت نگیر مریم جان مهم اینه که با خوردنش حال کردهنوش جونشکلا بچه ها وقتی تحرک دارند خیلی خوش خوراک میشن به به میبینم که گل ها رو هم می بخشه برای مامانش دودو رو عشقه
مامان مریم
پاسخ
راستشو بگم طبق بدگویی هایی که قبلا از زمستون کردم همه میدونن که دوسش ندارم...خوب این هوارو که میتونیم بریم پارک خیییییلی دوست دارم....ولی وقتی یاد پارسال میفتم که تا الان چند بار برف اومده بود و چه لذتی داشت ناراحت میشم و یاد تابستون که باز بحران کم ابی خواهیم داشت.....ما پایتخت نشینیم و پارسال هرگز ابمون قطع نشد....ولی بیچاره مناطق محروم واااای آیدین الان دقیقا روزی هزار بار میگه اینو به من بگو....بعد خودش جوابشو میده و بعد میگه حالا تو بگو فلان!!!و باز جوابشو خودش میگه!!!یعنی ما هی داریم سوال های درخواستیشو میپرسیم برای بستنی و شیرکاکائو میشینه ولی همون بالااصلا کلا کلاغ شده و جاش همونجاست آره ولی من انقدر دوست دارم سه تایی بشینیم سر سفره و حال کنیم از غذا خوردن آیدین....ولی مهم همینه که گفتی...بهش چسبید مرسی برای محبتت عزیزم...ببوس علیرضا جونمو
الهام مامان علیرضا
15 بهمن 93 14:40
وای علیرضا هم میره تو دستشویی و در و می بنده! با این که هنوز آموزش جنسی ندیده خب راست میگه بچه مون خیلی کار بدیه در و باز کنی قایم کردن هم هنوز علیرضا بلد نیست اتفاقا منم مدت هاست متوجه شدم که وقتی میریم خرید اگه همون اول یه چیز کوچیک برای علیرضا بخریم دیگه هیچی نمیگه در مورد خوراکی هم به ندرت پیش میاد وقتی میریم خوراکی بخریم بهانه گیری کنه و همیشه میگه "فقط یک خوراکی" البته خودم هم همیشه بهش حق انتخاب میدم ولی فقط یک چیز! یا آبمیوه یا شیر! یا کیک با ویفر! و ... الهی که همیشه شاد باشه الهی که همه شون همیشه شاد باشن آدمها نون دلشون رو می خورند مریم جون آیدین با وجود خودت و همسر خوش قلبت همیشه شاد خواهد بود ببوسش از طرف من عزیزم
مامان مریم
پاسخ
والا ما هم آموزش جنسیمون در همین حد این جمله بود که کسی نباید جوجومونو ببینه!!!اون هم چون تو مهمونی از دستشویی که میومد بیرون میدوید وسط مهمون ها....یعنی حیا تعطیل بودعلیرضا داره مثل شما عمل میکنه خوب....یعنی کلا بچه ها الگو پذیرن دیگه من هم نمیدونم آیدین چطور قایم کردن رو یاد گرفته....شاید وقتی چیزی رو گم میکرد و میگفت تو باید پیداش کنی و من میگفتم با هم بگردیم و بعد میگفتم ایناها...اینجا قایم شده بود!!!که براش جذاب بشه مستقل باشه تو پیدا کردن وسایلش ولی تلفطش خیییلی با مزه ست آره...من هم اوایل میگفتم اگه پسر خوبی باشه آخرش میخوریم....تو مشهد فهمیدم انتظار برای بچه ها سخته و حالا اول میخریم....ولی خوراکی نه...اصلا براش جذاب نیست...ولی مثلا اون کاغذ کادو 500 تومنی ته عشق بود براش برای خوراکی به ندرت بردمش مغازه...ولی اونجا هم یا میگه هیچی نمیخوام!یا با پیشنهاد من تابستونها که بعد پارک گرسنه میشد پیراشکی و کیک برمیداشت...نهایت شیرکاکائو و بستنی...تو پیاده روی هم همیشه چیپس و پفک نشونم میده ولی نگفته بخریم...فققط مثل همه چیزهای دیگه که توراه میبینه و میگه این چیه سوال میکنه...چند بار هم که گفته بخریم من گفتم خوب نیست....قبول کرده خداروشکرالبته نه که نخوره هاااا....ولی به عنوان خرید بهش ندادم...تو خونه بوده یا جایی خورده ممنونم برای لطفت عزیزم...من هم برای همه بچه ها شادی میخوام...علیرضا و ایدین هم همینطور....تو هم ببوس گل پسرمونو
مامان سمانه
15 بهمن 93 14:56
سلام مریم جون بله دیگه پسرت بزرگ شده یه عالمه ... حالا نوبت استراحتته ولی ما حالا حالا هااا کار داریم وقتی داشتم پستت میخوندم با خودم گفتم کی میشه آریسا هم سره سره هارو برعکس بره بالا منم کلی ذوق کنم ولی من دعواش میکنم آخه دختره ، دخترا نباید همچین کارایی کنن ؟؟ ولی از ته قلبم ذوق میکنم
مامان مریم
پاسخ
سلام سمانه جون زود زود این صحنه رو میبینی....انقدر زود که با خودت میگی کی انقدری شد ولی یه چیزی بهت بگم...هیچ وقت به اریسا نگو این کارو نکن چون دختری....من اگه یه روزی دختر داشته باشه بهش میگم تو اندازه هر پسری حق داری هر شیطنت و بازی دوست داشتی بکنی...که وقتی بزرگ شد و قرار بود بشه زن یکی از همین پسرها بتونه بهش بگه من با تو هیییچی فرقی ندارم و تو هیچ حقی بیشتر از من نداری اونم اریسا خوشگله که تازه هزار تا برتری هم داره...قربووونش برم
مامان سمانه
15 بهمن 93 15:01
وای پسر کوچولوی شکمو ، قربون شکم کوچولوت که 3 تا کوبیده خورده بوووووووووووس واااااای قربونت حیای گل پسری که دیگه واس خودش مرد شده ، نمیزاره کسی جوجوشو ببینه مریم جون عکسا خیلی خوب شدن ولی مریم جون درسته موی بلند به آیدین جونم میاد ولی بچه رو خیلی اذیت میکنه کلافه ش میکنه امیر علی و ارسلان هم هر وقت موهاشون بلند میشه کلی عصبی میشن و لجباز میشن ولی به محض اینکه میرن آرایشگاه انگاری سبک میشن و خیلی آرام میشن واس بچه ها موی بلند خوب نیس البته شما خودت بهتر میدونی عزیزم ولی در کل آیدین جونم خوش تیپ ، خوشگل ، خوش زبون ، خوش عکسه از طرف من یه ماچ گنده کنش بوووووووووووووووووووووس
مامان مریم
پاسخ
نه بابا سمانه جون...سه تا کوبیده رو نصفه خورده بود...یعنی یکی و نصفی....اگه انقدر بخور بود که الان انقدر ریزه میزه نبود خدا کنه با حیا بمونه...فعلا که جایی میریم هم لخت بیرون نمیاد...ولی قبلا!!!صاف میرفت تو دل مهمون ها ممنوووونم گلم اتفاقا موی بلند به آیدین نمیومد سمانه جون....راستش خودم هم دوست نداشتم بلند کنم براش ولی میخواستم یک بار امتحان کنم...حالا جدا از اومدن یا نیومدن خودم کلا بچه هایی که همیشه موهاشون کوتاه و مرتبه و خط ریش صاف دارن رو بیشتر دوست دارم....همسری هم همینطور...میگفت دیگه نزار انقدر بلند بشه...فقط بعد حموم و تافت قشنگ میشد که انقدر لخته اون تافت هم زود میرفت و تازه گناه هم داشت موهاشو از این چیزا بزنیم باهات موافقم...بچه ها کلافه میشن با موی بلند مرسی گلــــــــــــــــم....تو هم ببوووووووووووووووووس آریسای نااااازمو
mahtab
15 بهمن 93 15:42
سلام عزيزم ناااازي به آيدين جان خوش زبون و خوشگل (ماشاالله يادم نرفته) مبارکه.کوتاهي موهاش، منم ميخوام ببرم عليرضا رو، تا عيد بلند شه و جابيفته قامي اش کنمش خيلي بامزه بود و همينطور اتيش سوزوندننش من عاشق اين حالتاي زبونشونم عليرضا به قايمش کردم ميگه "گمش کردم" سلامتي و شادي هميشگيتون ارزوي منه
