آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

تولد عمو داوود

1393/11/6 13:22
نویسنده : مامان مریم
2,774 بازدید
اشتراک گذاری

تو عالم بچگی یه بازی با مهین داشتیم

از صبح تا شب تقریبا با هم کارد و پنیر بودیم....ولی ظهرا که دیگه نمیشد رفت بازی با دوستای مشترک و مجبور بودیم خونه بمونیم یه بازی عجیب داشتیم...هردو رو دو تا بالش کنار هم دراز میکشیدیم و دست هامون نماد آدم هایی میشدن از تخیلاتمون....هردو یه خانواده بودیم و دست ها بچه های خانواده....اسم ها و شخصیت ها و اخلاقیات و داشته ها همه نتیجه تخیل و آرزوهامون بود

فکر کنم مامان خانواده مهین رکسانا بود...مال من آزیتا یا رزیتا یا سارا!!!

شوهر مهین احمد بود....مال خودمو اصلا یادم نیست....هردو یه دختر داشتیم بزرگتر و یه پسر کوچیکتر....وضع مالیمون خیییلی خوب بود و همش داشتیم پز لباس و خرید و ماشین جدیدمونو به هم میدادیمخندونک

یادم نیست تا چه سنی هرروز ظهر و هرشب قبل خواب و هر اوقات فراقتی که مجبور بودیم با هم کنار بیایم این بازی رو میکردیم ولی همون تو بازی درسته با هم کل کل داشتیم....ولی آشتی آشتی بودیم...

الان که به اون موقع فکر میکنم میبینم چه خوب که نسل ما میتونست آرزویی بکنه و باهاش انقدر عشق بکنه....آرزوی اسم زیباتر..عروسک هایی بیشتر...رویای زندگی به سبک دیگه و داشتن تخیلاتی به سبک دوران دهه شصتی...

ولی الان بچه ها نیومده همه چی رو دارن....اسم هایی خاص و عجیب...یه دنیا اسباب بازی که وقت نمیکنن با همشون بازی کنن...من یه عروسک داشتم که بارها شب تو خواب بیدار میشدم و میرفتم بهش سر میزدم که پتوش کنار نرفته باشه و الان...

دارم به این فکر میکنم که ما حتی تخیل داشتن و رویا پردازی رو داریم از این نسل میگیرم....قبل اومدنت همیشه دوست داشتم آرزوی هیچ چیزی به دلت نمونه....الان میفهمم اشتباه بوده...آرزو کردن و رویا داشتن و با تخیلات زندگی کردن خیییلی شیرینه و این نسل کمتر میفهمتش.....نسل ما حتی تخیلاتشو ...ارزوهاشو به زبون نمیاورد...چون ممکن بود خانواده نتونه براوردش کنه و این نسل اصلا براش مهم نیست...همه چیزو با زور میخواد...چون بهش اجازه ندادیم تو حسرت بمونه...

 

                  

جمعه پیش خونه دوستت مهرسا دعوت بودیم....برعکس دفعه قبل که اونا اومده بودن خونمون و طبق تغییراتی که تو همین 3 ماهه ازت دیده بودم و خیییلی به بازی با بچه ها علاقه مند شده بودی خیییلی قشنگ با هم بازی کردین...اصلا میرفتین تو اتاق و یک ربع صداتون هم درنمیومد و چه قشنگ بازی میکردین...البته چند باری هم درگیری سر یه اسباب بازی خاص پیش اومد که حل شد ولی دوستیتون قشنگتر بودمحبت

فردا شبش یعنی شنبه نیمه شب و بهتره بگم 5 صبح یکشنبه با تهوع بیدار شدی و تا 7 صبح سه بار بالا اوردی...و دوروز بعدی کامل بی اشتها بودی و چند باری با بازی و کم پلو خالی تونستم بهت بدم...خداروشکر بیشتر از دوروز طول نکشید و باز خدارو صد هزار مرتبه شکر با اینکه تقریبا چیزی نمیخوردی باز حال عمومیت خوب بود و بازی میکردی و شارژ بودی...بعدش من گرفتار این بیماری شدم که فقط تهوع داشتم و کامل بی اشتها و بعد من محمد...

این روز اول بیماریه....صبح همه ملافه های ما و خودت رو ریختیم ماشین لباسشویی و تو داری میگردی اون تو چیزی نمونده که پهن کنیمزبان

                

بعد از ظهر اتاق خوابمون با ملافه های تمیز و شسته اماده بود که گفتی خوابم میاد و رفتی تو اتاق و تو تخت خودت و یهو با شنیدم صدای تو اومدم و دیدم باز بالا اوردی...بغلت کردم و لباساتو دراوردم و شستمت و دوباره ملافه هارو جمع کردم و انداختم تو ماشین و تو هم راضی نشدی لباس بپوشی و همون شکلی رفتی تو تخت ما و خوابیدی

                

و این هم فرداش که کاملا حالت خوب بود و شیطون و بازیگوش داری همزمان با آشپزی من این بازی جدید رو نشونم میدی....میری عقب و با ماشین با سرعت میای تو این سبد و با جمع شدن فنرهاش کلللی حال میکنی

                

 

                

 

                

ویروس مذکور جز استفراغ برای تو و تهوع برای من و معده درد برای محمد کاری باهامون نداشت و بلاخره بعد یک هفته که به نوبت سراغ هممون اومد رفتآرام

دورمین روز مریضیت بابایی حسین اومد خونمون و سوغاتی های مشهدمونو برامون اورد...یه سجاده ترمه قشنگ که سفارش خودم بود برای من و سری حیوانات اهلی که اونو هم مهناز پیشنهاد داده بود و من هم موافقت کردم برای تو....طبق معمول اولش عزیز بود و زود تکراری شد...

 

                  

 

                  

 

وفردا شبش هم سرخوش از اینکه خوب شدی با هم لازانیا درست کردیم و البته تو درست میکردی و هی میگفتی من بهت کمک کردمزیبا

                  

 

                 

 

                 

 

                 

خوردن اون لازانیا همان و فرداش نوبت من بود....و بازی های من دراوردی....بارها این بند کفش رو فرستادی از این سوراخ تو جعبه و با باز کردن جعبه انگار شعبده بازی کردی که بند الان اون تو رفته کلللی حال میکردی

                 

پنج شنبه هم رفتیم خونه مامانم و شب هم خونه مهین تولد عمو داوود بود....این تریلی رو قبلا به عمو داوود تلفنی سفارش داده بودی و با اینکه بارها گفتم این کار رو نکنه و بدعادت میشی این بار دیگه ترکونده و به این بزرگی برات کادو خریده....واقعا خجالت میکشم...نمیدونم تولد اون بود یا تو....کادو که گرفتی...یک بار هم نزاشتی شمعشو فوت کنهخجالت اون توپ پشت سرت رو هم بابایی حسین برات خریده و اون ماشین پلیس قرمز تو تریلی هم سوغای مامانی از مشهده برات...

                

 

                 

 

                 

و با اومدن دایی محسن و احساساتی شدن از دیدنش و ابراز محبت

                 

و ذوق از اینکه برات داره توماس تو فلش میریزه تا ببینی

                 

 

                 

این هم روش جدیدی از تریلی سواری

                 

و عمو داوودی که بعد اومدن امیر و سپیده و محمد و مهناز کماکان داره دور خونه میچرخونتت

                 

مراسم تولد بعد از شام که عمرا اگه گذاشته باشی داوود شمعی فوت کرده باشه

                 

 

                 

 

                  

 

                  

این هم ذوق پیروزی

                  

خیلی شب خوبی بود و خوش گذشت و البته از همون شب نوبت مریضی محمد شد

و این ها هم دیروز....داشتم با تلفن با مهین حرف میزدم که دیدم با مداد شمعی هات رفتی سراغ کمد و تختت....ناخوداگاه جیغم درومد که ایدین اونجا نههههه!!!!بیا رو دفترت....بعدش کللللی عذاب وجدان گرفتم که کی بود به الهام میگفت اگه ایدین بخواد رو دیوارها نقاشی کنه من ذوق هم میکنم؟؟!!!برای همین گفتم رو دیوار آشپزخونه میتونی نقاشی بکشی و هیجان تو.....یه بار هم همین الان وسط نوشتن این پست رفتی و کلی هنرنمایی کردیمحبت

                  

تنها نقشی که یه خورده گویا بودخندونک

                  

 

                  

 

                  

این هم شب که محمدم با این گل خوشگل اومد خونه....خیییلی خوش عطره و ایشالا با خودش سلامتی و طراوت اورده باشه و بیماری دیگه نیاد سراغمونآرام

                  

 

                  

 

یادته که بهت گفته بودم یکی از بازی های محبوبت بازی و صحبت با پای منه!!!

داشتی با پام صحبت میکردی و من هم از جانبش جواب میدادم که رفتی دستشویی....بعد که برگشتی میگی میدونی چیه ماانی(تازگیآ منو اینجوری صدا میکنی و میم دوم رو تلفظ نمیکنی و محمد خیییلی دوست داره)من با پا یه صحبتی دارم!!!چند بار از اول پرسیدم چی گفتی تا مطمئن شدم دقیقا همین کلمه رو داری میگی و بعد مچاله شدی...آخه جوجو تو صحبت رو از کجا آوردیبغل

داری با خودت بازی میکنی و حرف میزنی و یه چیزی شده تلفنت....آره...من دارم میرم ماموریت...سری یه!!!کلی بعدش جمله گفتی تا فهمیدم اینا دیالوگای کارتون مهارت های زندگیه کانال پویاست که جزو کارتون های مورد علاقه تو و به خاطر کلماتش منه که همه رو حفظ شدی....البته برات ضبطشون کردم

کلا هر فیلم و کارتونی که چند بار ببینی همه دیالوگ هاشو حفظ میکنی....و بعد هم برام درست و کامل تعریف میکنی

حرف زدنت خیییلی داره کامل و حرفه ای میشه و ......دلم تنگ میشه....خییییییییییلی تنگ میشه برای اون غلط غلوط حرف زدن هاااا.....چندروز پیش با محمد میگفتیم چقدر خوب که تو اون اوایل در حدی دوبله لازم بودی که فقط من میفهمیدم چی میگی و یواش یواش تلفظ هات واضح شد....اگه اینجوری نبود که لذت بخش نبودبوس

.

