آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

دوستی یعنی...

یه وقت هایی از بچگی یه دوست هایی رو با خودت داری و تا پیری هم همچنان اسم دوست رو با خودشون به همراهت یدک میکشن...دوست هایی که شاید سال تحویل بهت پیامکی بدن و خدایی نکرده عزا و گاهی شادی ها....دوست هایی که هر وقت بهشون فکر میکنی یادت نمیاد آخرین بار کی دیدیشون....یا الان بچش چند سالشه....از اون دوست هایی که وقتی بعد از مدت ها میبینیش هر چند دقیقه یکبار هی به هم میگین : خوووووووب ...دیگه چه خبــــــــر؟؟!!!! همیشه حس میکنی حرف هاش رو نمیفهمی....گاهی حس میکنی خیــــلی تنهایی...هیچ دوستی نداری که براش از نگرانی هات بگی...از آرزو هات...از گذشته ات و اون چیزهایی که باعث ندامتت شده...از آینده و اون چیزهایی که دلت میخواد برات اتفاق بیفته... حس...
20 مرداد 1394
1884 11 18 ادامه مطلب

طویر تیر 94

اگه قرار باشه یه روزی تو سن بالا از بچگی تو فقط چند تا خاطره تو ذهنم بمونه و همه رو فراموش کنم که اصلا تو تصورم هم نمیگنجه همچین اتفاقی بیفته....یکی از اون خاطرات همیشه زنده دریا رفتن با تو....سه تایی به آب زدن و شنا کردن و دست های کوچولوی توست که محـــــــــکم دور گردن من و محمد حلقه میکنی....خاطره اینکه معلومه داری با همه وجـــــــــود لذت میبری از تو آب بودن ولی نگران ما هم هستی...تحمل جدا شدن یک متری من رو تو دریا از خودت و محمد نداری و هی اصرار که سه تایی با هم شنا کنیم به اون دور دورها....دست های حمایت گر کوچولویی که محـــــکم هردومون رو میگیره...یعنی خیلی دوسمون داره و مواظبمونه....باورش شده که بهش میگیم آیدین نجاتمون بده ...اونه که د...
30 تير 1394
1845 14 21 ادامه مطلب

آیدین و رمضان

دو هفته قبل که داشتم از دندون پزشکی برمیگشتم...با خودم فکر میکردم چقدر هوا گرمه...بعد یادم افتاد دو ماه دیگه پاییزه!!!خدای من...همون پاییر و زمستونی که بی صبرانه منتظر بهار شدنش بودم...البته الان انقدر گرمه که باز هم بی صبرانه منتظر خنک شدن هوا هستم یادم افتاد که وقتی تو نوزاد بودی چقدر روزها سخت میگذشت....چقــــــــدر طول میکشید که صبح ها به شب برسه و چقدر دیر روزها به هفته تبدیل میشد و حالا....چقدر زود 4 ماه از اون گردش های بوی عیدی گذشت...یادم افتاد که زمستون رو دوست نداشتم چون نگران مریضی تو بودم و این بهار انقدر بیماری برامون داشت که کلی شرمنده پاییز و زمستون بی دکتر رفتنمون شدم و حالا که دارم این پست رو مینویسم....انگار همین دی...
23 تير 1394