تو بزرگ میشی....من بزرگتر
انگار همین دیروز بود
میبردمت پارک و تو 8 ماهه بودی....بغلت میکردم و از سرسره با احتیاط سرت میدادم و سرمست میشدم از هیجان تو چشم هات
1 ساله بودی و هنوز باید از بالای سرسره تا پایین دست هام حمایت گرانه پشتت میموند
راه افتادی و میخواستم یاد بگیری از پله های سرسره بالا بری و تا دو سالگی خودم هم باهات پله هارو بالا میومدم و گاهی هم با هم سر میخوردیم...
تو همه این مدت وقتی بچه هایی رو میدیدم که بدو بدو از پله ها بالا میرن یا سرسره رو برعکس بالا میرن خیییلی حرص میخوردم...یه لحظه هم تنهات نمیزاشتم و کاملا همراهیت میکردم...بعد دو سالگیت که دیگه پاییز شد و پارک ها خلوت ما کماکان به پارک رفتن ادامه میدادیم و تو سکوت و خلوتی پارک ها مستقل از پله ها بالا رفتن رو یاد گرفتی....از بهار پارسال دیگه نگران نبودم و خودت میرفتی ومن غرق لذت میشدم
دیروز با هم پارک بودیم....تو سرسره رو برعکس بالا میرفتی....خدایا این همون پسرک کوچولوست که من میاوردم همین پارک و کوچکترین سرسره رو براش انتخاب میکردم و حالا.....از بزرگترین سرسره برعکس بالا میره؟؟
مامان بودن هرروز یه درسی بهم داده....قضاوت نکنم....همه بچه هارو دوست داشته باشم و دنیای کودکانه شونو درک کنم....الان میفهمم همون وقتی که من از برعکس بالا رفتن بچه ای تو سرسره حرص میخورم شاید مامانش داشته ذوق مرگ میشده از بزرگ شدن و حفط تعادل بچه اش...
چند باری برات نوشتم که این روزها سریال پایتخت رو خیییلی دنبال میکنی....بیشتر از کارتون با هم پایتخت میبینیم
هفته پیش با هم بازی میکردیم و تو طبق معمول با لگوهات گنبد و گلدسته درست کرده بودی و یه عادت جدید....بارها بهمون میگی یه چیزی بهت بگیم و بعد خودت جوابشو میدی و بعد باز میگی حالا تو اینو بگو و باز خودت جواب میدی....یعنی یه سری دیالوگ که تو ذهنته و باید باهات انجام بدیم
اون روز میگفتی بگو ارسطو کجا میری؟؟؟و من میپرسیدم و تو میگفتی دارم میرم گنبد و گلدسته رو بیارم و بعد با ماشین لگو یه دور میزدی و میگفتی حالا بگو اخ جوووون....گنبد و گلدسته رو اوردن و من میگفتم و بعدش حرکت جالب تو که مچاله میشدی....آهنگ سریال پایتخت رو میخوندی و خصوصا اون لهجه شمالی و جنوبی رو و من میمیردم از خنده....خصوصا اون جاهاشو که بلد نبودی دید دیری دین دین میکردی و حسابی چلانده میشدی....شاید نیم ساعت این بازی رو 100 دور انجام دادیم و من هر بار هلاک اون لهجه شمالی خوندنت و خصوصا ای یار نارنجی جونوم اخرش بودم
البته این دیالوگ های درخواستی رو همه جا داری....مثلا میریم خونه مامانی برگشتنی میگی مامانی حالا بگو نه بمون خونمون!!!وقتی هم بهت میگه جواب میدی که نه دیگه باید برم!!!
و این هم پوزیشن مورد علاقه جدید کارتون دیدن و شیرکاکائو و خوراکی و بستنی خوردن....یعنی همونجا بالای پشتی مبل
و این هم جمعه صبح که اول رفتیم خرید و هزار بار منو تو اتاق پرو با باز و بسته کردن در بیرون رفتن و تو اومد سورپرایز کردی و بعدش هم بردیمت یه پارک و خوب بازی کردی و بعد که خسته بودی محمد کباب خرید و خونه که رسیدیم اول دستای تو رو شستم و تا برم بشقاب و قاشق و سایر لوازم رو بیارم و برگردم با این صحنه روبرو شدم
اون سه تا کبابی که تا نصفه خوردی اشتهات رو کور کرد و هرچی محمد میگفت مریم بسش بود دیگه خوب من میگفتم نه....چرا گذاشتی اینجوری بخوره هیچی پلو نخورد!
راستش قرار بود این زمستونی بزارم موهات بلند بشه ولی.....موهات خییییییییییییلی لخته...تو همین عکس های بالایی ببین چقدر هپلی شده بودی...این اواخر دیگه موهات تو چشمت بود و هرچی کنار میزدمشون هم باز میریخت تو چشمت و این شد که دیگه حتی مهناز که اصرار میکرد موهاشو بزار بلند بشه هم میگفت ببر موهاشو بزنه و محمد هم که حمومت میکرد میگفت زیر دوش اذیت میشه و بعد کلاه هم که موهات دیدنی بود!