نظرات (81)

مامانی
6 بهمن 93 13:48
سلام مریمی جون باید بریم بیرون برگشتنی میخونم تا اون موقع ببوس آیدینمو فک کنم این بار زود رسیدم
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم آره این بار زود رسیدی به سلامت عزیزم
مهربوون(محیا)
6 بهمن 93 14:58
سلامممم عزیزززززم .... خدا بد نده ... ای واااای ... خداروشکر که خوبین الان ... امان از دست این ویروس هاا... چه کامیون بزرگی ...مبارکت باشه سوغاتیات گلم... بچه ها عاشق فوت کردن شمع هستن ... مبارک باشه تولد عمو داوودت آیدینی، رو دیواررررر😃😃 دختر خاله منم همینه ... اونم با ماژیک 😭😭😭 یاد بازی های دوران قدیم هم بخیرررررررر😞😞😞 واقعااا زمانی که بچه ها میخوان حرف بیان و غلط و غلوط حرف میزنن اوج شیرینیشوووونه ... چه گل های خوشگلیییییی.... زندگیتووووون پر شادی و سلامتی دائم🌺🌻🌸🌼🌷🌹🌹🌹🌹
مامان مریم
پاسخ
سلام محیا جون...خیلی خوشحال شدم از دونستن اسمت عزیزم...چه اسم قشنگی هم داری مرسی برای مهربونی و لطفت دوستم....دیگه یه دونه بچه فامیل که باشی امتیازای خاص خودتو داری ممنونم برای همه لطف و محبتت عزیزم....زندگی شما هم پر از شیرینی و شادی
مامان ریحانه
6 بهمن 93 14:59
چه قدر قشنگ یاد گذشته ها کردی عزیزم دلم هوای اونروزا رو کرد روزایی که به قول تو آرزوی بچه ها همه در یک سطح بود آرزوهایی که خیلی هاش به خاطره تبدیل شد و هیچ موقع براورده نشد راست میگی مریم جون بچه های ما نمی تونند غصه ی نداشته هاشونو بخورن چرا که همه چیز به لب تر کردنی برایشان مهیاست پس هیچ موقع نمی تونن قدر چیزهایی که پدر و مادر با زحمت براشون فراهم می کنند بدونند منم یادم پدرم از طرف محل کارش رفته بود مشهد ماموریت و بعد برام یه عروسک قشنگ آورد همون شب دختر خاله هام تمام موهای بلوند و خوشگلشو کندند و کچلش کردن تا چند روز برای این عروسکه گریه می کردم می بینی هنوزم یادم اما بچه های حالا بهترین اسباب بازیها رو خیلی باهاش بازی کنند نیم ساعت تا یکساعت چرا که مثل ما با خواهش و تمنا بدست نیاوردند و ای کاش در بزرگسالیشون مثل کودکیشون نباشند و قدر چیزهای مهم و زیبای زندگیشونو بدونند
مامان مریم
پاسخ
سلام ریحانه جووونم...ممنونم عزیزم آره...انقدر دلم برای همون بازی های ساده تنگ شده....واقعا یادش بخیر الهی...کاملا میفهمم چه حسی داشتی...من هم اولین سه چرخه ای که بابام برام خرید مهین هنوز چهار دست و پا میرفت و همه نوار های رنگی رو دستشو کند قشنگ یادمه چقدر گریه کردم....یا عروسک های مومشکی و موطلایی که عمه برامون عیدی خریده بود و مو طلایی مال من بود چون بورتر بودم و مومشکی مال مهین چشم و ابرو مشکی بود و مهین انقدر موهای بوره رو کشید که کله ش درومد و اخرش هم صاحبش شد ولی الان آیدین جلو چشمش اسباب بازی محبوبش میشکنه و خودش پرتش میکنه و عین خیالش نیست....چون حسرتشو نکشیده و قبلا آرزوش نکرده بوده... ای کاش دوستم....ولی من میخوام از این به بعد براش همه چیز رو هدف دارتر بکنم ....امیدوارم گلم
مامان ریحانه
6 بهمن 93 15:07
مریم جون همینطور بابت بیماری که دچارش شدید ناراحت شدم و خدا رو شکر که الان حالتون خوبه و بابت تمام دور هم نشینی ها و تولدی که برگزار شد خوشحالم و انشالله خواهر همیشه خوش و خرم در کنار همدیگه باشید سوغاتی های آیدین جونم مبارک باشه و همچنین کامیون قشنگش مریم جون دیدی تو هم داری دلتنگ غلط غلوط حرف زدن آیدین جون میشی میبینی چه دنیایی دارن این فرشته ها ببوس آیدین گلم رو که اینچنین معصومانه خوابیده
مامان مریم
پاسخ
مرسی عزیزم.....بلاخره باید ما هم سهمی از این زمستون دوست نداشتنی میگرفتیم ممنونم برای مهربونیت و ارزوی زیبات عزیزم من برای همه لحظاتش و همین دیروزش هم دلتنگ میشم...چه برسه یه اون شیرین حرف زدن ها و دوبله لازم بودن ها قربونت دوستم....تو هم نازنین نازنینمو ببووووووووس
مامان فهیمه
6 بهمن 93 16:25
سلام مریم جووون.آخی چه بد که مریض بودین ایشالا که دیگه سر و کله ی هیچ ویروسی تو خونتون پیدا نشه. خخخخخ علی هم علاقه ای نشون نمیده به حیووناش اگه من هر از گاهی بیارمشون و باهاشون بازی کنم اونم بیاد سراغم وگرنه خودش اصلا دورشونم نمیره و اون بازی که آیدین جونم با ماشین و سبد فنری کرده خیلی جالب بوده واقعا کیف میده.و همچنین اون بند که هی میره تو سوراخه کارتونه کفش هم جالب بود .اصلا بازیهایی که بچه ها خودشون خلق میکنن مثلا با یه سری اسباب بازیهاشون یه بازیه ویگه میکنن خیلی واسم جذابه. تولد عمو داوود هم مبارک ولی به گفته های مامان گویا تولد آیدین جونم بودهشمع که فوت کردی کادو هم که گرفتی وروجک. و بریم سراغ دایی های دوست داشتنی واسه خواهر زاده ها.علی هم کلی ذوق میکنه وقتی داییش میاد خونمون یا وقتی میریم خونه مامانم اینا همش تو اتاقه داییشهایشالا خدا حفظشون کنه واستون. به به چه لازانیایی درست کرده آقا آیدین ما .مریم جون همکاره خوبی بودی واسش؟؟؟ واااای مریم جون دیگه دارم روانی میشم بس که علی حرف گوش نمیده تو این مورد اگه دستش به یه پاستل و مداد رنگی برسه و من حواسم نباشه سریع میره روی دیوارا خط میکشه یه تیکه از دیوارو واسش مقوا چسبوندم ولی بازم ... دیگه نمیدونم چیکار کنم امروز رفت رو تختیشو دیوار اتاقشو عکسی که دمه دستش بوده پر از خط کرد
مامان مریم
پاسخ
سلام فهیمه جوووونم....ممنونم عزیزم راستش مامانم و بابای همسری برای آیدین ماشین و قطار خریده بودن و من گفته بودم دیگه نخرن....بابا هم مونده بود چی بخره که مهناز یادش مونده بود من میخواستم برای ایدین حیوانات رو بخرم و پیشنهاد داده بود....و آیدین ماشین و قطار باز من هم چندان استقبالی نکرد...مگه اینکه من هم بشینم و با هم بازی کنیم من هم خیییلی ابتکارات و خلاقیت هارو دوست دارم...زود هم میرم عکس میگیرم یادش بمونه....اگه بدونی خودش از کشف هردو بازی چه کیفی میکرد آره والا....همون ابتدای ورود این تریلی رو گرفت و بعد هم سر شام ویار یه چیز دیگه کرد و سر کیک هم مزات یه فوت ناقابل قسمت عمو داوود بشهاصلا میگفتیم داریم میریم تولد عمو داوود میگفت نه...تولد منه آیدین هم همینجور...البته کلا عمه ها و دایی و خاله شو دوست داره ولی اون روز خییلی با محسن احساساتی شده بود و هی میگفت دایی محسن من تورو خیییییلی دوسیت دارم بله.....فقط مواد و پنیرهای کپه شده وسط رو با قاشق پخش میکردم و خمیرهارو میچیدم...همین فهیمه جون براش یه دیوار تو آشپزخونه یا حموم مشخص کن و بگو فقط اونجا میتونی نقاشی کنی...از رو ام دی اف هم راحت پاک میشه...رو کابینت ها هم میتونی اجازه بدی...با اتک همه کاره و یه دستمال راحت و چند دقیقه ای پاک میشه....ولی بهش بگو فقط جاش اینجاست...یواش یواش یاد میگیره....آیدین هم امروز رو روفرشی نقاشی کرد...باز خوبه رو فرش نبرد چند ساعتی مداد شمعی هاش توقیف شد تا قانون جدید رو قبول کرد....البته فردا معلوم میشه قبول کرده یا نه
مامان فهیمه
6 بهمن 93 16:26
وااااااای چه گلای خوشکلی چه رنگی رنگین
مامان مریم
پاسخ
من هم خیییلی دوسشون دارم....اسمشو نمیدونم ولی خیییلی خوش بوست و نازه...مرسی دوستم
mahtab
6 بهمن 93 16:41
سلام عزیزم ان شاالله همیشه به مهمونی و تولد هدیه ی آیدین جون هم مبارکش باشه ان شاالله بیماری و کسالت ازتون دور باشه و لبتون همیشه خندون باشه راستی من یادم نیست که مهین خانم و سپیده جون با شما چه نسبتی دارن؟ ماشاالله به زبون شیرینش و حرفه ای شدنش ببوسش از طرف من گل های زیبایی بودن، دست همسرت درد نکنه، زندگیتون به لطافت گل
مامان مریم
پاسخ
سلام مهتاب جون...ممنونم عزیزم مرسی برای لطفت خانومی راستش مهین خواهرمه....اسم هامون شبیه همهو سپیده خواهر شوهر بزرگتر و ازدواج کرده و مهناز خواهرشوهر و البته دختر عمه کوچکتر مرسی عزیزم....شما هم ببوس گل پسری ماهمونو
مامان
6 بهمن 93 17:27
خدا رو شکر که حالتون بهتر شده. ان شاالله دیگه مریض نشید. تولد عمو داوود مبارک،چه عموی خوبی خدا حفظش کنه. چه کادوهایی به به دست همگی درد نکنه. فدای آیدین گلم که داره لازانیا درست میکنه.نوش جونت عزیز دلم. دست آقای پدر هم درد نکنه چه دست گل خوشگلی. ان شاالله همیشه شاد و سلامت باشید.
مامان مریم
پاسخ
ممنونم دوست خوبم ایشالا برای هممون عزیزم....من با یه تهوع کلی اذیت شدم و همش به بچه ها فکر میکردم عمو داوود شوهر خاله آیدینه و خییییلی مهربونه و بهش لطف داره...هزار بار گفتم انقدر زحمت نکشه و باز هربار یه سورپرایز برای آیدین داره نخورد خانومی....ساده ای هااا....به عمد گذاشتم خودش درست کنه که بخوره ولی نخورد قربانت دوستم...شما هم همینطور
الهام مامان علیرضا
6 بهمن 93 21:22
سلام مریم جان وای اول بگم که چقدر منم هوس لازانیا کردم و یادم اومد خیلی وقته نپختم الهی که همیشه ویروس ها از آیدین جون دور باشه. بازم خوبه زود اشتهاش برگشته علیرضا وقت از این ویروس ها می گرفت ده روز اذیت می شد سوغاتی هاتون مبارک بازی بند کفش هم خیلی خوبه و به تمرکز کمک می کنه به نظر من این تریلی ها یکی از بهترین اسباب بازی ها برای بچه هاست علیرضا از هشت ماهگی داره و تنها اسباب بازیه که هنوزم بهش علاقه داره چه عکس دایی و خواهر زادۀ بیستی مگه غیر از اون توماس بیست قسمتی بازم توماس هست؟ تولد عمو داود هم مبارک باشه عزیزمایشالا که همیشه شاد و خوشبخت باشند الهی ذوق پیروزی شو ای جانم اصلا نگران نباش به راحتی پاک میشه بعدش هم باور کن هعمین طوری بیشتر به نقاشی علاقه نشون خواهد داد و هنرش خیلی بیش از همه چیز می ارزه راستی چه گل زیباییمیگم مگه این گل خواص خاصی داره که نوشتی بیماری از خونه تون دور باشه یا محض سرسلامتی نوشتی مریم جون فدای شیرین زبونی های آیدین خان منم دلم برای شیرین زبونی های گذشته تنگ میشه