مامان مریم
پاسخ
سلام مهتاب جونم....ممنوووووووونم عزیزم قربون علیرضا با موهای لخت و نازش من هم خیییلی دوست دارم....میخوام حالا حالاها اینجوری حرف بزنه ای جونم شیرین زبون....این قشنگترین آرزو برای بچه هاست
مامان فهیمه
15 بهمن 93 15:56
سلام به دوست خوب و مهربونم.باورت میشه اینجا دلم واسه بعضی وبلاگ ها تنگ میشه هر روز میام و ببینم که آپ شدن یا نه که تو و ایدین جونم هم یکیشون هستین پس منم باید منتظر بشینم تا چند ماهه آینده علی هم این برعکس رفتن سرسره رو تجربه میکنه.منم دقیقا مثل بقیه مامانا از موقعی که علی دیگه خودش میدوید و تند تند از پله ها میرفت بالا تا میدیدم بچه ای یا حتی خود علی یه کم میره تو پزیشن اینکه برعکس بشه سریع با یه لحن خیلی جدی میگفتم علی از پله.به دوستات بگو که چه کار بدیه اگه از پله نریم بالا. حالا موندم چند ماهه دیگه چه کنم .خدا کنه حرفامو یادش رفته باشه وگرنه دچار دوگانگی میشه.منم این وسط میمونم دعوا کنم یا ذوق کنم. عزیزم فدای مهربونیات آیدین جون که واسه مامانت میخوای گل بچینی.تو خودت گلی میبینم که مریم جون شما هم مثله ما درگیر این لخت بودن موی گل پسری هستی.منم گفتم این بارو کوتاه کنم بعدش میزارم دوباره بلند شه ولی حالا که کوتاهه میبینم چقد راحته میگم ولش کن بابا بزار کوتاه باشه.مبارکت باشه عزیزم عزیزم معلومه حسابی خسته شده بوده و خوش گذرونده بوده گرسنه گرسنه کباب و خالی خالی خورده نوووووش جووووونشششششش مریم جون علی هم دقیقا یه عکس اینجوری مثله آیدین داره سوار بر مبل البته برای اولین بار اینجوری شد و صدام زد و گفت " مامان نیگاش کن سوار شدم"منم سریع ازش عکس گرفتم. با اون فیلمی که گذاشته بودی از قصه خوندن آیدین متوجه شدم که ایدینم مثله علی از اون جمله بچه هایی هست که خیلی واضح حرف نمیزنه و احتیاج به مترجم داره آخه دیدی خیلی از بچه ها هم هستن که وقتی شروع میکنن به حرف زدن خیلی واضح و بدون غلط حرف میزنن،هر چند من مدل غلط غلوطشو بیشتر دوست دارم.مثل این قامی اش کردم.وااااای عزیزم چند بار واسه خودم تکرار کردم و کلی ذوق کردم حق داری مچالش کنی والا
مامان مریم
پاسخ
سلام فهیمه گلم...ممنونم از لطفی که بهمون داری گلم....دل به دل راه داره خانومی..من هم بهت حس خوبی دارم راستش من متوجه شدم بچه ها هرچیزی رو میخوان تجربه کنن....باید اجازه داد که این کارو انجام بدن...در این باره فقط میشه بهشون گفت مواظب بچه های کوچیکتر باشن...که البته باز بنا بر تجربه خودم وظیفه مامان اون بچه هاست که این کارو بکنن ولی من هنوز هم تو پارک رو ایدین نظارت دارم...درسته دیگه دورادور و رو نیمکت نگاش میکنم ولی باز به حال خودش رها نمیکنم....خصوصا اگه تو پارک بچه کوچیکی ببینم که مامانش اصلا بی خیاله نگران نباش...وقتی یه کار جدیدی یاد میگیره انقدر هیجان داره که اگه یادش هم بیاد به روی خودش نمیاره....بزار کلللی با روش های جدیدش حااال کنه ممنووونم عزیزم آره باید یک بار تجربه میکردم....الان دیگه برام ثابت شد همون کوتاه باشه و مرتب و خودش هم خوشش بیاد بهتره آره...اخه هم خرید بوده و هم پارک....اصلا من تابستون رو برای همین خیییلی دوست داشتم...چون بچه ها گرسنه میشن و با عشـــــــــق غذا میخورن الهی....سوارش شده...میفهمم چه حسی داشتی....قربووونش اتفاق من هم وقتی یکی میگفت بچش از همون اول کامل و درست حرف میزده خوشم میومد....و حالا که اون غلز غلوط حرف زدن ها هرروز کمتر میشه آآآی دلم تنگ میشه و برای همین خیییلی خوشحالم که آبدین اوایلش در حدی دوبله لازم بود که فقط من میفهمیدم....نه حتی محمد و بقیه قربووون محبتت عزیـــــــــــــــــــزم
مامان فهیمه
15 بهمن 93 16:11
کلی هم ذوق کردم واسه اینکه هی به شماها میگه چی بگین تا خودش جواب بده .بعضی چیزارو خیلی حسشو دوست دارم.مثله همین. وااااای کلی هم خندیدم اونجاییکه واسه آتیش میسوزونه نوشته بودی .عزیزم این وروجکا فقط کافیه یه چیزی رو یاد بگیرن تا آخر تو ذهنشونه بس که پاک و معصومن.مثل همون جریانه دستشویی رفتن و بی اجازه درو باز کردن من هنوز تربیت جنسی رو واسه علی شروع نکردم آخه میگن باید ببینین خودش داره درکش میکنه یا نه از سوالایی که میپرسه معلومه منم چون هیچ علامتی ندیدم فقط فعلا به همین بسنده کردم که زودی باید شلوارتو بپوشی زشته لخت باشی.آخه هنوزم میدونیکه علی پوشک میشه. فقط یه چیزی خواستم بهت بگم چند روز پیش شبکه دو روانشناسی اورده بود و موضوعشم همین تربیت جنسی بود.یه چیزی که میگفت این بود : میگفت از همون ابتدا اسمی رو که بهشون یاد میدین که واسه ناحیه تناسلیشون بکار ببرن اسمای من دراری نباشه،اتفاقا همین جوجو رو هم مثال زد. گفت اسمه کتابیشو بهشون بگین چون بعد پیشه خودشون میگن اگه این جوجو هست پس اون جوجو چیه؟تازه میگفت یه مامانی به بچش گفته اسمش مسقطیه بعد وقتی یه جا مسقطی میخوردن سوال پرسیده که چرا؟؟؟؟؟ حالا دیگه منم نمیدونم آخه باید چه اسمی بگیم که درکش کنن.هر چند اون میگفت درک اسم خیلی مهم نیست.گفتم اینو که میدونستم بهت بگم .خودمم هنوز تو شرایط تو نبودم ببینم چه میکردم
مامان مریم
پاسخ
این هم بازی جدیده....یا مثلا میایم با هم بازی میکنیم....یه سناریو که اون با قطارش میره برای بچه هاش پیتزا بخره و برگرده رو هزار بار اجرا میکنیم...اصلا هم خسته نمیشه....اینو با مهناز تو مهمونی بازی کرد و الان من شدم پرستار بچه های آیدین که هرروز میسپره به من و میره شکلات و پیتزا و لواشک بخره براشون آره....اصلا من چیزی میخوام بگم جدیدا تو دهنم مزمزه میکنم بعدا علیه خودم استفاده نکنهخیییلی زود هرچیزی رو عین خودش حفظ میکنه آره برای علی زوده...من هم قصد آموزش جنسی اولش نداشتم...فقط میخواستم بدونه نباید لخت جلوی همه بره درباره اون نظر روانشناس...راستش الان دیگه هر نظری از هر روانشناسی برام مثل روزهای اول بچه داری و یا بارداری قابل تامل نیست....مثلا همونجور که خودت هم نوشتی من باید به ایدین اسم واقعی جوجوشو چی بگم؟ ببخشید بگم این آ..ت توست!!!و برخلاف نظر اون روانشناس که اصلا بچه هارو نمیشناسه آیدین خیلی خوب میدونه که جوجوی واقعی چیه...تازه جوجو هم نمیگه به اون میگه جوجه مثلا به ماها هم یه اسمای عجیب غریبی گفته بودن فکر کنم یادته....(ش...) خوب بزرگ شدیم فهمیدیم (ش) محترم اسم دیگه ای داره....باز جوجو خیلی بهتر از اون (ش)عزیز نیست؟ ممنونم برای این مورد بیشتر فکر میکنم ولی صد در صد اسم واقعیشو نخواهم گفت...اون هم تو این سن که رازداری براش مفهومی نداره و تازه هرچیز جدیدی یاد بگیره میره به همه میگه....فکر کن بره به همه بگه مامانم گفته اسم جوجوت فلانه ممنووووووونم از توجه و محبتت دوســـــــــــــتم