خلاصه برای اولین بار با محمد بردیمت همون ارایشگاهی که ماشین داره و موهاتو کوتاه کردیم...البته اندازه همیشه کوتاه نشد ولی خوشگل شدی
و این هم دیروز صبح که بردمت پارک...هوا عااالی بود و انگار وسط بهار بودیم....البته این جای تاسف داره!
و این هم پسرک من که بزرگ شده و سرسره رو برعکس بالا میره
بالای این ستون ها مثل اون ستون پشت سرت طرح درخت نخله....تو هم میگفتی مامان میخوام این گلارو برای تو بکنم
و بعد هم بدو بدو تو بلوار....آخه اینجا پارک نیست...یه فضای سبز کوچولو برای ورزش و بازیه
بالای این درخت یه پرنده خییییلی قشنگ میخوند....داری نشونم میدیش...البته معلوم هم نبود ولی حتما از پرنده های باغ سفارت بود...خیلی خوش صدا بود
و بعد هم خونه و تو پارکینگ چشمت خورد به دودوی صدادار مشهدی و یاد قدیم ها کردی و یه فوتبال کوچولو هم زدیم
و اما شیرین زبونی ها
بعد از برگشتن از پارک تارسیدیم تو خونه گفتی مامان امروز هم خیییلی خوش گذشت
دستات خیییییییلی کثیف شده...کلا لباس هاتو درآوردم و رفتی تو دستشویی....پشت سرت میام که کمکت کنم و درو میبندی میگی نه اول میخوام جیش کنم...میگم خوب بزار من هم بیام بعدش دستاتو بشوریم...میگی نه ما نباید جوجومونو به کسی نشون بدیم برو بیرون!!!حالا انگار نه انگار خودم لختت کردم فرستادمت تو....چند دقیقه صبر میکنم و بعد درو باز میکنم....طبق جمله ای که هفته پیش وقتی خودت من تو دستشویی بودم و درو باز کردم بهت گفته بود برگشتی گفنی وقتی کسی تو توالته نباید درو باز کنیم خیییلی کار بدیه....البته خیلی هم جدی اینو بهم گفتی!!
کلمه ای که این روزها به خاطرش زیاد مچاله میشی و خیلی هم زیاد به کار میبریش...قامی اش کردم...تو قامی اش کرده بودی؟؟(قایم کردن)...شدیدا شیرین میگی و شدیدا مچاله میشی....امروز یک ساعت دنبال کنترل دستگاه گشتم و پیداش نکردم و بی خیالش شدم و رفتم دنبال کارام....درخواست کارتون داشتی و گفتم پس برو کنترل رو پیدا کن...دو دقیقه بعد اومدی و دستت بود!!!گفتم کجا بوووود؟؟؟تو صندوق ماشینت گذاشته بودی و گفتی خوب تو ماشینم قامی اش کرده بودم دیگه
چند روز پیش رفته بودیم سه تایی خرید و تو پاساژ همون ابتدا تو یه مغازه لوازم التحریری یه کاغذ کادوی مک کویین دیدی و من تا رفتم پالتو انتخاب کنم تو همینجور محوش بودی...از دور دیدم با محمد میای و کاغذکادو لوله شده دستته و یه برچسب مک کویین اون یکی دستت...تا آخر خرید خیییلی خوش اخلاق همراهیمون کردی و حتی برای خودت هم کلی خرید کردیم و برای پرو هم باز برخلاف همیشه که نمیزاشتی اجازه دادی....رسیدیم خونه برچسب هارو به تختت چسبوندی و اون کاغذ کادو تا شب هزار بار باز و لوله شد....فرداش رو دیوار مثل تابلو هی نصبش میکردی و کیف میکردی که یک بار رو مبل خیلی باهاش تقلا کردی و دستت خورد به عکس سه نفرمون و تابلو افتاد رو صورتت...اومدی بغلم به گریه که عکس افتاد رو دماغم....چند دقیقه بعد بابام زنگ زد و پرسید آیدین چیکار میکنه و من هم گفتم آتیش میسوزونه....چون کل پذیرایی پر از لگو و اسباب بازی بود....تلفن رو که قطع کردم گفتی چرا گفتی من آتیش بازی میکنم....آتیش خطرناکه من دست نمیزنم...خندیدم گفتم تو آتیش میسوزوندی دیگه...گفتی نه دستم میسوزه...دست نمیزنم...هیجان زده خواستم بغلت کنم و تو آشپزخونه بودیم یهو سرت کوبیده شد به کابینت...زود گفتم بیا اسفند دود کنیم...از دیروزش که موهاتو با محمد بردیم آرایشگاه و کوتاه کردیم انقدر بابای بی جنبه ت گفته خوشگل شدی منتظر سومی هم بودم
از دستشویی اومدی بیرون و گفتم باید دستاتو بشوری...گفتی وای اگه نشورم مریض میشم؟...باید دارو بخورم؟؟بعد هی تخ(تف)میکنم؟؟اون ویروس و تهوع هنوز تو ذهنت بود
و در آخر ....کارتون محبوب این روزها....پت پستچی!
الهی همیشه بخندی و شاد باشی.....خدایا این بزرگترین آرزومه...حواست هست؟