مامان مریم
پاسخ
سلام الهامی جووونم خوبی عزیزم بابا لازانیا که هوس کردن نداره....اون آش های خوشگل تو هوس کردنیه من تا محمد هوس نکنه درست نمیکنم و اون هم ویار جناب همسری بود....ولی دوهفته یک باری ویار میکنه وااااقعا خداروشکر....الهی چقدر برای علیرضا ناراحت شدم....بچه ها بی اشتها میشن آدم دلش میخواد اصلا نره تو آشپزخونه دنیای قشنگی دارن دایی خواهر زاده ها....همه دایی ها سلامت باشن مرسی دوستم....آره چند تایی هم فیلم 40 دقیقه تا 1 ساعتی داره....یه دونه هم دوبله فارسی بود کانال دو پخش کرده بود و براش ضبط کردم....من زیاد وارد نیستم و داداشم براش همیشه دانلود میکنه خودم هرچی گشتم پیدا نکردم ولی تو واردتری بگردی پیدا میکنی عزیزم آیدین هم این ماشینی که باهاش میره تو سبد اسباب بازیشو خییییییییییلی دوست داره و اصلا از محبوبیتش کم نشده و من هی میخواستم براش کامیون بزرگ بخرم ولی میگفتم دیگه دیره و دیگه با وجود یه کامیون یه کوچولو کوچیکتر از این بزرگه جا هم تو خونه نمیمونه ولی عمو زحمتشو کشید من هم همینطوری فکر میکنم و فعلا که مشغول خط خطیه و شوق و هیجان نه خواص خاصی نداره....این گل آخرین روز بیماری اومد خونمون....و بعدش دیگه هیچ کدوممنون مشکلی نداشتیم و من گفتم نوید بخش سلامتی بوده مرســــــــــــــی خاله جووون مهربووووون من هم دلم تنگ میشه....الهی سلامت باشن و هر مرحله شون شیرینتر باشه
الهام مامان علیرضا
6 بهمن 93 21:25
راستی منم با مدل هدیه دادن های انتظاری موافقم و مدت هاست علیرضا داره نقشه میکشه که اتوبوس پلیسی رو که هر روز تو ویترین مغازه می بینه و بهش سلام می کنه رو برای تولد سه و نیم سالگیش داشته باشه. درسته انتظارش مثل زمان ما نیست ولی دیگه چه میشه کرد می دونی من اصلا بازی های دخترونه انجام نمی دادم و همیشه با آجر با پسرها ماشین بازی می کردم یا از در و دیوار بالا می رفتم
مامان مریم
پاسخ
خیلی خوبه الهام جون...البته مثل دوره ما نمیشه ولی باز از همون لحظه اجابت کردن بهتره....ما هم یه مدته به آیدین قول بعدا رو میدیم....و کادو به مناسبت خاص فکر بهتریه چه جالبخوب من تا 9 سالگیم فقط یه خواهر داشتم و همین مهین بود.....پس مجبور بودم فقط با اون بازی کنم...بعدش هم محسن شد عروسکم و من شدم مامانش...یعنی بازم بازی دخترونه
مامان راحله
7 بهمن 93 0:03
سلام عزیزم .. ان شالله بلا دوره عزیزم .. خدا نکنه مریض بشید ... ماشالله به آیدین خوشگلم ان شالله همیشه در کنار خانواده شاد باشید ..
مامان مریم
پاسخ
سلام راحله گلم ممنونم عزیزم....شما هم همینطور خانومی
عمه فروغ
7 بهمن 93 0:48
سلام مریم جان خوب هستید؟آیدین گلم خوبه؟ اول پستت خیلی قشنگ و زیبا روزهای کودکیت رو بیان کرده بودی واقعا هم همین طور نسل جدید اصلا از داشته هاش لذت کافی رو نمیبرند چون تا لب تر کنن از اون بهترش رو دارن. خدا رو شکر که حالتون خوب شده ان شا.. همیشه تنتون سالم باشه و بیماری به سراغتون نیاد تولد عمو داوود هم مبارک .کادوهای آیدینی هم مبارک ان شاا.. بسلامتی استفاده کنه هزار ماشاا.. به آیدین باهوش و شیرین زبون که زود دیالوگ ها رو حفظ میکنهدسته گل هم خیلی قشنگه ان شاا.. همیشه گل باشید اما عمرتون مثل گل نباشه
مامان مریم
پاسخ
سلام فروغ جون...ممنونم عزیزم...شما و آرشیدای ناز خوبین ممنونم خانومی....کاملا درست نوشتی ....ما همیشه بهتر از اونی که خواستن رو هم بهشون میدیم...آیدین عاضق ماشینهای پلاستیکیه و من میرم بهترشو براش میخرم مرسی دوست خوبم قربون محبتت فروغ جانم....من هم برای شما و خانواده و دخملی ناز بهترین هارو آرزو میکنم عزیزم
الهه مامان مبین
7 بهمن 93 1:48
سلام مریم عزیزم سلام آیدین خوشگلم امیدوارم که حالتون بهتر باشه ... خیلی ناراحت شدم وقتی متوجه مرضیتون شدم . منم چند شب پیش همینطوری شدم . خیلی مریضی بدیه من که اصلا طاقتش رو ندارم
مامان مریم
پاسخ
سلام الهه جووونم ممنونم دوستم...خداروشکر الان همه خوبیم....همش به خاطر الودگی هواست...امیدوارم اونجا هوا بهتر باشه دوستمناراحت شدم تو هم تجربش کردی.....بلا به دور عزیزم
الهه مامان مبین
7 بهمن 93 1:49
آیدین نازم امیدوارم همیشه در پناه خداوند باشی و هیچوقت مریض نشی عزیزم
مامان مریم
پاسخ
ممنووونم خاله مهربوووووووووون
الهه مامان مبین
7 بهمن 93 1:51
خیلی زیبا ن.شتی مریم ج.نم مثل همیشه عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی تولد عمو داوود مبارک باشه چه کادوی نازی برات خریده عمو جون دستشون درد نکنه قربون اون شمع فوت کردنت ایشاا.. عروسی خودت عزیزممممممممممممممم
مامان مریم
پاسخ
مرسی الهه جوووووووووووونم ممنونم برای همه محبتت دوستم.....و ایشالا عروسی مبین ناااازم
الهه مامان مبین
7 بهمن 93 1:56
آره واقعا منم دلم برای اون غلط غلوط ها تنگ میشه زمان چقدر زود میگذره واقعا بچه های امروزی توی امکانات زندگی میکنند و همین خیلی پر توقعشون کرده متاسفانه ای قربون همشون بشم من
مامان مریم
پاسخ
خیییلی زود دوستم...قبل مامان شدن اصلا گذر زمان رو حس نمیکردم و الان هر یک ماه تفاوتش گذر زمان رو تو بچه ها داد میزنه مشکلش از نظر من فقط اینه که لذت به اندازه بچگی ما نمیبرن و من افسوس میخورم اون هیجان و شوق و آرزوها و رویاها برای این نسل تکرار نمیشه و هیچ وقت طعمشو حس نمیکنن...زنده باشن الهی
الهه مامان مبین
7 بهمن 93 1:59
دست همسری خوب و مهربونت درد نکنه خیلی دسته گل نازیه کادوهای آیدینم هم مبارکش باشه دومادیت رو ببینم عزیزم
مامان مریم
پاسخ
ممنووووووونم گلم ببوووووووووس مبین نانازم رو
الهه مامان مبین
7 بهمن 93 2:00
با یه دنیا عشق تقدیم به دوست نازم
مامان مریم
پاسخ
مرسی الهه مهربونم
مامان آنیسا
7 بهمن 93 8:39
آخی بلا دوره عزیزم این روزا همه به نوعی درگیر مریضین خداروشکر که بخیر گذشته و زود خوب شدین تولد عموجونت مبارک عشقم به به لازانیای که آقا آیدین درست کنه خوردن داره ها اتفاقا مریم جون منم هر از گاهی میرم تو قکر باخودم میگم بچه های این دوره که همه چی دارن نکنه وقتی بزرگ شن خواسته های عجیب غریبی داشته باشن که نتونیم از پسشون بر بیاییم یا اصلا با عقایدمون منافات داشته باشه اخه قانع کردن و راضی کردن بچه های این دوره خیلی سخته
مامان مریم
پاسخ
ممنونم دوست خوبممرسی خاله مهربون.....شما هم بفرمائید دوستم این یه طرف داستانه که همین جوری هم شده.....وقتی دو سالگی تبلت شخصی دارن دو سال بعد موبایل میخوان و قبل از سن قانونی ماشین و بعد هم هیچ تلاشی برای استقلال مالی نمیکنن لابد ولی من هنوز افسوس اینو میخورم که از لدت انتظار برای داشتن چیزی و آرزو کردنش و رویابافی براش محرومشون کردیم کاملا درست میگی دوستم
مامان و باباي امير
7 بهمن 93 8:40
سلام مریم جون من عاشق خوندن خاطرات شما و آیدین جون هستم ایشالا همیشه خاطرات خوش شمارو بشنوم وبخونم چقدر خوبه که خواهر دارین من خواهر ندارم ولی همیشه جای خالیش رو تو زندگیمون احساس میکنم درسته که مامانم بابام داداشام همسرم والبته دوستای عزیزم تو نی نی وبلاگ همیشه درکنارم وپشتوانه ام هستن اما هرکسی جای خودش رو داره و جای یه خواهر همیشه کنارم خالیه همیشه پایدار باشن راجب مریضی هیچی نمیگم چرا که خداروشکر تموم شده و اماااااااا گل خوشگلتون, دست اقای خونه درد نکنه حتما اسپند دود کن عزیزم من که حسودیم شد آیدین جون وشما رو می بوسم وبراتون همیشه ارزوی سلامتی وخوشی در کنار خانواده میکنم
مامان مریم
پاسخ
ممنوووووووونم دوست خوبم برای این همه مهربونی و خوش قلبیت خواهر داشتن تو برخلاف بچگی که یکی همجنس خودته و همش باهاش دعوات میشه و یه جدایی چند ساعته هم نداری که دلت تنگ بشهتو بزرگسالی خییییلی خوبه...یکی از جنس خودت و همخون خودت که همیشه حامیته و تو هم باید حمایتش کنی و این خیییلی لذت بخشه...حرف های خواهرانه و تلفن های طولانی و خاطرات مشترک اما داداش داشتن هم خیییلی شیرینه و یه حس خوب...خداروشکر که داداش های گلی داری....ماهم همه مثل خواهرت دوستم قربونت برم عزیزم....قابل دوست گلی مثل شمارو نداره من هم براتون بهترین و شادترین لحظات رو ارزو میکنم خانومی
مامان یسنا
7 بهمن 93 9:03
سلام دوست گلم. متن ابتدا خیلی قشنگ بود و چه زیبا به تصویر کشیدی ... ممنون دوستم که منو بردی به اون روزا. ولی خودمونیما ....چه بازی قشنگی بود.... باید با یسنا بازی کنم
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیـــــــــزم.....مرسی خانومی...خواهش میکنم خیلی خنده دار بود....تا مامانم میومد بازی رو تعطیل میکردیم و به هیچ کس هم هیچ وقت نگفتم همچین بازی داریم که مسخرمون نکننولی همین تو رویا رفتن و داستان پردازی کردن خیییییییلی بهمون مزه میداد.....امتحان کن ولی شاید دوره ش مال همون هم نسلی های ما بوده....امیدوارم یسنا گلم خوشش بیاد و اون هم رویا پردازی کنه و لذت ببره
مامان یسنا
7 بهمن 93 9:12