مامان راحله
15 بهمن 93 17:12
سلام عزیزم .... ماشالله چه خوشگل شدی کباب هم نوش جووووووووووونت گلممممممممم اشکال نداره مامانی ... ماهم هر موقع کباب میگیریم بهار خالی میخوره ... هزارررررررررتا بوس واسه خوشگل خاله
مامان مریم
پاسخ
سلام راحله جون ممنووونم عزیزم نوش جون بهار نازم مرسی از محبت دوستم...ببوس بهارمونو
مامان کیانا و صدرا
15 بهمن 93 17:58
سلام و صد سلامخب پس باز رفتی تو فاز ذوقلوییبله عزیزم بچه ها بزرگ و بزرگتر میشن و به نظرم ما کوچیک و کوچیکتر!!!!میدونی چرا؟؟؟چون همه ی هم و غممون میشه بزرگ شدن و خوب رشد کردن اونا و اینجاست که خودمون کم کم آب میریم و میشیم کوشولو...باورت میشه کیانای 10 ساله ی من چیزی نمونده که برسه بهم؟؟؟تازه من قد بلندم وگرنه تا حالا بهم کامل رسیده بودآره عزیزم میدونم خودت میدونی ولی خوب از این روزها استفاده کن و لذت ببر
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستممن کلا تو فاز ذوقلویی هستم....فکر کن یه روزی یه پیرزن میبینی هنوز هیییی دوقلو میشه منظورن شخصیت یه مامانه که با بزرگ شدن بچش بزرگ میشه....فهم و درکش از محیطش ..از خدا...از بزرگی و عظمت این هدیه اینکه خدا این موهبت رو بهمون داده که هرروزی درسی یاد بگیریم به شکرانه داشتنشون میفهمم چی میگی....فکر کنم هم لذت بخشه و هم بابا فهمیدیم بلند قدی...هی تو نوشته هات نکته بزار هاااا..خوب؟؟؟ ممنونم...تو هم همینطور دوستم
مامان کیانا و صدرا
15 بهمن 93 18:01
نوش جون کباب خوری و مبارکه خریدهای جنابعالیایشا...به خوشی و سلامتی بپوشیما اینجا کبابو با نون سنگگ میگیریم و همه بدون پلو دوست داریممگه دیگه بریم واسه چلو کباب و گرنه نون داغ و کباب داغ و دوغ و ریحون و پیازقربون کباب خوری آیدین جونم که از هر کدوم یه تیکه خورده که به هیچ کبابی بر نخوره!!
مامان مریم
پاسخ
مرسی دوستم...ممنونم ازت من هم قبل ایدین کباب رو با ون میدوستیدم....البته کلا کباب خور نیستم و تو 8 سال دوران عقد و عروسی قبل از اومدن آیدین شاید در کل 8 بار به محمد افتخار همراهی بری کباب خوری دادمعوشض هفته ای 2 یا 3 روز فست فود بودیم ولی بعد آیدین بهتر دیدم سالمتر بخوره و این شد داستان کباب خوی بیشتر جمعه ها نوش جوووووووووووووووووووونتون....ریحون
مامان کیانا و صدرا
15 بهمن 93 18:06
و اما شیرین زبون، قند عسل، با نمک کوچولو،خوب دل مامی جونتو ضعف میبری و حالی به حولیش میکنی.فدات شم گلمما که اصلا جوجوی شماها رو نمیبینیم و ندیدیماز کادو میگی مریمی صدرا به کاغذ کادو یا کاغذ رنگی لوله شده میگه نقشهیه روز من نبودم و کلی گریه کرده و نقشه شو میخواسته و باباش متوجه منظورش نشده و بچم نهار نخورده و خوابیدهعصر رفتم میگم بابا این نقشه ی بچه ست!!!!بله دیگه اگه ما مامانا نباشیم عمرا اگه بابا ها بتونن دو ساعت درست بچه نگهدارند
مامان مریم
پاسخ
آره دیگه...بچه های این دوره زمونه هم حرفه ای شدن ما داداشمون یه کار بامزه میکرد خودمونو میکشتیم دوباره بکن با چهره عاقل اندر سفیه نگاهمون میکرد و الان بچه ها میدونن چطوری دل ببرن آره بابااااااا.....من اصلا تا حالا جوجوشو ندیدم...همیشه روبنده میزدم و عوضش میکردم الهیاینو که واااقعا راست میگی....آیدین هم یه بار گیر داده بود به باباش پیچ گوشتی من کو و محمد دنبال پیچ گوشتی و صدای ایدین که بالا رفت گفتم بابا...این به قیچی خودش میگه پیچ گوشتی واااای ...اگه بدونی تا حالا چند بار ادن کاغذ کادو رو لوله کردم و باز کردهبالای 150 بار
مامان کیانا و صدرا
15 بهمن 93 18:12
یاد پت پستچی یخیرعزیزم یه خصوصی هم داری
مامان مریم
پاسخ
دوستم این پت پستچی جدیده...همون پته هاااا...ولی با انیمیشن جدید....من و محمد هم کللللی یاد قدیم کردیم
مامان کیانا و صدرا
15 بهمن 93 18:19
راستی موهاتم خوشمل شده پسری جونمموهای پسری من هم بلند شده و باید یه فکری بردارم واسشایشا...همیشه خوشحال و سلامت و خندون باشی گل پسر مامان!!
مامان مریم
پاسخ
مرسی عزیزم قربون موهای لخت صدرایی....ممنونم...برای شما و دسته گل ها هم همینطور دوستم
الهه مامان مبین
15 بهمن 93 18:20
سلام به روی ماهتون گلای من خوبید ؟ خوشید من قربون اون فیلم دیدنت عزیز دلم .. چقدر هم لگو ها رو شبیه گلدسته درست میکنه . فدات بشه خاله موهای کوتاهت مبارکت باشه عزیزم . مریم جون هر دوتا مدل مو به آیدینم میاد خوشگل خاله . ولی اگه دوست داری بلندشون کنی نگران لختی موهاش نباش چتری هاش رو تا بالای ابروش کوتاه کن بقیه رو بذار بلند بمونه . خیلی خوشگل میشه یکی از دوستام موهای پسرش لخته . این مدلی بلند میکنه عزیزمیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی آیدینم
مامان مریم
پاسخ
سلام الهه جووونم...خوبی دوستم مرسی عزیزم...ممنونم از لطفت....آیدین زیاد لگو بازی نمیکرد و برای همین الان من تقریبا ذوق زده هستم راستش لخت بودنش یه طرف بود....همین که رو پیشونیش میفتاد هم خوب نبود...هروقت براش تافت میزدم و پیشونیش باز میشد خیلی قشنگتر میشد....محمد هی اصرار میکرد پیشونی بلند چهرشو نشون میده و بریم کوتاه کنیم.....وااای من انقدر میترسم برای ایدین قیچی به دست بشم....ولی پیشنهاد خوبیه....تا عید همین که بلند بشه همین کارو میکنم...البته با نظارت بقیه ممنونم از محبتت عزیـــــــــــــــــزم
مامان کیانا و صدرا
15 بهمن 93 18:23
نه بابا من کی تاحالا گفتم جزو بلند سانان هستم؟؟؟؟شایدم گفتم و یادم نیس خخخخخخخ.آخه تو نمیدونی ما هممون حتی گلها و درختامون و نقاشیهامون قدشون بلنده هوارتاآره از اون نظر و بالا رفتن قدرت تحلیل و تفکر قبول دارم خواهری جونمپس تو بزرگ میشوی من بزرگتر....
مامان مریم
پاسخ
تو نگفتی؟؟؟؟همین الان گفتی! بله تو بزرگتر میشوی چون دو تا فرشته داری....ولی دوبار هم صاف شدی...ها ها ها ها خداحفظشون کنه عزیزم....حالا من هی نمیخوام بهت باز بگم خانوم بزرگ و ننه جون!!!نمیزاری که....دلت میخواد!
مامان کیانا و صدرا
15 بهمن 93 18:24
و ما هردو در حال حاضر ان لاین هستیم و چراغ روشن
مامان مریم
پاسخ
آره دوستم...هردو چراغ روشنیم
الهه مامان مبین
15 بهمن 93 18:25
آی گفتی مریم جون منم موقعی که مبین کوچکتر بود و به پارک میرفتم از دست این بچه ها که سرسره رو برعکس بالا میرند کلی اعصابم خورد میشد ... وقتی هم میدیدم ماماناشون چیزی نمیگند من میرفتم جلو و بهشون تذکر میدادم .. خخخخخخخخخخ . وااااااااااای بعضی هاشون کفشاشونم در میاوردن اما حالا که پسرم بزرگتر شده تازه کار اون بچه ها رو درک میکنم ... واقعا دنیای نازی دارند این کوچولوها قربونت بره خاله که از سرسره بالا میری ... بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس چه تشبیه جالبی کرده از آتیش سوزوندن عزیز دلم قربون اون قایم کردن وسیله هات بشم من . انگار مریم جون این موضوع توی تموم بچه ها هست .... خدا نگه دارتون باشه فرشته های آسمونی
مامان مریم
پاسخ
میدونم الهه جون...من هم همه این احساسات رو داشتم...منهای تذکر دادن چون روم نمیشد ولی حرصصصصصص تا بخواهی میخوردم...الان میفهمم همزمان با حرص خوردن من یه مامانی ذوق میکرده ولی همین که دیگه کفششونو درمیارن و یا بقیه رو هل میدن میشه مامان ها گوشزد کنن....من هم حتما این کارو خواهم کرد...اصلا میشه به بچه ها گفت وقتی تو پارک تنها بودین این مدلی سرسره سوار بشین ممنووونم خاله جونم مرسی برای توجه و لطفت الهه گلم الهی امیــــــــــــــــــــــــــن عزیزم
الهه مامان مبین
15 بهمن 93 18:28
راستی چه جالب اون پرنده ههههههه توی زمستون آواز میخونده آخ که من میمیرم برای این همکاری بچه ها موقع خرید کردن مبین که اینقدر دراتاق پرو رو بازو بسته میکنه که من دیگه پشیمون میشم و میام بیرون مواقعی هم که خیلی نیاز به خرید داشته باشم میارمش توی اتاق پرو و با هم پرو میکنیم
مامان مریم
پاسخ
ما خونمون نزدیک باغ سفارت انگلیسه....اون پارک هم بغل باغه اون باغ پر از طوطی و مرغ مینا و یه پرنده خال خالی خوشگله که زیاد و دسته جمعی میان پشت پنجره خونمون...بلبل هم زیاده...یه بار تو هواکش دستشوییمون گیر کرده بود و خیییییییییییلی قشنگ میخوند...من هواکش رو دراوردم که بیاد بیرون...محمد میگفت میزاشتی همونجا بمونه برامون تو دستشویی بخونه وااای ...ایدین که همیشه باهامون تو اتاق پرو هست...فقط بار میره و میاد و تا همه نبینمون بی خیال نمیشه
الهه مامان مبین
15 بهمن 93 18:30
دوستون دارم خیلی زیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد
مامان مریم
پاسخ
ممنونم دوستم...ما هم همینطور
الهه مامان مبین
15 بهمن 93 18:35
___████__████_███ __███____████__███ __███_███___██__██ __███__███████___███ ___███_████████_████ ███_██_███████__████ _███_____████__████ __██████_____█████ ___███████__█████ ______████ _██ ______________██ _______________█ _████_________█ __█████_______█ ___████________█ ____█████______█ _________█______█ _____███_█_█__█ ____█████__█_█ ___██████___█_____█████ ____████____█___███_█████ _____██____█__██____██████ ______█___█_██_______████ _________███__________██ _________██____________█ _________█ ________█ ________█ _______█
دنیا
15 بهمن 93 19:45
فدات بشم عزیز دلم
مامان
16 بهمن 93 9:41
سلام سلام صد تا سلام به دوست جونی خودم و پسر گلش ماهم تو خونمون از این دیالوگهای دونفره داریم. سوال و جوابهای درخواستی کبابا هم نوش جونش ... بعد از یک پارک حسابی اونم با مامانی ِ گل معلومه حسابیم خسته و گشنه میشه
مامان مریم
پاسخ
سلام دوست خوبم....ممنونم عزیزم شما خوبین ای جااااانم به یسنا گلی من.....پس شاید تو این سن همینجوره....و فکر میکنم تو بچه های به این خوش خنده گی شایع تر مرسی عزیزم....این پارک باباییش هم بود....قربون محبتت عزییییزم
مامان
16 بهمن 93 10:09
قربونت برم شیرین عسل... قامی اش کردم... اگه اینجا بود که منم میچلوندمش اساسی خرید جدید مبارکت باشه دوستم و همینطور کوتاهی موی آیدین جونی. ما هم میگیم الهی همیشه شاد باشین و بخندین
مامان مریم
پاسخ
خدا نکنه دوستم ممنونم از محبتت عزیـــــــــــــزم الهی آمیـــــــــــــــــــن دوست گلم.....شاد باشن و سلامت و از ته دل بخندن ببوووووووووووووس یسنا گلی منو
مامان مهراد
16 بهمن 93 11:00
چه عکس قشنگی. چه جالب میشه اگه مثلا ده سال دیگه آیدین جون این عکس رو ببینه و میگه ببین قد من فقط تا پائین دستگیره در بوده. ای جونم چقدر شیرین میشه گیلکی خوندن آیدین. حق داشتی واقعا بچلونیش مریم جون. شانس آوردی من اونجا نبودم مهراد هم یه مدتی بود انگاری زمین میخ داره موقع غذا خوردن 4 دست و پا بود. البته من با یه سیاست از سرش انداختم. اونجوروی هی تکون می خورد ومیرفت رو اعصابم و هیچی هم نمی خواستم بهش بگم که ناراحت نشه.. کباب خوشمزه نوش جونتون. وای اگه بدونی من هم چقدر دوست دارم مهراد خودش بیاد سمت غذا و تند تند بخوره. لباس های جدیدتون هم مبارکه و همچنین مدل موی جدید. ان شاله اصلاح دامادی.