الهی عزیزم . خدارو شکر حالتون بهتر شده و الهی دیگه مریضی به سراغتون نیاد قربونش برم با این بازیهای قشنگش... و اون بازی بند و جعبه ...چه ذوقی هم میکنه ...تو عکس پیداست سوغاتیها مبارک... واون حیوونای مزرعه... به به عجب لازانیایی درست کرده آیدینی... این لازانیا خوردن داره
مامان مریم
پاسخ
ممنونم دوست مهربوووونم آره....من این بازی هارو خیییلی دوست دارم.....یاد بچگی هامون میفتم که خودمون بازی و خلاقیت داشتیم قربانت عزیزم....مرسی از همه محبت و لطفت
مامان یسنا
7 بهمن 93 9:34
تولد عمو مبارک ... دستش درد نکنه چه تریلی قشنگی خریده... چه شیرین حرف میزنه. وااای خدای من ..با پا یه صحبتی دارم.. خیلی باحالی آیدین جونم دل هممون برای غلط غلوط حرف زدناشون تنگ میشه... خوبه اینجا ثبتشون میکنیم زندگیتون سرشار از شادی و خوشی
مامان مریم
پاسخ
ممنونم دوست جون گلم وای من هم انقدر برای این جمله کوتاه چلوندمش قربونت برم عزیــــــــــــزم واقعا خیییلی خوبه که اینجا هست...من تو دفتر خاطراتش انقدر جزئی نگر ننوشته بودم و حالا میبینم زود از یادم میره و چه خوب که اینجا مینویسم که یادم بمونه برای شما هم همینطور گلم...شاد باشین همیشه
مامان کیانا و صدرا
7 بهمن 93 9:40
مریم جون... بچه بودم با داداشم یه هفته که چه عرض کنم یه ماه رفتیم هر روز ظهر سر کوچه وایستادیم تا بابامون بیاد.چون قول داده بود واسه داداشم موتور بخره واسه منم عروسکبلاخره خرید و ما ذوق مرگ شدیم و هنوز قیافه ی عروسکم و موتور نارنجی داداشم یادمهبد جای دلم دست گذاشتی خواهر!!!رفتم به اون زمونها و اون آرزوها و اون حسرتها....حالا همین یه دونه دخمل ما آرزو به دلم موند یه بار عروسکاشو بخوابونهفقط تلویزیون و سی دی و کامی و البته و خوشبختانه مطالعه ی کتاب داستانهای مختلفجناب صدرا هم که در آرزوی بن تن داشتن و مرد عنکبوتی هستند که محاله بنده اجابت نمایم چون به شدت با خشونت مخالفمخوب گفتم آبجی!!!
مامان مریم
پاسخ
الهی قشــــــــــــــــنگ میفهمم چه حسی داشتی و الان با یاداوریش چه حسی پیدا کردی و میدونم وقتی میگی خوب خوب یادته اون اسباب بازی ها چقدر درست میگی....من هم هنوز نوار های رنگی سه چرخه مو که مهین پای گلدون پرپر کرده بود درست تو گلدون یادمهو با یاد عصبانیتم خندم میگیره و اون عروسک ها که مهین به زور عوضشون کرد من هم چند روزی قبل نوشت این پست و خصوصا با این کارتون های مخصوص دهه فجر و دوره قدیم همش یاد اون ایام بودم که این پست اینجوری شروع شد کاااملا کار خوبی میکنی عزیزم....ایدین هنوز این دارو دسته بن تن و نینجا و ... رو نمیشناسه و ولی اگه روزی هم بشناسه من هم همین کارو میکنم
مامان کیانا و صدرا
7 بهمن 93 9:42
و اما خوشحالم ویروس را بیرون راندید.متاسفانه پریشب کیانا قریب به دو ساعت سرفه کرد و مدام....دیروز نذاشتم بره مدرسه و بردمش پیش دکتر البته عمومی چون متخصصین سرشان شلوغ است و با فرصت محدودی که من داشتم توان در صف ایستادن نبود.خلاصه پزشک جان دقیقا کارهایی که انجام میدادم را فرمودند ادامه بدهید و کنار بیایید.هنوز گرفتار ویروس در مورد بچه ها هستیم فقط سرفه و سرفه
مامان مریم
پاسخ
ممنووووووووووونم....آره خدارو شکر الهی.....خیییلی ناراحت شدم...یعنی هنوز تموم نشده آخه میدونی واقعا هم این داروها کاری نمیکنن فقط درد رو تسکین میدن و بیماری باید دوره ش تموم بشه و چاره ش فقط استراحته کاش حداقل یه دارویی میداد که سرفه هاش کمتر بشه که اذیت نشه و حداقل بتونه بخوابه طقلی.....ایشالا زود زدو خوب بشه و از خونه شما هم بره این ویروس کوفتی
مامان کیانا و صدرا
7 بهمن 93 9:47
خب حالا میرسیم سر وقت تریلی آیدین جانمان که مو نمیزند با تریلی صدرا جانمان حتی از نظر رنگالبته ناگفته نماند که تریلی جناب صدرا با نخهای پلاستیکی بسته شده چون صدرا خان پیچ اتصالش را شکستند و بدین شکل محکمش نمودیمآیدین جونم حیوونای اهلیتو و ماشین جدیدا و تریلی خوشگلت مبارکت باشه عسلماز این بازی پا هم خوشم میادضمنا تکمیل شدن زبان پسری هم مبارک.شغل دوبلوریت تموم شده مریم جانم ولی خودمونیم گاهی جایی که میریم و صدرا جملاتی افاضه میکنه باز هم دوبلور لازم میشهپس خیلی ناراحت نباش هنوز شغلتو کامل از دست ندادی
مامان مریم
پاسخ
ای جاااانم....ببینم صدرا هنوز باهاش بازی میکنه یا من هم باید منتظر دیپورت تریلی مذکور باشم مرسی خاله جوووونم....امیدوارم اینا بیشتر عزیز بمونن چون خییلی جا گرفتن راست میگی؟خیلی خوشحال شدمگاهی پیش میاد یه جمله سخت بگه و بقیه نفهمن و من انقدر ذوق میکنمخصوصا افاضاتی مثل همون من با پا یه صحبتی دارم.....خیییییییییلی حال میده شما هم پا بازی بکنین...البته قبلش توضیح بده که احساساتی نشه و یهو نپره در اغوش جناب پا
مامان کیانا و صدرا
7 بهمن 93 9:49
و اما مریم جون تازگی حوصله ام خیلی کم شده و نمیدونم چرا؟؟؟؟البته غیر طبیعی هم نیست ولی خب دردسرهای خودشو دارهبه هر حال عزیزم امیدوارم روزها و ساعتهای خوب و خوشی در انتظارتون باشه و بهترین ها براتون پیش بیاد و گلهای زیبا زیبایی زندگیتونو دو صد چندان کنهشاد باشید و خرم و سلامت
مامان مریم
پاسخ
این کسالت به نظر من که برای این فصل دوست نداشتنیه.....اصلا دلگیره...بیرون میری سرده...خونه میمونی کف میکنی به امید اسفند و ذوق خونه تکونی و بوی عید و سبزه و ماهی و تشاط دوستم من هم برات بهترین هارو ارزو میکنم...نگران این کسالت هم نباش اپیدمیه و زودگذر
مامان کیانا و صدرا
7 بهمن 93 9:50
ببخشید!!!!! مهین جون تولد آقا داوود مبارک باشه و ایشا....سالهای سال کنار هم خوشبخت باشید و سعادتمند
مامان مریم
پاسخ
ممنوووووووونم قربونت برم شما و خانواده گل هم همینطور عزیزم
فاطمه & فائزه
7 بهمن 93 11:49
سلام ناااااااازی خدا حفظش کنه به وب داداشی ما امین جون سربزنید نظر فراموش نشه اگه با تبادل لینک موافقین خبرمون کنید ممنون
مامان مریم
پاسخ
ممنونم
مامان آروین(مهناز )
7 بهمن 93 12:53
سلام مریم جون خدا رو شکر که مریضی خاصی نبوده و حال همگی خوبه وای چقدر این آیدین شما ماشین و کامیون داره و چقدر عاشق ماشینه آروین زیاد به ماشین علاقه نشون نداده تا حالا اصلا اسباب بازی خاصی نیست که دوست داشته باشه فقط عروسکاشو فکر کنم بیشتر دوست داره تازگیها شبهامیاره کنارش میخوابه لباس ایدین خیلی قشنگه خیلی بهش میاد من عاشق این رنگم مخصوصا آیدین سفید هستش بهش خیلی میاد من خیلی دوست داشتم آروین مثل خودم سفید باشه ولی نشد
مامان مریم
پاسخ
سلام مهناز گلم...ممنونم دوست خوبم دنیای آیدین فعلا کامیون و قطاره...قبلا انواع ماشین و تقریبا اصلا با عروسک کاری نداره...مگه اینکه من هم باهاش بازی کنم و از جانب جناب عروسک باهش حرف بزنم ولی انقدر دوست دارم بچه ها با عروسک میخوابن....قربون اروین مهربووونم قربونت عزیزم....ممنونم خانومی...نفهمیدم کدوم لباسش رو میگی فکر کنم همون عکس اولی و پولیور سبز تو برف منظورته...قربونش برم نگوووو....اروینم سبزه با نمکهمن هم خیییلی دوست داشتم ایدین به سفیدی من و همسری بشه ولی رنگ پوستش رو اصلا تو کل فامیلمون نداریم...سفید سفید نیست و گندمی شده انگار ولی همسرم عااااشق رنگ پوستشه و میگه خدارو شکر مثل ما مهتابی نشد شما هم به اروین گوله نمکم کم لطفی نکن....عسل منه
مامان آروین(مهناز )
7 بهمن 93 12:54
چه گلهای قشنگی مبارکت باشه عزیزم ببوس روی ماه ایدین جونم رو خیلی قشنگ میخنده
مامان مریم
پاسخ
ممنونم عزیزم شما هم ببوس آروین ناناز منو
مامانی
7 بهمن 93 13:47
سیلام آخ گفتی انتظار برای خرید یه اسباب بازیچقد شور و هیجان داشتیم ولی حالا این وروجکها اصلا درک نمیکنن شور و هیجان چیه ما که خیلی وقته از ترفند پول تو جیبی استفاده میکنیم و این باعث شده که یه خورده معنی انتظار کشیدنو درک کنه داریم دستی دستی خلاقیتشونم کور میکنیمهر چی میخوان براشون میخریم والا زمان ما عروسک که نداشتیم خودمون دست به کار میشدیم و با بالش و روسری مامان و هزار جور چیز دیگه عروسک میساختیم ولی حالا...
مامان مریم
پاسخ
سیلوم من فکر میکنم نسل ما داره آرزوها و کم و کاستی هاشو سر بچه هاش خالی میکنه فکر میکنه اگه به همه آرزوهای نداشته بچگیش میرسید کودکیش قشنگتر بود....خود من.....تا ایدین یه چیزی میخواد میرم بهترشو براش میخرم....قبلا بدون فوت وقت...باز الان بهتر شدم و میزارم حداقل یه کوچولو تو انتظارش بمونه...و این یعنی خراب کردن زیبایی کودکانه یادش به خیر دوستم....یا مامانهامون برای عروسکهامون لجاف تشک و تخت و لباس درست میکردن
مامانی
7 بهمن 93 13:50
اوه اوه چه روزایی داشتین ملافه شویی خوشحالم که هر سه تا تون در سلامتی کامل به سر میبرین هو آی ای من عاشق لختی خوابیدن بچه هام خیلی خوردنی شده تابستون که اریا بعضی روزها لختی میخوابید سیر نمیشدم از دیدنش مریم جون بیکار شدی ها لباسها رو که پسر میشوره آشپزی هم که میکنه میشه بفرمایید شما چیکار میکنید؟؟
مامان مریم
پاسخ
ملافه شویی....روتختی ها و پتوهای ما منتقل به خشکشویی....یکمی کار عیدم جلو افتاد ملافه های تخت ایدین رو تو یه روز سه بار شستم...هنوز پهن نکرده صفا داده میشد ممنونم عزیزم من هم همینطور...خیلی هم پاک و معصوم میشن آره بابا من دیگه دختر میخوام چیکار!!!الان دارم خودمو باد میزنم
مامانی
7 بهمن 93 13:57
مریم جون میخوام اعتراف کنم من خیلی خیلی بهت حسودیم میشه آریا وقتی به حرف اومد خیلی زود همه چیو یاد گرفت و روون صحبت میکرد خیلی کم پیش میومد که کلمه ای رو اشتباه بگه بعضی وقتها که اشتباه میگفت و اطرافیان درستشو بهش میگفتن میگفتم چیکار دارین بچمو حالا یه کلمه رو جابجا گفته همه شیرینیش به همینه درستش نکنین به موقعش خودش یادش میگیره خلاصه که آرزوش به دلم موند الان تا یه کلمه رو غلط میگه میخوام ذوق مرگ شم ولی به جاش اصطلاحاتی رو به کار میبره که دهنمون وا میمونه به نظر تو... من علاقه دارم... ببوس ایدینمو و از این روزهات لذت ببر
مامان مریم
پاسخ
اعتراف میکنم که این مورد جای حسودی داره راستش من اوایل یکی میگفت بچش از روز اول بدون غلط حرف زدن کامل و درست حرف میزد خوشم میومد....ولی الان با هر رشد کلامی هی میگم یادش به خیر...آیدین مثلا کلمه کامیون یا اتوبوس رو تا حالا مرحله به مرحله به سه تلفظ گفته...الان دیگه درست میگه و من دلم خییییییییییییییییییییییییییییییلی تنگه تانیون و اوتودو گفتنش شده این اصطلاحات رو آیدین هم الان داره....فکر کنم و به نظر من و .... آریا جونم که ماشالا شیرین زبون و خوش صحبتیه واسه خودش ممنونم گلم...تو هم اریا رو ببوس و غرق لذت شو
مریم(مامان کیان)
7 بهمن 93 17:03
وای مریم بازم تفاهم !!!!! منم مدتهاست کیان و تو انتظار چیزایی که دوست داره داشته باشه میزارم تا هم قدر وسایل شو بدونه هم انقدر زود جذابیتش و از دست نده ... و تازگی ها داره پولاش و جمع میکنه که وسایلی که دوست داره خودش بخره البته اونم باز با شرط و شروطه آخه دیگه واقعا هر اسباب بازی ای نهایتش 1 روز براش جالبه و بعد باید من هی دنبال یه جا بگردم برای اسباب بازی هاش
مامان مریم
پاسخ
مریم خیییلی کار خوبی میکنی واقعا همین کامیون بزرگ رو من به عمد نخریدم....بعدا کجا میخوام جا بکنمش!!! حالا اینو دوست داره مثلا بقیشونو چی....همون روز عزیزه و شاید همون یک ساعت اول....چند روز پیش به محمد میگفتم کاش یه جایی بود اسباب بازی هارو اجاره میداد و میتونستیم فرداش که از چشم افتاد پسشون بدیم!!
مریم(مامان کیان)
7 بهمن 93 17:05
قربونش بشم چه خنده از ته دلی وقتی با ماشینش میزنه به اون سبد اسباب بازی دیدن بازی بچه ها بعد از مریضی خیلی خیلی خوشحالی داره الهی همیشه تنتون سالم و لبتون خندون باشه
مامان مریم
پاسخ
قربونت برم مریم مهربوووونم...مرسی عزیزم مریمی من میدونم برات پای لبتاپ نشستن و کامنت دادن چقدر سخته و اصلا راضی نیستم تو مهربونیت برام ثابت شده ست....همین که گاهی پست بزاری و از حال و روزت با خبر بشیم کافیه...ایشالا بعد به دنیا اومدن نی نی و جا افتادنش براتون و عادت به شرایط جدید که حال خودت هم خوب بشه باز میتونی بیشتر بیای اینجا
الهه مامان مبین
7 بهمن 93 17:07
سلام مریم عزیزم . خوبی . آیدینم خوبه . زودی اومدم جواب خمیر یوفکا رو برات بذارم . چون نظراتم رو دیر تایید میکنم مریم جون من این خمیر رو از فروشگاه هایپر تو قسمت یخچالش که همه چی داره گرفتم . تهران مطمئنا باید همه هایپرهاش داشته باشند ... خیلی خوشمزه میشه . فقط خمیرش خیلی نازکه یه کم حوصله میخواد تا از هم دیگه جداش کنی . آره مثل لازانیاست ولی خیلی سبکتر و خوشمزه تر . نوش جونتون بووووووووووووووووووووووووووووووووس راستی به جای گوشت از سوسیس و کالباس هم میتونی استفاده کنی . یا بهش قارچ هم اضافه کنی عالی میشه
مامان مریم
پاسخ
ممنوووونم الهه جونم که اومدی پیشم و برام گفتی راست میگی تو هایپر و یخچال هاش یه عالمه خمیر پیراشکی و شیرینی و ...دیدم...حتی پیتزا و پیراشکش نیمه اماده که مشتریشم ممنونم از یاداوریت عزیزم حتما درستش میکنم
مامان عليرضا
7 بهمن 93 17:29
سلام مریم جونم.چه جالب بازی با خواهرت رو تعریف کردی. یه لحظه رفتم تو یاد قدیما.من خواهرم کوچیک بود با اون هیچ وقت بازی نمیکردم ولی با مهتابمون چرا.ما هم ظهرا که همه میخوابیدن میرفتیم تو راهروی خونه ی مامانبزرگم و با هم بازی میکردیم و دقیقا اسمای عجیب غریب برای عروسکا انتخاب میکردیم و همیشه هم خیلی خیلی پولدار بودیم و داشتیم به هم فخر میفروخیتم.البته من کلا زیاد خاله بازی دوست نداشتم ولی خب الان میبینم و حس میکنم که شاید باید بیشتر بازی میکردم. من آخرای دهه ی شصتم و یه جورایی چون عزیز کرده ی خانواده ی مادریم(مامان رباب)بودم از در و دیوار برام عروسک میریخت . منم مثل تو دلم نمیخواست علیرضا هیچ کمبودی رو احساس کنه.به خاطر همین قضیه هم تا جایی که تونستم سر سیسمونی خریدن از خجالت مامان و بابام د راومدمولی الان حس میکنم اشتباه بوده و کاش یه چیزایی رو میذاشتم تا علیرضا خودش ازمون بخوادهرچند که این بچه ها سیری ناپذیرند و هر روز خواسته هاشون بزرگتر و رنگ و لعاب بیشتری به خودش میگیره این چیزا که به نظر ماها خیلی بزرگه برای اونه مهمون چند ساعتشونه روزگار ما کجا و اونا کجا
مامان مریم
پاسخ
سلام الهام گلم...ممنونم عزیزم بچه که بودم وقتی مامانم بچگی هاشو تعریف میکردم فکر میکردم داره داستان های دوره وزوزک میرزا رو میگه....انگار مامانم خییییییییلی سن داشت...الان میبینم همین بازی ساده برای آیدین یه بازی تاریخ مصرف گذشته ست...چه زود میگذره پس با وجود محبوبیت زیاد مامان رباب که اصلا من هلاک خوش اخلاقیشم وضعت خیییلی توپ بوده که برات عروسک میباریده چه خوب که تو هم تو بازی هات پز دارو ندارت رو میدادیداشتم نسبت به بچگی هام بدبین میشدم که لابد مشکل داشتم....ولی جدای از شوخی اینا مختص نسل جنگ زده ماست....خصوصا بچه های تهران که بمباران و خرابی رو هم تجربه کردیم....من هنوز هم یادمه بمب افتاد نزدیکیمون و خونه ما خراب شد حالا همه ما بچه های اون نسل داریم آرزوهامونو رو بچه های خودمون پیاده میکنیم.....اتفاقا من هم دوست دارم آیدین تو حسرت چیزی بمونه....خوشحالم تو یسمونی براش دوچرخه و سه چرخه و ...نخریدم.....حداقل براش ذوق کنه نه از اول جلو چشمش باشه
مامان عليرضا
7 بهمن 93 17:31
خاله قربونش بره که با مهرسا دوست شده و باهم خوشگل بازی کردن درگیری نباشه بین بچه ها دوستم خیالت راحت یه جای کار میلنگه بگردم الهی که گل پسری مریض شده.کلی غصه خوردم بازم خدا رو شکر که خیلی طول نکشید و دوباره حال همتون خوب شد. ایشالا بلا همیشه ازتون دور باشه
مامان مریم
پاسخ
اتفاقا من هم مشکوک بودم و هی چکشون میکردم و میدیدم نههه....خیلی قشنگ با هم بازی میکنن....یکی تو تخت نوزادی میخوابید و اون یکی تاپش میداد...یا با هم لیوان دستشون میگرفتن و از یخچال و آبسرکن هی آب خیالی پر میکردن و میخوردن...خیییلی ذوف مرگ بودم! خدا نکنه عزیز....آره خوارو صدهزار بار شکر که کوتاه بود و زود تموم شد ممنووووونم الهامم
مامان راحله
7 بهمن 93 17:34
________________________¶¶ _______________________¶__¶ _______________________¶___¶ _______________________¶____¶ _________¶¶¶¶¶_________¶____¶ _________¶__¶¶¶¶¶¶_____¶____¶ _________¶____¶¶__¶¶___¶____¶___¶¶ __________¶_____¶¶__¶¶_¶____¶¶¶¶¶¶¶ ___________¶______¶¶__¶_¶¶¶¶____¶¶¶ ¶¶¶_________¶¶______¶__¶¶__________¶¶ ¶__¶__________¶¶¶____¶¶________¶¶¶¶¶¶¶ ¶___¶__________¶¶¶¶_______________¶ ¶__¶_____________¶________¶_¶¶¶___¶ _¶_¶_____________¶_______¶_¶_¶¶___¶ _¶¶______________¶_________¶_¶¶___¶ _¶_¶_____________¶_________¶¶¶_____¶¶¶ _¶_¶_____________¶__¶__________¶¶____¶ _¶_¶______________¶___¶________¶_¶¶__¶ _¶__¶_____________¶____¶¶_______¶¶¶¶¶ __¶__¶¶¶¶¶¶¶¶____¶¶______¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ___¶_________¶¶¶¶¶¶________¶ __¶________________________¶ __¶________________________¶ __¶________________________¶ ___¶________¶_________¶¶___¶ ____¶_______¶___¶______¶__¶¶¶¶¶¶ __¶¶_______¶____¶______¶¶¶_____¶ _¶______¶¶¶¶¶¶¶_¶_____¶¶¶¶¶¶¶___¶ __¶___¶¶__¶__¶_¶¶¶___¶______¶__¶ ___¶__¶____¶__¶__¶__¶____¶¶¶__¶ ____¶__¶____¶__¶ ¶__¶___¶¶__¶¶ ____¶__¶_____¶¶¶¶¶__¶___¶¶¶¶ ____¶¶¶¶______¶¶¶¶__¶ ____¶¶¶¶__________¶__¶ ___________________¶¶¶¶ ___________________¶¶¶¶
مامان عليرضا
7 بهمن 93 17:34
قربون اون بازی اختراعیه جدیدت برم.ببین چه ذوقی هم میکنه.خاله قربون اون خنده های شیرینت عزیزم سوغاتی های خوشگلت +کامیون جدیدت مبارک عزیزم.ایشالا اینا برات خیلی زود گذر نباشن و باهاشون بیشتر بازی کنی.هرچند که مامانی گفت چند ساعتی بیشتر برات عزیز نبودن لازانیا پختنت رو عشقه پسر مهربون.قربون برم که به مامانش کمک میکنه
مامان مریم
پاسخ
ممنوووونم خاله جونم.....خیییلی حال میکرد واقعا هم تریلی مذکور هنوز عزیزه....ولی بقیشون نه!!! ولی اون روش جمع کردن اسباب بازی ها و بعدا رو نمایی کردن خییییلی داره جواب میده....آی با دیدن دوباره هرکدوم حال میکنه مرسی عزیـــــــــــــزم....ببوووووووووووووس علیرضای نانازم رو
مامان علی
7 بهمن 93 19:01
سلام مریم جون اینقدر کم حوصلم که نگو الان ازساعت 4.30 علی رو خوابوندم برم بیرون کارام برسم.هی گفتم نرم برم نرم برم حال راه شدن ندارم هیچی نرفتم .الان ازدیروز دوبار اومدم پستت وخوندم میخام کامنت بزارم نمیدونم چی بنویسم!خوب بالاخره گفتم نرم بیرون بیام دوباره ایدین جونم وببینم.الان وب الهامم سه روزه میرم نمیتونم کامنت بزارم خنگ شدم
مامان مریم
پاسخ