مامان مریم
پاسخ
سلام مهری جووونم...ممنووووووونم عزیزم آره دوستم....تصور کن مثل ما که با عکس بچگی هامون ذوق مرگ میشیم مرسی دوست گلم....لهجه رو بگوووو من هم ترجیح میدم قشنگ بشینه و بشقاب جلوش باشه و ببینم کامل غذاشو خورده....آیدین خدارو شکر تو خونه غذا خوردنش مشکل نداره ولی امان از مهمونی و بیرون....فقط پلو خالی یا نون خالی یا ته دیگ میخوره بهااااااااااااااااار....منتظر باش هوا خوب باشه و قبل غذا ببریش بیرون....آآآآی گرسنه برمیگرده خونه مرسی عزیزم...ببوووووووووووس مهراد نانازمو
مامان علی
16 بهمن 93 18:30
سلام سلام صدتا سلام آیدین شکلات خوشمزه چلوندنی. وناناز چه خوشک. تر شدی با موهات مبارکه عزیزم دایی علی همیشه میکه این بچه یا بازیگر میشه یا خواننده بس غر. وفر داره و ژیگوله منم میخام بگم این بچه ایدینم ومیگم هر کاره ای که بشه خیلی انرژی بخش وچشاش گیرایی ومهربونی واسه آدما بیاره.،یک دنیا صداقت ومهربونی تو لبخنداشه قربونش. بر م تصور اینکه با اون زبون خوشکلش وسرعتش شعر گیلگی و بابا پنجلی میخونه آدم و ذوق مرگ میکنه چه برسه به اینکه مستقیم شاهد وناظرش باشی،ببوسش جای من میدونی مریم من بچه ها رو خیلی دوست دارم،قبل علی کلی واسه بچه های تو خیابون ذوق میکردم الانم همونطورم، مامانم وهمسرم میگن خوبه نازا نشدی ویکیش وداری!!!!!! فکر نکن قربون صدقه رفتم واسه ایدینم فقط یک چند سطر نوشته ورفع تکلیفه،نه من دیروز خوندمت الان اومدم ککامنت گذاشتم واقعا ندیده دوسش دارم
مامان مریم
پاسخ
سلام زهرا جونی گلم مرســـــــــــــــــی برای این همه لطفت مهربوووونم ممنونم عزیزم....راستش من از اون مامان ها نیستم که بگم باید دکتر و مهندس و خلبان بشیهرچی میشه باید کارشو دوست داشته باشه....همه مشاغل هم محترمن....ایشالا هم علی گلم و هم ایدین و همه همه بچه ها موفق باشن قربونت برم که انقدر ماهی....اره انقئر تند تند میخونه که من فقط لهجه رو میفهمم و چیز دیگه ای دستگیرم نمیشه...اما عاااشق زرنگیشم که تا کم میاره دین دیری دین دین میخونه از مهربونیت معلوووومه دوســـــــــــــــتم.....مرسی برای این همهههه محبتت....من قبل آیدین رابطه ام با بچه ها خوب بود و همیشه میخندوندمشون ولی عشق بچه نبودم....الان همه بچه هارو دوست دارم....من هم علی گلمونو خیییییییلی دوست دارم میدونی مهربونی از نوشته ها معلومه و تملق هم همینطور...از سطر سطر نوشته ات عشق میباره....ممنوووووووووونم دوستم
مامان علی
16 بهمن 93 18:40
الان اون کلیپ تصویریشم رفتم دیدم وچقدر حال کردم،نمیدونم چراقبلا ندیده بودمش،رفتم کامنت بزارم گفتم ولش بزار اینجا بزارم اما چندتا کامنت وخوندم خیلی خوشم نیومد خوب بچه زبونش بچگیه دیگه،انتظار دارن سخنران درسطح سازمان ملل باشه!!!!!! من که قشنگ فهمیدم چی میگه کلیم کیف کردم، من بابام ترکه یعنی همه ایل وتبارش باهم ترکی میحرفن ولی با ما فارسی حرف میزنن.ما لهجه نداریم،شما الان تابلو تهرونی میحرفی ولی ما نه فارسی خیلی بدم میاد بی لهجم ولی یک آچی دارم سال سوم دبیرستان صداش عروسکی وطناز الان صداش وبشنوی میگی ابتداییه!!!خیلی تند میحرفه،مدال طلای مسابقات تند خوانی وروان خوانی رو چندباربرده اما همین استانی،بابا خارج استانی نمیزاره شرکت کنیم،ایدینم خیلی تند قشنگ کلمات ودنبال هم میگه وفکر میکنم تو این زمینه میتونه موفق باشه الان که تصویرت وصدات ومیدونم خیلی راحتتر شبیه سازی ذهنی میکنم بانو یک چیز دیگه اینکه الان ماهمه مامانیم و باید بهتر ازدیگران با تناژو اصوات کودکانه اشناباشیم و منم دلم میخاد از علی بزارم،اولا بلد نیستم. خیلی، ثانیا وقتی میخام صداش ضبط کنم با چنان کش وقوس ومکثی حرف میزنه که نگو یک کلمه رو امروز میگه یکی روفردا!!!!-
مامان مریم
پاسخ
مرسی زهرا گلم....ممنونم انقدر وقتتو گذاشتی عزیــــــــــــزم خوب راستش من خودم همینجوری خیییلی بیشتر دوست داشتم...اگه از اول درست صحبت میکرد که خوردنی نبود...گرچه هرروز داره کمتر میشه تازه دیروز تو دوربین خواهرم یه فیلم از پارسالش دیدمهمه رو ریختم لبتاپم....مال دو سالگیه...هییییچی کلمه ای رو درست نمیگفت....فقط اوای کلمات درست بود و تلفظ فوق خوردنی...با اون دست های سفید و تپلی که میزاشت جلوی صورتش و حرف میزد راستش من و محمد هم پدر و مادرمون تبریزی هستن...اونا هم با هم ترکی حرف میزنن ولی ما تهرون به دنیا اومدیم و خوب از اول باهامون فارسی حرف زدن...در حدی که من هروقت میرفتم تبریز نمیفهمیدم مادر بزرگم چی میگهالبته از این بابات همیشه ازشون دخور بودیم...من دبیرستان اون هم به واسطه تئاتر های ترکی زبان و جذابیتش یکمی ترکی یاد گرفتم و این لهجه تهرونی رو قبلا هم شتیدم ولی نمیفهمم یعنی چی؟؟خوب تهرانی فارسی بدون لهجه ست دیگه....مثل خودت که همین جوری هستی چه جالب من نمیدونستم همچین مسابقه ای وجود داره....من هم اگه میرفتم مدال میاوردممن خیییییلی تند حرف میزنم در حدی که گاهی برای تند حرف زدن آیدین خودمو مقصر میدونم....مامانم میگه بچگیم خونه یه همسایه یزدی که گویا من و اون عاااشق هم بودیم زیاد میرفتم و تحت تاثیر اون هستم قربونت برم دوستم...عزیزمی تو همون کامنت های اون پست برای یکی از دوستان نوشتم چطور این کارو بکنی...خیییلی راحته...همون کامنت که دو تا لینک اموزشی هم توش نوشتم....اول باید عضو اپارات بشی و خیییلی راحته آیدین هم میخوام فیلم بگیرم خیییلی ادا درمیاره...اون روز هم جوگیر کتاب خوندن بود
مامان علی
16 بهمن 93 18:49
کباب نوش جونت،بچم اینقدر خسته شده وگرنه با کیف خورده شیطون اون بالا خیلی مزه میده نه،فداش بشم قربون اون زبونش که تولپش گلوله کرده ی داره کرسی درمیا ره دندونش ولثش درد داره دایم همینطوری میکنه تازه میگه دارم دندون بزرگ زبون ولب جدید درمیا م!!!!!!! خریدای جدید مبارک به سلامتی ودل خوش استفاده کنی جانم ایدینم بله قایم میکنه!وای مریم علی سوویچ گوشی و.....رو میبره عین کلاغ قایم میکنه میگه گم شد پیشی خورد!!!!! یک روز گوشیم سایلنتم بود قایمش کرده بود زیر ورو کردم. پیدا نشد آخر کلی خواهشش کردم ویکمم قهر پیک نم اشک تمساح برام پیداش کرد آقا!!!!