سلام زهرای گلم...خدا نکنه عزیزم چه خوب که میتونی علی رو بخوابونی و بری بیرون....من اصلا نمیتونم و دلشو نارم که تا پارکینگ هم برم و بیام...باید بیشتر رو خودم کار کنم مرسی از محبتت گلم....همین که خوندی برام کافیه...باور کن به جان آیدینم اصلا کامنت دادن و ندادن برای من مهم نیست...شما یه شکلک هم بززاری که من فقط بدونم خوبی برام کافیه....یا نه فقط تو وبت بگو ماهستیم و خوبیم....نه شما همه دوستان....من کامنت هاتونو دلیل خوبی و گل بودنتون نمیدونم...خوبی از شخصیت و مهربونی تک تکتون معلومه...خصوصا زهرا جون ماهم
مامان علی
7 بهمن 93 19:09
اول ازهمه تولد شوهر خواهرتون مبارک.ایشالله خوشبخت وسعادتمند زندگی کنن وخدایک وروجک ناناز عین ایدینی بهشون بده دوما خداروشکر زودی ویروس وشکست دادین.قربونش برم که لختی رفته خوابیده.سرما نمیخوره مریم؟ مریم جون ماهم با داداش وابجی قدیما یک بازی داشتیم به اسم ادم کوچیکا که شکل رو کاغذ میکشیدیم وهرکدوم یک شخصیتی بود!!!وای حرف میزدیم!با چادر خونه میزدیم و....اما من بر عکس شما اصلا ناراحت اون دوره نیستم ومیگم خیلی خوبه بچم تو این زمونه است وما خیلی بیشتر از والدینمون واسشون اسباب بازی میگیریم ویا رسیدگی ودلواپسی داشتیم البته مامان من از اون ادمای حساسیه که همون زمانم خیلی بهمون رسیدگی کرد حتی استعفا داد وماروبزرگ کرد عاشقشم خیلی من نه دلم روستا وده میخاد نه اون دوره ایی بودن عاشق تکنولوزی وجذابیتای الانم دقت کردین چقدر ما 60 و50 عقده داریم نسبت به دهه 70 بخصوص اونایی که شغلشون یک جوره که با نوجوونا بیشتر دراتباطن هی میگن این نسل وحشین بی ادبن و...مفت خورن شاید چون زندگی سختی اشتن وداشته های بچه های این زمونه رو نداشتن اونجوری میگن من دلم میخاست همین دوره ای باشم وخیلیم فکر کنم خوش به حال بچه هاست وواسه همینم هست اینقد تیز هوش ونخبه وبااستعدادن
مامان مریم
پاسخ
ممنونم عزیز مهربوووونم واقعا خوارو شکر...راستش شوفاژ اتاق روشن بود و اتاق هم گرم بود و من هم هی سر میزدم که پتو از روش کنار نرفته باشه و این هم که گرمایی....شدید چه قشنگ بازی میکردین....خدا مامان گل و معلومه خیییلی مهربونتونو براتون حفظ کنه دوستم خوب این خیییلی خوبه...من دلم قدیم هارو میخواد...البته قدیم تر از نسل خودم رو دلم دوره قجر و روبنده زدن هارو میخواد که تو کتاب ها میخونم...از تکنولوژی هم اصلا خوشم نمیاد...باور کن با این لبتاپ جز وب ایدین و اطلاعاتی برای بچه داری و سلامتیش هم هیچ کاری ندارم....کار تو راحتتره دوستم البته من دهه 70 هارو دوسشون دارم....داداشی خودم هم جروشون و خصوصا اون فعال هاشونو که دارن خودشون آیندشونو میسازن رو خییییییییلی دوست دارم....ولی اینکه دهه 50 و 60 خیلی عقده ها داشتن و دارن رو قبول دارم.....خوب تقصیر ما و والدینمون نبود.....تقصیر تصادف تولدمون با انقلاب و جنگ بود و اون طرح مسخره زیاد شدن جمعیت همه اینایی که گفتی برای این نسل خوشحال کننده ست....ولی من دوست دارم آیدین و همه بچه های الان میفهمیدن آرزو کردن یه دوچرخه پشت ویترین مغازه و چند ماه رد شدن از جلوی اون و خوابشو دیدن و درنهایت تصاحبش چقدر لذت بخشه....نه مثل الان که تو سیسمونیشون دوچرخه 5 سالگی و اسکوتر 7 سالگی و حتی گوشی موبایل و تبلت دارن....خوب هیچ وقت لذت داشتنشو نمیفهمن چون از اول تو اتاقشون منتطرشون بوده..
مامان علی
7 بهمن 93 19:10
با گوشیم اگه غلط داشتم خودت زحمتش وبکش تصحیح کن!!!!!!!!!!!!!
مامان مریم
پاسخ
چشم مهربوووونم....شما علط املایی هم نداری گلم
مامان علی
7 بهمن 93 19:19
ای جونم اشپز کوچولو.چه لازانیایی شود دسپخت ایدین جونی میگم مریم میخاستی به همسری بگی خودت پختی ها اینم مدرک که کار گل پسرمونه نه شما وای چقدر دلم تنگ داداشم شد.خدا حفظ کنه دایی وخواهرزادهرو ایشالله همیشه خوش باشن سوغاتیه هم مبارک عزیزم اتفاقا علی هم حیوونا رو داره البته شکلش متفاوته ویک مدتی واسشون جذابه میدونی مریم این علی اصلا پایه بازی یا خریدن اسباب بازینیست الان شما میگی مثلا بهش قول خرید میدی یا واسش برنامه ریزی اینقد حال میکنم اخه ما با هزار ذوق میخریم ولی اصلا نمیخواد عشقش پریز واچاروسیم وحرف وحرف وحرف و...است مریم جونم خیلی عکسها گویای وقایع بودن وخوشکل بخصوص لبخند وهیجانش دربازیهای اختراع کارتن وماشین و... ایدین جونم ومیبوسم
مامان مریم
پاسخ
اتفاقا وسط کار همسری رسید خونه.....تو بقیه عکس ها که تو لبتاپه همسری هم موجوده....اگه نمیدید هم آیدین بارها بهش موقع خوردن گفت من درست کردم هاااا خدا داداش گلتو برات حفظ کنه....معلومه خیییلی دوست داره هم تو و هم علی جونمو الهی....مهندس کوچولوست دیگهبرای آیدین هم خریدن اسباب بازی انقدر لوس شده هرروز هی میپرسه فلان چیزو میخوری و ما هم میگیم بلـــــــــــه....ولی هیچ وقت سراغشو نمیگیره....انقدر که شورش رو دراوردیم و براش خریدیم لوس شده براش ممنونم عزیــــــــــزم....من دوست دارم عکس هایی تو وب آیدین بزارم از بازی هاش...وقتی بزرگ شد بدونه چقدر هیجان و شوق و اکتشاف تو چهرش موج میزده...تا یه کار جالب میکنه دوربینم دستمه ممنونم از همه محبتت زهرا جونم....باور کن راضی به این همه زحمت و با گوشی که تایپ سخته وقت گذاشتنت نیستم.....ببووووووس علی خوشگلمو
مامان مینا
7 بهمن 93 20:35
سلام به ایدین گلی و مریم گلم 1- تولد اقا داوود مبارک انشاالله 130 ساله شن 2-افرین ایدینی که با مهرسا خوب بازی کردی 3-تو لباسشویی دنبال چی میگردی پســــــــــــــــــــــــــــــر 4-قربونت برم که حالت بد بوده و چند بار به لحاف ها صــــــــــــــفا دادی.انشاالله هیچوقت مریض نشی. 5-فدات شم که با چیزهای کوچیک خودتو سرگرم میکنی و کلی کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیف میکنی مثل ماشین و سبدفنردار 6-سوغاتی ها مبارک 7-هوس لازانیا کردمالبته با دست پخت ایدینی 8-تولد عمو بود یا تولد تو؟ای کلک. هم کادو گرفتی وهم فوت کردی 9-از نقاشی روی دیوارها هم بســــــــــــــــــــــــــی لذت بردم 10- دست بابایی دردنکنه با گلهای زیبا ارزو میکنم عاشقانه ها و زیبایی روز به روز تو زندگیتون پر رنگتر شن
مامان مریم
پاسخ
سلام مینای گلم...خوبین دوستم ممنونم برای همه محبت و لطفت عزیزم لباسارو همیشه آیدین برام میاره و من پهن میکنم...حالا رفته ببینه چیزی جا نزاشته ممنونم عزیــــــــــــــزم بچه ها عاااشق تولد بازی هستن دیگه....در ضمن تولد خودشه مرسی خانومی...ببووووس یسنای نانازمو
مامان عليرضا
7 بهمن 93 20:51
تولد عمو داوود هم مبارک ایشالا که 120 ساله بشن و همیشه شاد باشن عزیزمی که نمیذاری کسی شمع های تولدش رو فوت کنه و از این کارت هم کلی لذت میبری دست دایی محسن مهربون هم درد نکنه برای پسر نازمون کارتون مورد علاقش رو آورده. خوش به حال آیدینی که این همه طرفدار پر و پا قرص داره ببوس این شکر منو که شیرین تر از هر شکریه
مامان مریم
پاسخ
قربوووووووون محبتت الهام جووووووووووونم دایی محسنه و همین یه خواهر زاده دیگه تو هم ببوس علیذضای خوشگل منو
مامان علیرضا
7 بهمن 93 20:59
این علیرضا نمیذاره که آدم کاراشو درست و حسابی انجام بده ذوق کردنم سر نقاشیهای آیدینی موند.از طرف من حسابی ببوسش با این نقاشی هاش.زیاد به این فکر نکن که داره خط خطی میکنه مریم جونم.راجع به نقاشی هاش باهاش حرف بزن بذار برات توضیح بده چی کشیده و بعد بگو حالا بذار مامان بکشه و یه چیزی تو مایه های چیزی که تعریف کرده براش بکش و بعدم بگو نقاشی آیدین خوششگل تره و حالا آیدین بیاد نقاشی مامانش رو رنگ کنه و بعدم تشویق.این تو روند بهبود نقاشی کشیدن معجزه میکنه.امتحان کن نظر قبلیمم با بقیه بقیه بودا علیرضا بیدار شد نذاشت ارسالش کنم دوستتون داریم
مامان مریم
پاسخ
قربون خودت برم با این همه مهربونی و علیرضا جونم با شیطنتهای خوشگلش مرسی دوستم....راستش اصلا نمیخوام تو نقاشی کشیدنش دخالت کنم...رو کاعذ هم اولا خط خطی میکرد و بعد یاد گرفت تمرکز کنه که چیزی بکشه...الان رو تخته مغناطیسی هی برام ادمک میکشه...رو دیوار هم خط خطی و هیجان که براش عادی بشه شروع میکنه به نقاشی....مرسی از راهنمایی و توجه ات عزیزم حتما امتحان میکنم روشتو دوستم ممنونم گلم...من هم خیییییلی دوستون دارم خانومی
مامانی
8 بهمن 93 0:23
چقدر قشنگ توضیح دادی.. ماها، دهه شصتی ها کلی آمال و آرزو داشتیم.. کلی تو کوچه ها بازی می کردیم .. بچه های الان همه چیز براشون مهیاست و دارند تو خونه با دیدن کارتون های مختلف بزرگ میشند.. انشاالله مریضی ازتون به دور باشه و سلامتی وارد محفله گرم و زیبایتان شود تولد عمو ایدین جون هم مبارک سوغاتی ها هم مبارک
مامان مریم
پاسخ
ممنونم عزیزم آره دوستم...دیشب بابام پای تلفن میگفت خوش به حال بچه های این نسل....من بهش گفتم نه باباجون اشتباه میکنی...خوش به حال نسل شما که واسه حتی خوراکی هم هیجان داشتین...نه الان که تا گرسنه بشه یه کشو خوراکی جلوشه که بره انتخاب کنه ممنونم عزیزم...مرسی برای این همه لطف و مهربونیت
مامان علی
8 بهمن 93 1:16
مریم جونم،واسه دقت نظرت لایک اون شهرک ترافیک فکر کنم خوراک آیدین گل. باشه یک دومتر پارچه برزنتیه که روش جاده و ساختمون ومیدون وایستگاه اتوبوس وفرودگاه و......داره وباید مابین خطوط حرکت کنن وتو ایستگاه توقف و..... آره عزیزم اسباب بازی فروشیها دارن ایشالله که خوشش میاد،علی که نونو فقط باباباش بازی کنه خوشش میاد شب خوش
مامان مریم
پاسخ
قربانت عزیـــــــــــزم پس اسمش شهرک ترافیکه....دومتر خوبه...الان تو نت دیدم 10 متره و برای کف مهد کودکه...میخواستم خرید اینترنتی کنم که انقدری پیدا نکردم....پس باید برم اسباب بازی فروشی راستش آیدین همیشه حاشیه فرش هارو خیابون و ریل تصور میکنه...برای همین فکر کردم حتا خوشش میاد قربون علی جونم برم...ممنونم عزیزم
مامان سوده
8 بهمن 93 3:22
سلام نازنینم....الهیییی...انشاالله که هرگز بیماری سراغ پسر گلم و مامان بابای مهربونش نره.اما عجبببب ویروسی بود محمد طاها گرفت و بعد امیر مهدی و من و ....تا بالاخره کار پسرمو به بیمارستان کشوند چون بدنش ضعیف بود...امان از این ویروسها...
مامان مریم
پاسخ
سلام سوده عزیزم ممنونم گلم...الهی...ناراحت شدم خونه شما هم بیماری بوده ای وای...بیمارستان....بلا به دور عزیزم....ایشالا که الان تموم شده باشه
مامان سوده
8 بهمن 93 3:27
مریم گلم دقیقا حرف دل منو زدی منم خیلی خیلی دلم برای اشتباهات لفظی امیر مهدی تنگ میشه البته هنوز خوشبختانه چند تا کلمه رو اشتباه تلفظ میکنه!و اما چون یاد اوریش میکنم که وقتی بچه تر بود مثلا به زرافه میگفت شتاتو!!!برای خوشحال کردن من گاهی این کلمه رو بکار میبره!گرچه لذت قبلا رو نداره چون میدونم عمدیه!!!
مامان مریم
پاسخ
الهی قربونش برم که انقدر مهربونه که میخواد دلتونو شاد کنه نااازی...من هم دلتنگ میشم...گرچه هنوز اشتباهاتی داره و میونم دلتنگتر خواهم شد ببوس فرشته هاتو سوده جونم
مامان سوده
8 بهمن 93 3:28
یاد بازیهای کودکی مان بخیررررررررررر
مامان مریم
پاسخ
وااااقعا یادش بخیر
مامان سوده
8 بهمن 93 3:31
تولد عمو داوود مبارک...ان شاالله همیشه به جشن و شادی...
مامان مریم
پاسخ
فدای تو عزیزم.....ممنوووونم دوستم...برای شما هم همینطور گلم
مونا
8 بهمن 93 11:43
سلااااام مریم جون. واقعا چه پست شاد و پرانرژیییییی. چه نقش فعالی داره این توماس تو نی نی وبلاگ!!همیشه به تولد... ماشا.... پسرم چه شیرین زبون شده....چه کامیون قشنگی... منم باید یکی از این بزرگا برای علی بخرم. دست پسرعموش دیده بود خوشش اومده بود. خدا رو شکر که حال همتون خوب خوب شد . در کامنت قبلی ام احوال آیدین رو پرسیده بودم. چه ناز و معصومانه روی تخت خوابیده....چه پسر هنرمندی که این همه نقاشیهای قشنگ کشیده.... راستش مریم جون من با این دو بچه دیگه رو تمییزی در و دیوار و کاشی و ... حساس نیستم. چون هم بچه ها ادیت میشن هم ما. در عوض چند وقت یه بار یه کارگر خانوادگی ! داریم میاد باهم تمییز میکنیم تا دور بعد!!خوبه که شماهم همه در و دیوار و زندگی رو گذاشتی در اختیار آیدین عسل....چه لازانیای خوشمزه ای مادر و پسر درست کردین....نووووش جانتون. .. چه دسته گل همسر مهربانت زیباست....امیدوارم همیشه شاد و سلامت و پایدار باشید
مامان مریم
پاسخ
سلام مونای عزیزم...قربون مهربونیت دوستم آره...این توماس رو وقتی دو سال پیش برای اولین بار دیدم و هیجان ایدین رو به نظرم خیییلی کارتون لوسی اومد....ولی الان همه جا دیگه اسمش هست محبتت به ما ثابت شده ست عزیزم....قربونت برم که انقدر مهربونی خییییییلی کار خوبی میکنی دوستم...هرچی مت مامان ها رو خونه حساس باشیم ناخوداگاه رو هر بازی و حرکت بچه ها حساس میشیم و الان که طفلی ها تو خونه محدود شدن نباید بهشون سخت گرفت....من هم همین جور فکر میکنم و تازه واااقعا تمیز کردنش اصلا وقت نمیگیره....فقط چند دقیقه بعد یه بازی نیم شاعتی و ارزششو داره ممنوووووووونم برای همه لطفت عزیزم
مامان مهری
8 بهمن 93 13:48
ای وای یادم رفت تیک خصوصی رو بزنم.
مامان مریم
پاسخ
سلام مهری گلم از دوستی باهات خیییلی خوشحالم عزیزم
مامان کیانا و صدرا
8 بهمن 93 20:09
سلام مریمی جونمعزیزم نگران نباش واسه خودم فرستادیدرگیر بودم تا 5 که مدرسه بودم و بعد هم یه خورده خیابون گردی و بعد هم در حال دارو گیاهی پزی برای کیانا و حالا هم اومدم یه کوچولو وبمرسی از حضور گرم شما
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم من رو جون به لب کردی تا بلاخره دیدم به خودت رسیده الهیهنوز کیانا خوب نشده باز خوبه انقدر بزرگ و خانوم شده که بی دردسر دارو بخوره و صبورتر باشه قربوووووونت عزیزم
مامان کارن( رزیتا )
9 بهمن 93 8:26
آی گفتی مریم جون آروزهای بچگیمون منم خیلی از این خیالبافیا داشتم همیشه خونه مو و چیدمان وسایلشو لباسامو و بچه های آینده مو تصور می کردم چقد شیرین بود خدایاااااااااا کاملا باهات موافقم مریم جون مثلا این بچه های ما چه رویاهایی می تونن داشته باشن وقتی همه چی براشون محیاست و محیا خواهد بود ....تولد عمو داوود خان هم مبارک باشه دست آقا محمد درد نکنه چه کار قشنگی کرده که براتون گل گرفته معلومه که بار اولشم نیست همیشه شاد باشین و غم هیچ وقت سراغتونو نگیره دوست جون با احساس و مهربونم
مامان مریم
پاسخ
میبینی رزیتا جون....اینا برای اینه که همه بچه های یک نسلیم نمیدونم وقتی بچه هامون بزرگ بشن از چی میخوان برای هم تعریف بکنن...از کدوم هیجان و ذوق و غرق لذت شدن... ممنونم عزیزم مرسی از لطفی که بهمون داری دوست خوبم من هم برات بهترین هارو از ته قلبم آرزو میکنم عزیزم...ببوس کارن خوشگل منو
مامان مهراد
9 بهمن 93 9:40
سلام مریم جون خیلی خیلی ممنون بابت دگرمی هایی که بهم دادی.... نه اینکه شما هم این تجربه رو داشتین ها... این دلگرمم کرد که تونستی به خوبی پشت سرش بذارین. سعی میکنم یه مادر قوی باشم.امیدوارم که بتونم. دعا کن که این دوره سخت رو به سلامت بکذرونیم...
مامان مریم
پاسخ
فدات بشم مهری عزیزم خواهش میکنم دوستم با مامان مهری مهربون و گل و صبوری که من میشناسم زود زود این دوره تموم میشه....بهت قول میدم دوستم انشا الله عزیزم.....اگه قابل باشم حتما دعا میکنم
مامان آروین(مهناز )
9 بهمن 93 11:12
ممنونم از اینهمه لطفی که به آروین جونم داری عزیزم نه منظورم لباس مهمونیه همون که بره ناقلا روشه
مامان مریم
پاسخ
قربونت برم دوستم...آروین جون نمکیه خودمه آهان....اون لباس خونه ست....بچم تو مهمونی باید یه دست لباس خونه ببره که راحت باشه اونو دایی محسنش پارسال براش خریده
مامان کیانا و صدرا
9 بهمن 93 12:35
مریم باید بگی چی برام فرستادی!!!من نظرمو میخوام
مامان مریم
پاسخ
همونا بود بابا اول که اومدم وبت تازه از اون کامنت شعر صدرایی تایید کرده بودی و فکر کردم دیشب تایید کردی و قبلی ها نرسیده....بعد که اومدم بقیه رو بخونم دیدم اولی هارو تازه داری تایید میکنی و همزمان آن بودیم....برای همین گفتم....محو بشی تو خوب از اولین کامنتم تایید کن تا نزاییدم!!!
مامان سوده
10 بهمن 93 1:33
سلام گلم خصوصی
مامان مریم
پاسخ
ممنونم عزیزم
دنیا
10 بهمن 93 22:59
fadaye to khoshkel pesar
مامان مهراد
11 بهمن 93 12:37
سلام. مریم جون. باورت میشه با بازی هایی که همین دو روزه تعطیلات با مهراد انجام دادیم و تفریحاتی که داشتیم خیلی بهتر شده و اون مورد تقریبا به یکی دوبار در روز رسیده. ممنون. ممنون یه دنیا ممنون بابت راهنماییهات
مامان مریم
پاسخ
مهری عزیزم اگه بدونی چقدر خوشحال شدم....اصلا تصور هم نمیتونی بکنی روزی که وبمو باز میکنم و یه مورد اینجوری میبینم انگار همین الان این اتفاق برای من افتاده...همون هیجان و خوشحالی با همه شکرگذاری هاش هجوم میاره بهم خواهش میکنم عزیزم...اون جسی که الان داری از هر تشکری برام با ارزش تره....آرامش خاطر و قلب یه مادر خدارو صدهزار بار شکر میکنم
مامان مهراد
11 بهمن 93 13:06
این چند روز که می اومدم پیشت مشاوره بگیرم چند بار این پست رو خوندم ولی اصلا حس نظر گذاشتن نداشتم... ولی الانه که اوضاع بهتر شده اومدم فقط برای این پست زیبات نظر بزارم..... اول از همه بگم که من کلا عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشق این لبخند همیشگی آیدین گلی هستم . جداً میگم خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی به من انرژی میده. خدا برات حفظش کنه. امیدوارم دلتون هم همیشه شاد باشه و مریضی به دور...... برای خرید اسباب بازی که چه عرض کنم ماشین من هم دارم سعی میکنم این شیوه رو پیش بگیرم تا قدر وسایلی رو که داره بیشتر بدونه. ولی بعضی اسباب بازی ها هست که ده سال هم بگذره مهراد دلش نمیخواد مثل بازی های فکری که اونها رو خودمون هر موقع لازم باشه میخریم. خودش فقط میگه من نیسان آبی ، وانت ، تاکسی و آمبولانس ندارم و اینها رو میخواد که من هم گذاشتم برای موقعیت مناسب. آیدین جونم چقدر تو خواب ناز و معصوم خوابیده. خوابهای خوب ببینی گلم. عکسی که آیدین جون سرش رو کرده تو ماشین لباس شویی خیلی شیرینه مثل این عکس هایی میمونه که تو دیدنیها نشون میدن.. گفتم دیدنیها... این هم یکی از اون برنامه هایی بود که نسل ما یه هفته لحظه شماری میکرد تا جمعه ها شروع بشه. یه چیز که تو اکثر بچه های دهه شصت هم مشترک بوده اینکه که بچه های دوم و به بعد همیشه استفاده کننده وسایل دست دوم بچه اول بودن . من یه برادر بزرگتر دارم که همیشه دوچرخه ای که براش کوچیک میشد به من میدادن. من خواهر ندارم ولی به خوی و خصلت بچه های دهه شصت همیشه دوست داشتم و دارم که یکی داشتم ... سوغاتی هاتون هم مبارک باشه. هروقت سر بر سجاده ترمه خوشگلت گذاشتی ما رو فراموش نکن. من نسبت به لازانیا حسی شبیه گارفیلد دارم. پس با دیدن این لازانیای پر مواد حسابی به هوس افتادم. نوش جونتون.