مامان مریم
پاسخ
مرسی خاله جونی مهربووووووونم والا گویا خیلی مزه میده که فعلا کوچ کرده اونجا ای جووونم....این دندون در اوردن بچه ها خیییلی اذیتشون میکنه....بدغذا میشن...بدقلق میشن...خیلی گناه دارن...ایشالا علی چون زود 20 تا دندونشو درمیاره و راحت میشه قربون اون استدلالش برم من مرسی خانومیالهی....من همیشه این چیزارو از دستش دور نگه میدارم....گوشی رو بگو!!!خوبه باز دلش سوخته و برات آورده وگرنه با این سوراخ سمبه هایی که اینا میبرن باید گوشیتو فراموش میکردی
مامان علی
16 بهمن 93 18:53
چقدر خندیدم ولذت بردم از اتیش نسوزوندن پسری خواهر خودتون بچه رو چشم زدین الهی بگردمش که بینیش آخ شده بچه چقدر تو مریضی اذیت شده هنوز یادشه بالا اورده ایشاالله هیچ وقت مریضی نیاد سراغت دلبرک فدای اون خنده ها وسر سره بازیهای برعکسش بشم من حسابی مواظبش باش عزیزم میبوسمتون، شب خوش
مامان مریم
پاسخ
خودم هم هیجان زده شدم....بین کابیت ها داشت قطار بازی میکرد اومدم محکم بغلش کنم سرش خورد به کابینت من همیشه به محمد میگم من و تو بیشتر از همه ایدین رو چشم میزنیم آره زخم رو بینیش همون اثر تابلوست....هنوز هم میگه.....من هی تخ میکردم ممنونم دوست گلم....تو هم علی رو ببوس عزیزم...شب خوش
مامان مرمر
17 بهمن 93 2:27
به به آیدینی و موهاش رو عشقه آیدین و بزرگ شدنشه رو عشقه آیدین و پایتختش رو عشقه آیدین وخنده ی رو لباش رو عشقه
مامان مریم
پاسخ
ممنونم مرمر عزیزم مرسی برای همه این محبت و توجه ات عزیــــــــــزم
مامان کیانا و صدرا
17 بهمن 93 9:30
دختر خوب اینکه نوشتم (پس تو بزرگ میشوی من بزرگتر...)منظورم این بود که پس منم عنوان مطلبتو قبول دارمنه اینکه بگم من یعنی خود من و تو یعنی توی مریمگرفتی چی شد؟؟؟راستی خصوصیهای من به دستت نرسید؟منتظر پاسخگوییت بودم ها!!!البته میدونم امروز میری تفریح و کنار خونواده ای ولی هر وقت اومدی یه سر به ما بزن و جواب اون سوال مهم منو بدهخیلی مهمهشاد باشید و سلامت و خوشحال و خیلی شیک و مجلسی
مامان مریم
پاسخ
یعنی آخر سوتی بودم فکر کردم مرا مخاطب قرار داده ای ببخش سرم خیییلی شلوغ بود و دیروز هم مهمون داشتم و الان در خدمتم شما هم همیــــــــــــــشه شاد و سلامت باشین عزیـــــــــــــــزم
مامان
17 بهمن 93 11:49
امیر حسین؟!
مامان مریم
پاسخ
وااااااااااااااااااااااااااااای من دوستی با عنوان مامان چند تا دارم....الان فکر کردم مامان امیر حسینی دوستم ببخــــــــــــــــــــــــشــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــد خوب برای همین دوست دارم اسم هاتونو بدونم دیگه....اینجوری خجالت نکشم....دیروز کامنت ها هم زیاد بود به آدرس وبت دقت نکردم ببوووووووووووووووس یسنا جووووووووووون خوش خنده خوشــــــــــــــــــــگل منو الان میرم کامنت های خنگول بازیمو درست میکنم
مامان کیانا و صدرا
17 بهمن 93 11:50
مریمی خصوصیسلام و ظهرت بخیر
مامان مریم
پاسخ
مرسی دوستم 500 تا؟؟؟تو با اسکروچ نسبتی نداری؟؟؟کجا جمع میکردی
آیسان ، ترانه
17 بهمن 93 13:48
بچه که بودم: جاده ها خراب بود نیمکت مدرسه ها خراب بود شیرای آب خراب بود زنگای در خونه ها خراب بود ولی آدما سالم بودن دوست داشتید به وبلاگ منو خواهرم هم بیایید منتظریم
مامان مریم
پاسخ
خیلی زیبا بود عزیزم
مینا
17 بهمن 93 19:03
سلام مريم جونه گلو ماهو مهربونم اي جووووووووننننننممممممممم اين مادرانه هاي تو منو حسابي توفكر ميبره مريم و غرق لذتم ميكنه. با خودم ميگم يعني ممكنه منم بعد مامان شدن اينقد عاشقانه بچمو دوس داشته باشم؟!!! مريم اين چلوندناي تو منو نگران ميكنه نكنه بعدنا بعد ازدواج آيدين اينجوري بچلوني، عروست ازحسودي دق ميكنه ها البته من خيلي رو اين چيزا حسودم شايد عروست اندازه من حسود نباشه باوركن هروقت خنده هاي قشنگ آيدينو توعكس ميبينم تودلم ميگم ايشالا كه هميشه همينجور لبش خندون باشه. واستون يه دنيا خوشبختي آرزو ميكنم عزيزدلم
مامان مریم
پاسخ
سلاااااااام مینای عزیـــــــــــــــزم مینا یه بار هم بهت گفتم...من قبل آیدین اصلا عشق بچه نبودم...اگه بودم آیدین پنجمین سالگرد ازدواجمون به دنیا نمیومد....ولی الان احساسات شدیدا زیادی بهش دارم...پس تو که از الان انقدر عشق بچه ای و خصوصا همچین جایی هستی با تجربه یه عالمه مامان...مطمئن باش مامان یه دونه ای میشی الان که به بارداری و حتی دو سال بعد زایمانم فکر میکنم میگم کاش از اون موقع تو نی نی وبلاگ یا هر محیط مجازی دیگه ای بودم...یه عالمه آرزو دارم...عکس بارداری از شکم برجسته و عکس های فانتزی از نوزاد...و یه عالمه تجربه از نوزاد داری که اون موفع هیییچییی ازشون نمیدونستم و چقدر اذیت شدم راستش خودم هم نگرانم....من یه مامان با تفکر قدیمی نیستم...از الان حس عروس آینده ام رو درک میکنم....همه سعیمو میکنم این احساسات برای هردوشون باشه...یا اگه خیلی شدیده خارج از دید عروس خانوم مرسی و یه دنیا ممنوووووووووووونم م م م برای این آرزوی زیبات برای پسرم...این همه همه همه آرزوی منه براش...تنش سلامت و لبش خندون باشه....باورت میشه اصلا براش موفقیت های شغلی و تحصیلی و ...آرزو نمیکنم....اگه شاد باشه یعنی بهترین هارو داه...همین بسه من هم برات بهترین هارو ارزو میکنم عزیزم م م م
مینا
17 بهمن 93 20:01
مريم جونم سرعت عملت منو كشته واقا از اينكه اينجوري گفتي كه حتما مامان خوبي ميشم كليييييييي ذوق كردم البته ديگه اين عشق ني ني بودن من باعث دردسره. طفلي آنيتا دخترخالمو اينقد ميچلونمو بوسش ميكنم ازدستم فراري ميشه هميشه رد رژلبااي من رولپاشه و قيافه مامان بابابي عصبانيش اينجوريه ولي خب جونم درمياد واسش چيكاركنم
مامان مریم
پاسخ
مینا جونم سرعت عمل نداشته باشم فردا هم باید ناهار بزارم و هم با جوجو بازی کنم و هم خرابکاری هاشو جمع کنم و تازه 20 تا کامنت هم دارم ای جوووونم.....من عاااشق اینم که یکی دوروبرم بلد باشه با بچه وقت بگذرونه و باعث بشه بهش خوش بگذره و راااحت آیدین رو بسپرم بهش البیه بدون رژلب مامان خوبی میشی...شک نکن
مامان سوده
18 بهمن 93 2:13
سلام عزیزم...همیشه حرفهات حرف دل منن...ان شااالله روز به روز شاهد رشد و بالندگی گل پسرت باشی نازنینم...