مامان مریم
پاسخ
مهری مهربونم....همین ابتدای دوستی میخوام اینو بدونی....به تعداد کامنتهام نگاه نکن...بارها برای هر دوستی که یه مشکل هرجند کوچولو برای خودش یا حتی اقوامش پیش اومده گفتم....من اصلا اصلا دوستی رو به کامنت دادن و ندادن نمیدونم....به همه گفتم....مدیونید اگه حس و حالتون خوب نباشه و برای انجام وظیفه دوستی برام کامنت بزارین....دوستی هامون با ارزش تر از چند کامنت و ابراز علاقه ست عزیزم.....و شما هم دوست خوب و عزیزمی خدارو شکر که حالت خوبه....همین یه جمله منو به عرش میبره ممنوووووووووووووووووووونم برای همه محبتی که به ایدین من داری گلم و ممنونم برای آرزوی زیبایی که برامون کردی دوستم چه جالب که مهرداد نانازم هم عشق ماشینه.....مهری جون آیدین هم درباره بازی های فکری دقیقا مثل مهراد بود....من همه بازی فکری هاشو خودم و بدون علاقه اون براش خریده بودم...باز کلبه هوش(اشکال) و اون حلقه هوش رو دوست داشت ولی لگو اصـــــلا!!!الان خیلی علاقه مند تر شده....مهراد هم همین جوره....بهت نوید اینو میدم که الان فقط ماشین دوست داره....چند ماه بعد ماشین های سنگین مثل خاک برداری و جرثقیل و سیمان مخلوط کن و بعد قطار و آتش نشانی و ... پس تا قبل از هردوره جلو جلو اون اسباب بازی رو نخر که مورد برای خرید داشته باشی من هم با اون عکس یاد همین مسئله افتادم که براش گذاشتمآآآی گفتی مهری جون...یادش بخیر...اون موقع اصلا استفاده وسایل بچه قبلی بد و عجیب نبود و حالا.....همین الان از خرید برای آیدین میام و چند تا لباس خوب و گرون هم خرید ولی حتی نیومد پرو کنه!!!اونوقت دوره ما.....نمیدونم بعدها بچه های این نسل برای بچه هاشون چی میخوان تعریف کنن...از کدوم حسرت بگن!!! باورت نمیشه انقدر خوشگله دلم نمیاد روش نماز بخونممیبینی چه خولم!!!مرسی عزیزم....اگه لایق باشم حتما گفتی گارفیلد خیییلی خندم گرفتممنووووووونم از همه محبتت دوستم
مامان مهراد
11 بهمن 93 13:10
نقاشی های آیدین هم خیلی قشنگه. همین که خط خطی هم میکنه خیلی خوبه .راستی تولد عمو داوود گل هم مبارک. ان شاله خدا بهشون یه نی نی ناز و یه همبازی خوب برای آیدین بده. دست بابا محمد مهربون هم بابت این گلهای نازی که براتون خریده درد نکنه.
مامان مریم
پاسخ
ممنونم مهری گلم مرسی برای دعای قشنگت دوستم الهی تو خونتون همیشه عشق موج بزنه و صدای خنده پسری ناز و مامان و بابای گلش قطع نشه...خوش باشین دوستم
مامان آروین(مهناز )
11 بهمن 93 13:35
خصوصی عزیزم
مامان مریم
پاسخ
الهی....تولد آروین نازم مبارک حتما حتما عزیزم
مینا
11 بهمن 93 15:29
سلام مريم جونم چطوري دوستم؟ ايشالا كه هميشه سلامت باشي عزيزدلم واي خدانكنه ويروسي تو خانواده بيفته كه تا همه رو درگير نكنه ول كن ني تو خونه ماهم يه ويروس بد سرماخوردگي افتاده كه همه رو يجورايي درگير كرده البته ازاونجايي كه من شديدا به ويروساي مختلف مقاوم شدم ازهمه خفيفتر مبتلاشدم واقا قبلنا چقد زندگي ماها باحال تر بود. من يادمه اسباب بازيام قده يه كمد كوچيك بود ولي حالا اسباب بازيه بچه ها يه اتاق كوچيكه يكي دوتا عروسك داشتم ك مامانم با ذوق واسشون لباسو رخت خواب ميدوخت. يه دوچرخه داشتم كه با خواهرم و خالم كه تقريبا همسنوساليم با همون بازي ميكرديم. تازه اونم جايزه معدل بيست كلاس اولم بود بچه هاي الان ماشالا هركدوم يه دوچرخه، اسكوتر، اسكيت، اسكيت بورد، ماشين شارژي و... دارن واقا نميدونم اين همه امكانات خوبه واسشون يا بد ازجاي من اون لپاي خوجل موجل آيدين جونمو ببوس مخصوصا وقتايي كه شيرين زبوني ميكنه
مامان مریم
پاسخ
سلام مینای گلم....ممنووونم عزیزم خوش به حالت که حسابی واکسینه شدییعنی حق هم داری....صبح تا شب تو بیمارستان مقاومت بدنت حسابی میره بالا...خدارو شکر عزیزم ایشالا حال خانواده هم زود خوب میشه ولی حال و هوای بچگی ما خیییلی قشنگتر بود دوستم.....یه اتاق کوچیک...بگو کل مساحت خونه....الان همه اینایی که نوشتی تو سیسمونی بچه هاست...یعنی یه نوزاد از قبل از چهار دست و پا رفتن داره اون دوچرخه و اسکیت رو میبینه و وقتی نوبت استفادش بشه هیچ هیجانی از دریافتش نداره....بعد ما با قول یه دوچرخه بعد پایان سال تحصیلی کل اون سال رو عشششق میکردیم من هم نمیدونم خوبه یا بد....ولی میدونم لذت بخش نیست...حداقل اندازه ما و قبل تر از ما ....نیست ممنووووووووونم خاله مینای مهربون برای این همه محبتت دوستم موفق باشی گلم
مامان سوده
11 بهمن 93 15:57
مامان مریم
پاسخ
عزیــــــــــــــزم....ببخش مشکل از ارسال نشدن بود
مامان زهره
11 بهمن 93 16:55
از خوندن این پستتون ودیدن عکسا واقعا لذت بردم.البته منهای قسمت ویروس ناخونده
مامان مریم
پاسخ
ممنونم زهره عزیزم....مرسی برای لطفت گلم
خاله ی بنیتا
11 بهمن 93 22:54
سلام مریم جون خوبین؟ایدین عزیزم خوبه؟ببخشید که من مدتی نبودم ولی همش یادتون بودم.خیلی دلم واستون تنگ شده بود..اینقدر دیر اومدم کلی پست عقب موندمولی الان همشونو خوندم و فردا سر فرصت واسه همشون نظر میذارم..گفتم عرض ادبی کرده باشم و بی ادبی نباشه بعد از اینهمه وقت که یادمون بودین ازتون تشکر نکنمایدین مهربونمو ببوسین..دوستون دارم
مامان مریم
پاسخ
سلام سانی جونم خوبی عزیزم....ممنونم از اینکه به یادمون بودی دوستم....من هم خیلی به یادت بودم و بهت سر میزدم...ایشالا هرجا هستین خوش باشین اصلا این کارو نکنی هااااا...چه کاریه عزیزم....اصلا کامنت گذاشتن مگه نشونه دوستیه؟ دوستیمون باارزش تر از این حرف هاست گلم واقعا ناراحت میشم که بری زحمت بکشی برای این همه پست کامنت بزاری برای رسم ادب....من دوس دارم خوش باشین...همین کافیه ممنووووووووووووووووونم گلم.....شما هم بنیتای نازمو ببووووووس
خاله سانی
12 بهمن 93 22:01
سلام جوجوی خوشگلم الهی بگردم چرا مریض شدیخداروشکر که الان همتون خوبین ایشا.. هیچ وقت دیگه مریض نشین مریم جون کاملا با نظرتون موافقم در مورد ارزوها و تخیلات این نسل..کلا نسل جدید توی خیلی زمینه ها با دهه های 60 فرق دارن که من به شخصه اصلا دوست ندارمهمه چیز اون موقع ها خیلی قشنگتر بود انگار.. ای جونم لختیشو قربووون اینقدر خوردنی شده بلا..چقدر دلم خواست تو اون حالت بغلش کنمایشا.. همیشه تنت سالم باشه عزیز ذلم. واااای چه سوغاتیهای خوشگلی مبارکت باشه عزیزم دستشون درد نکنه تولد عمو داوود هم مبارک ایشا.. که 120 سال شاد و سلامت کنار خونوادشون زندگی کنن ای جونم که به مامان کمک میکنی عزیزم..بنیتا هم خیلی کمک کردنو دوست داره مخصوصا سفره جمع کردن اخییییییی دست بابای مهربون درد نکنه گل گرفتن واستون خدا سایشونو بالا سرتون نگه داره1000سال.. قربون شیرین زبونیات فسقلی قلمبه سلمبه حرف میزنی
مامان مریم
پاسخ
سلام سانی مهربووونمممنونم از این همه محبتت دوستم....همش برای آلودگی هوا و قهر خدا و نبود بارون و برفه...همه جارو ویروس گرفته دوستم آره عزیزم...همه چیز اون موقع ها قشنگتر بود....من هم دلم برای این بچه ها میسوزه که به اسم تکنولوژی و امکانات یه عالمه حس شیرین رو هیچوقت تجربه نخواهند کرد مرسی خاله سانی جوووون....ممنونم برای این همه محبت. لطفت دوستم قربون بنیتا جووونم برم من...انقدر که مهربونه جوجو ناز مرسی دوستم...و ممنونم از محبتت ولی راضی نبودم بعد این غیبت که الان یه عالکه دوست داری که باید به همه سر بزنی انقدر وقتت رو برام بزرای ...ببوووووووووووووس بنیتا خوشگلمو
مامان کیانا و صدرا
13 بهمن 93 17:07
سلام مریم جونم.ممنونم از لطفت عزیزم.حالمون خوبه خوبهتشکر فراوون از تو مهربونم
مامان مریم
پاسخ
خدارو شکر گلم خواهش عزیــــــــــــزم
فاطمه(دختربهاری)
13 بهمن 93 21:42
سلام مریم جون خوبین؟آیدین خوبه ببخشید این مدت اصلا وقت نمیکردم بهتون سربزنم راستی وبمو آپ کردم
مامان مریم
پاسخ
سلام فاطمه جون...ممنونم عزیزم خواهش میکنم دوستم....مگه دوستی بده بستونه خانومی...ایشالا موفق باشی
مــــامــــانی
14 بهمن 93 15:41
سلام ممنونم که کمکم کردید... بازم خوبه برای شما این مشکل پیش نیومده
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم...خواهش میکنم خانومی درد داشتن واقعا سخته و قابل درک....ایشالا زود خوب بشین
مامان سوده
15 بهمن 93 1:47
تیک خصوصی را یادم رفت عزیزم...
مامان مریم
پاسخ
ممنونم سوده گلم...من هم ازت خیلی متشکرم
مامان دوقلوها (ارغوان و امیر عباس)
15 بهمن 93 9:15
ماشالا به این گل پسر
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم...ممنونم از حضورت دوستم
مامان مرمر
17 بهمن 93 2:39
سلام رفیق ! چه خوب به تصویر کشیدی منو خواهرم ودخترعموهام همیشه باهم مامان بازی میکردیم شوهرم داشتیم ولی اون زمان شوهر من شهید بود یادش به خیر. لازانیا نوش جونتون آیدا دخترم عاشق لازانیاس بلا به دور خوشم میاد آیدین موقع مریضی هم میخنده عزیزمممم
مامان مریم
پاسخ
الهی ممنونم عزیزم...بازی شما خیلی باحال تر بود... حالا چرا شوهرت شهید شده بوده مرسی عزیزم....قربون آیدا خانوم و آرمان گل....الهی هیچ بچه ای مریض نشه و همیشه هم بخنده
محمدرضا
30 تیر 94 22:34
سلام خوبی؟؟؟؟ وب توپی داری لطفا به منم سر بزن
مامان مریم
پاسخ
ممنون
نازگل
31 تیر 94 14:12
سلام ! وبلاگ خيلي زيبايي داري!
مامان مریم
پاسخ
ممنونم