مامان مریم
پاسخ
سلام سوده عزیزم ممنونم خانومی....شما هم همینطور
مامان
18 بهمن 93 7:23
سلام دوست گل و مهربونم. قربونت برم عزیزم این چه حرفیه. شما هم ببخشید. شاید نباید عنوان میکردم اسممو از همین امروز عوض میکنم
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم نه عزیزم شما باید ببخشید....من همیشه واااقعا برای دوستانم و وقتی که برام میزارن ارزش زیادی قائلم....اون حجم 30 تا کامنتی که یهو اومده بود و اصلا هم دوست ندارم دوستان رو منتظر تاییدشون بزارم باعث شد اشتباه کنم و واقعا شرمنده هستم نه گلم.....برای من این کارو نکن....خیلی از دوستام اسمشونو دوست ندارن بنویسن...قربون مهربونیت برم
مامان ِ یسنا
18 بهمن 93 7:38
اسمم فاطمه ست عزیزم
مامان مریم
پاسخ
فاطمه مهربونم...چه اسم قشنگی خیییلی خوشحالم از دونستن اسمت و احساس صمیمیت بیشتر پس دوباره خوشبختم از آشناییت گلم...ببوس یسنای عروسک منو
مامان راحله
18 بهمن 93 12:11
$$$_______________________________$$$$$ __$$$$$$$*_____________________,,$$$$$$$$* ___$$$$$$$$$$,,_______________,,$$$$$$$$$$* ____$$$$$$$$$$$$___ ._____.___$$$$$$$$$$$$ ____$$$$$$$$$$$$$,_'.____.'_,,$$$$$$$$$$$$$ ____$$$$$$$$$$$$$$,, '.__,'_$$$$$$$$$$$$$$$ ____$$$$$$$$$$$$$$$$.@:.$$$$$$$$$$$$$$$$ ______***$$$$$$$$$$$@@$$$$$$$$$$$**** __________,,,__*$$$$$$@.$$$$$$,,,,,, _____,,$$$$$$$$$$$$$* @ *$$$$$$$$$$$$,,, ____*$$$$$$$$$$$$$*_@@_*$$$$$$$$$$$$$ ___,,*$$$$$$$$$$$$$__.@.__*$$$$$$$$$$$$$,, _,,*___*$$$$$$$$$$$___*___*$$$$$$$$$$*__ *',, *____,,*$$$$$$$$$$_________$$$$$$$$$$*,,____* ______,;$*$,$$**'____________**'$$***,, ____,;'*___'_.*__________________*___ '*,, ,,,,.;*____________---____________ _ ____ '**,,,,
مامان آنیسا
18 بهمن 93 15:21
نه خاله جون یه وقت پارک نزدیک خونه ما نیایدا که من هنوز مخالف سر سخت برعکس بالا رفتن با کفش از سر سره هستم
مامان مریم
پاسخ
خاله هنوز جا داره میبینمت دوستم روزی که ببینی آنیسا داره این کارو میکنه اصلا یادت نمیاد سرسختی هات
مامان علی
18 بهمن 93 18:37
چقدر خوبه که ما هم با بزرگتر شدن بچه هامون خودمون هم بزرگتر میشیم..این کوچولوها بهمون خیلی چیزها رو یادآور میشن.. فدای حفظ تعادلت.. فدای بزرگ شدنت... انشاالله همیشه موفق باشی مامانی با اجازه لینکتون کردم
مامان مریم
پاسخ
سلام خانومی...درسته دوستم....با این فسقلی ها هرروزمون یه کلاس درسه خدا نکنه عزیزم ممنونم برای ارزوی زیبات گلم....من هم از دوستی باهاتون خیلی خوشحالم
مامان کیانا و صدرا
18 بهمن 93 18:43
همین جام مریمی جونمدقیقا گل گفتی خواهردارم کیک میپزمباید برم بیرون سر کوچه مون خریدخواهر کدومو گفتی بحذفم؟؟؟به نظرم هیچ کدومش مشکل نداشت ولی هر کدوم مد نظرته بهم بگو.فدات
مامان مریم
پاسخ
سلام مرضیه جووون جووونم میدونم خواهر...لازم به تایید نبود...من دوست اسکروچ خودمو میشناسم اگه از نظر خودت مشکلی نداره هیچ کدوم دوستم قربوووووووووونت خانومی....شب خوشی رو برای خانواده چهار نفره گلت ارزو میکنم عزیـــــــــــــزم
بانو
19 بهمن 93 8:57
آیدین جونم بزرگ شدنت رو تبریک میگم هر چند گاهی خیلی دلم میگیره برات آرزوی موفقیت میکنم مریم جون اعتراف میکنم من یکی از اون مامانایی هستم که از روز اول که بچه ام از سرسره برعکس رفتم ذوق کردم نمیدونم چرا ولی وقتایی که کارایی این جوری میکنه تو دلم قند آب میشه هر چند به روش نمیارم
مامان مریم
پاسخ
ممنونم بانوی عزیزم....من هم دلم خیلی میگیره...خصوصا وقتی فیلم های همین یک سال پیش رو نگاه میکنم...میدونم سال بعد هم همین حس رو به امسال خواهم داشت بانو جون من هم دقیقا ذوق مرگ شدم ولی اصلا برعکس همیشه هیجانم رو نشون ندادم....دو ماه دیگه پارک ها شلوغ میشه و باید بهش تذکر بدم مواظب بچه های کوچیکتر باشه و نمیشد هیجان زده بشم الهی زنده باشه کوچولوت عزیزم
مامان ریحانه
19 بهمن 93 13:24
سلام مریم جون دور از جونت خواهر... شرمنده عزیزم من از حرفتون اینجوری برداشت نکردم دنیا وایسا میخوام پیاده شم یعنی میخوام همینجا بمونم و همراه دنیا نرم جلوتر تو سه سالگی اریا بمونم از بس تو این فکرم حرف شما رو هم اینجوری برداش کردم و تعجب کردم که چی شده مریم جونی اینجور حرفی زده آخه مثه خودم فکر میکردی بازم معذرت میخوام گلم ایشا ا... 200 سال عمر کنی ببوس ایدین گلمو
مامان مریم
پاسخ
قربووووووووووووونت برم ریحانه جونم نه بابا این چه حرفیه.....آخه من یاد ترانه رضا صادقی میفتم....اون میخواست پیاده بشه و از قبلش پیرهن مشکیشو هم پوشیده بود الهی شیرینی روزهای سه سالگی اریا برات پایدار باشه عزیزم الهی انقدر خوش باشه و خوشبخت و شاد که هرروزت برات آرزو باشه....همون ارزوهای قدیمی که دونه دونه بهشون برسی ممنونم گلم...تو هم همینطور...ببوس آریا گلمو
الهام مامان علیرضا
19 بهمن 93 14:02
راستی روز تولد وبلاگت رو با تاریخ اولین پست متقارن کن
مامان مریم
پاسخ
مرسی دوستم....فکر کنم این بهترین راه باشه
مامان ریحانه
19 بهمن 93 20:22
888888888888888888 ______888888 ______888888 ______888888 ______888888 ______888888 ______888888 ______888888 ______888888 888888888888888888 888888888888888888 ______8888888888 ____888888888888888 __888888822222228888 _88888822222222288888 888888222222222228888822228888 888882222222222222288222222222888 8888822222222222222222222222222288 _8888822222222222222222222222222_88 __88888222222222222222222222222__888 ___888822222222222222222222222___888 ____8888222222222222222222222____888 _____8888222222222222222222_____888 ______8882222222222222222_____8888 _______888822222222222______888888 ________8888882222______88888888 _________888888_____888888888 __________88888888888888 ___________888888888 ____________8888888 _____________88888 ______________888 _______________8 888888______888888 888888______888888 888888______888888 888888______888888 888888______888888 888888______888888 _888888____888888 ___888888888888 تقدیم به آیدین جون و مامان مریم مهربان
مامان مریم
پاسخ
قربووووووووووووووووونت ریحانه گلـــــــــــــــــــــم
♥ایدا♥
19 بهمن 93 21:27
چه پسره خوشگلی عزیزم به منم سربزنید خوش حال میشم اپم
مامان مریم
پاسخ
ممنونم عزیزم....مرسی برای محبتت
مامان کیانا و صدرا
19 بهمن 93 22:15
سلام مریمی جونمچطوری خوش تیپ؟؟؟؟شبت خوش
مامان مریم
پاسخ
سلام دوست جووونم مرسی عزیزم....شب تو هم خوش
خاله سانی
19 بهمن 93 22:41
واییییییییییی جوجوی نمکی فکرشو میکنم اهنگ پایتختو میخونی دلم میخواد بچلونمت ای جونم به این دیالوگ گفتنات خیلی بامزس مبارک باشه موهاتو کوتاه کردی عزیزم هزارماشا.. خوشگل بودی خوشگلتر شدی چه عکسای خوشگلی تو پارک گرفتین.ایشا.. همیشه شاد باشی.. عزیزممممممم چقدر بانمک حرف میزنی وروجک..حسابی بلا شدیا
مامان مریم
پاسخ
سلام سانی جوووونم مرسی عزیزم....قربووووووون محبتت خاله جونم باید 100 تا عکس بگیرم تا چند تاییش خوب دربیاد.....اون هم بین بازی و خنده و هیجان ...نه اینکه ژست بگیره واسم ایشالا شیرین زبونی های بنیتا نانازم....گرچه شروع شده دیگه خوشمزه حرف زدن هاش....با این خاله با احساس چه حالی بکنه عروسک خانوم ممنونم برای همه محبتت دوستم...ببوس خوشگل خانوممنونو
مامان کیانا و صدرا
20 بهمن 93 9:12
سلام و صبحت بخیر!!!نیومدی هنوز؟؟البته میدونم مامان خوب اول کامل کارهاشو انجام میده و بعد یه کوچولو میاد نتخب پس مزاحمت نمیشم.بایفقط بگم 180 اون اسکروچه رفت واسه دستگاه بخور سردهر هر هر
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم.....بابا منو خیلی خانه دار و مامان حسابی تصور کردی....من ساعت 9 خواب خواااابم تازه بعدش صبحانه به جوجو و اگه همسری بیاد و به من صبحانه بده که هیچ وگرنه یه لیوان شیر خودم و مقدمات ناهار و بعد اینجا......و اینا به لطف اینه که شب قبل خواب خونه رو مرتب مبکنم پس میگن پول باد آورده رو باد میبره شامل فرش آورده هم میشه ولی هزینه خوبی کردی....بخور خیییلی برای خونه لازمه...اون هم با این هوای کثیف و الرژی بچه ها قربون مرضیه خانومی
مامان کارن( رزیتا )
20 بهمن 93 10:51
ای جوونم کوتاهی موهات مبارک حق داشته باباش گفته خوشگل شده- هزار ماشالا- چه قشنگ احساساتتو می نویسی مریم جون منم دقیقا وقتی بچه ها رو میدیدم که برعکس بالا میرن از سرسره حرص می خوردم ولی جدیدا کارن هم این کارو می کنه و من حرص که نمیخورم هیچ غرق در لذت می شم بجای منم این شیرین زبونو بچلون مامانی
مامان مریم
پاسخ
ممنونم رزیتا جووونم مامان و باباها باید قربون دست و پای بلوری برن دیگه مرسی دوستم.....این حس مشترک همه مامان هاست....ولی تو هر مرحله یه جور دیگه شکوفا میشه...تو سن پایین با تنفر از یه حرکت و سن بالاتر هیجان از همون حرکت قربونت عزیزم....شما هم ببوس کارن ناناز سه ساله مارو
آیسان ، ترانه
20 بهمن 93 19:29
سلام اپم دوست داشتید سربزنید
سحر
21 بهمن 93 21:44
سلام ابیجی زنده باشه براتsahar2014Y.mihanblog.comممنون میشم بهم سر بزنی
مامان کیانا و صدرا
22 بهمن 93 17:41
سلام مریمی برو خصوصی
☆مامان سپهر☆
24 بهمن 93 17:08
سلام . عزیزم . ایشاله همیشه خودتون و آیدین عزیزم شاد وسلامت باشین.
مامان مریم
پاسخ
سلام دوست خییییییییییلی خوبم ممنونم خانومی...من هم براتون بهترین هارو آرزو میکنم گلم
✗ دختربهاری✗
24 بهمن 93 20:11
ای جوووووونم آیدن من عاشق عکساتم خیلی با نمکی
مامان مریم
پاسخ
ممنونم عزیــــــــــــــزم....قربانت
محمد
25 بهمن 93 12:40
سلام بروزم با وسایل جدید "آماده سازی کیک، دسر" بروزم. به منم سربزن.
مامانی
25 بهمن 93 13:46
سلام مریم جون خوبی گلم پسر طلا خوبه؟؟ کجایی نیستین دلمون تنگولیده براتون ببوسید آیدین خان رو
مامان مریم
پاسخ
سلام ریحانه جووونم...مرسی خانومی...دل به دل راه داره عزیزم اگه اعلاحضرت همه کاسه کوزمو به هم نزنه دونه دونه و کشو کشو دارم وارد خونه تکونی میشم تصور کن با ایدین چه بلبشویی بشه...اصلا اون داره حال میکنه و من قربووووووووونت دوستم...تو هم اریای ماهم رو ببوس
مامان ریحانه
25 بهمن 93 15:16
اوه اوه چه زود دست بکار شدی ما که هنوز دست و دلمون بکار نمیره خوش بگذره یه کم خبلاقیت به خرج بده و از پسرک کار بکشه اینطوری هم سرگرم میشه هم کمک حالت میشه
مامان مریم
پاسخ
نه بابا دیر هم کردم قرار گذاشته بودیم بهمن ماه خونه تکونی رو تموم کنیم و نهاااااایتش تا 15 اسفند...که دوهفته مونده به عید هرروز با ایدین بریم بیرون لای جیغ و قال مردم و سبزه و ماهی و بساط هفت سین ولی فعلا کسی رو پیدا نکردم آیدین رو چند ساعت نگه داره که با همسری هر بار یه کار بزرگو تموم کنیم...مثل اتاق خواب و پذیرایی برای همین گفتم خورده کارارو بکنم تا شخص مورد نظر یافت بشه.....آیدین کمک کنه؟؟همه کمکش اینه که با فرغون و تریلی و کامیونش برام بار جابجا کنه.....تازه خدا نکنه تو یه کشویی یه چیزی ببینه و براش جذاب باشه...همه رو میبره غارت و حالا برو دنبالش که این خطرناکه یا به دردت نمیخوره
مامان ریحانه
25 بهمن 93 16:39
راس میگی ها... چرا به فکر من نرسیده بود اینکه دم عید دست پسری رو بگیریمو بریم کنار آکواریومها وایسیم تماشای ماهیا اوه اوه دیر شد برم دس بکار شم فکر خوبی بود مر یم جونی مرسی اریا مامان بدو بریم خونه تکونی
مامان مریم
پاسخ
خواهش میکنم دوستم میدونی من قبل ایدین کار هر سالم همین بوذ....بعد آیدین سال اول و دوم خیلی کوچولو بود و پارسال هم اون اتفاق... خلاصه که هنوز عقده اش تو دلمه و برای همین امسال از دی ماه برنامه ریزی داشتم....برو برو دوستم که دیر شد امسال باید خیییییییییییییلی بهمون خوش بگذره و خوب خوب خستگی در کنیم
مامان کیانا و صدرا
25 بهمن 93 17:15
سلام.چطوری؟فک میکردم داری خونه میتکونیحالا دیدم درست حدس زدمخواهر نمیدونم چمه یه کاپشن و کت صدرا داره با یه شلوار که همش واسش بزرگه و در حقیقت نمیدونم وقتی میخریدم چه فکری میکردم و یا بچم کجا بود عایا؟؟؟حالا انگار که بچه اصلا لباس نداره واسه کیانا هم که دیگه تو مغازه های لباس بچه گانه لباس نیست و بزرگانه هم واسش بزرگهخب من واقعا چیکار باید بکنم؟خوش به حال شما تهرونیا با اون بازارهای غنی و خوشگلتونحالا تو بگو من دست و دلم به کار میره؟با این مشکل بزرگی که دارمبه این میگن بهونهموفق باشی دوست جون
مامان مریم
پاسخ
سلام دوست جوووونم بابا تله پاتی...با ذهن خوانی...بابا کریس آنجل!!! حالا کی خریدی براش که همش براش بزرگه؟؟؟ میدونی یاد چی افتادم...من هروقت برای محمد لباس بخرم کوچیکه...یعنی تو تصوراتم همسرم خیلی نازکه درباره کیانا واااقعا بهت حف میدم...بچه ها از یه سنی نه میشه براشون لباس بچه رید و نه هنوز جزو بزرگان شدن....البته اینجا فروشگاه های تین ایجر هم داریم...بهت حق میدم کلافه باشی و اون بهونه ات تو حلقماصلا امسال کلا دچار یاس فلسفی بشو و قید خونه تکونی رو بزن....به هرکی هم اومد خونتون دلیل صد در صد قانع کننده تو توضیح بده راستی مرضیه جونم....من جات بودم تو سفر به تهران یا همون شمال که تابستون رفته بودین خریدهامو میکردم....یعنی الان هم برای ایدین جایی لباس ببینم و خوشم بیاد بدون قصد خرید هم باشم میخرم...برای خودمون هم همینطور....اصلا از خرید عید متنفرم...فروشنده ها بی اعصاب و مردم هم بهشون رو میدن
اقازاده
25 بهمن 93 21:50
مامان زهره
6 اسفند 93 10:04
ماشالله چقدر ناز ومرتبی
مامان مریم
پاسخ
ممنونم دوست گلم