آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

من راه میرم!!!

پسر کوچولوی خونه ما دو سه ماهی میشه که با گرفتن مبل و میز و دیزار راه میره ولی خودش نههههه هرچی دستاتو میگرفتم و راه میبردمت تا دستاتو ول میکردم همونجا مینشستی دیگه داشتم کم کم نگران میشدم تا یه روز که داشتی میز تلوزیونو مزین به آثار انگشتت میکردی یهو میزو ول کردی و فاصله چند قدمی تا مبلو به سمت من دوویدی و با جیغ ناشی از هیجان من نشستی....ولی گویا از تجربه تازت بسی لذت بردی چون چند بار دیگه تا شب امتحانش کردی و آیدین مامان راه افتاد....   تاتی تاتی رفتی تا آبازورو از پریز بکشی                        منتطر بابایی تا چاییشو بخوره ببرتت حیاط از 6 ماهگ...
3 فروردين 1393

اولین آرایشگاه

آقا پسری من نزدیک 15 ماهگیش برای اولین بار بابایی و مامانیش رفت آرایشگاه  راستش موهاتو از نوزادی با خودت داشتی ولی من که جرأت نداشتم ببرمت آرایشگاه انقدر که شیطونی میکنی و یه جا بند نمیشی و یه بار که خونه مامانی بودی و  باهاشون ددر رفته بودی ترگل ورگلو خوشگل برگشتی خونه البته بابایی طفلکی سرتاپاش مویی بود          من و مهناز هم کلی چلوندیمت           ...
3 فروردين 1393

مهمونی آی مهمونی

امسال شب یلدا همه خونه سپیده بودیم و به تو هم خیلی خوش گذشت خوب معلومه بین دوتا مامانیها و باباییها و عمه ها و خاله باشی و هی نازتو بخرن و بد باشه؟ دوتا عموهامم بودند و یه جمع 18 نفره و دست سپیده و عمو امیر درد نکنه....     شب یلدا خونه سپیده                 و مهمونی بعدی هفته بعد تولد من بود دوباره جمع هفته پیش به جز عموها و این بار مامان بزرگ من و بابا محمد هم از تبریز و دایی محسن هم از اصفحان اومده بودند و باز هم خوش به حال تو از این بغل به اون بغل    آهای نینی تو دیگه واسه عکس اصلأ همکاری نمیکنیهاااااااااااااااااا! اصلأ نمیشه ...
3 فروردين 1393

ادای نذر

خوشگل مامان پارسال همین موقع یه جیغ جیغوی به تمام معنا بود و یادمه تو ایام محرم با مامانی و مهناز و سپیده وسط حسینیه لای پتو تاپت میدادیم بلکه آروم بشی مهناز پارسال برات یه لباس علی اصغر خرید و تنت کردیم و نذر که سلامت باشی و قربون خدا برم که بعد دهه محرم خیلی آرومتر شدی .....و اما لباس مذکور با اینکه کوچکترین سایز بود پارسال پیراهنش تا زانوت بود و ما با شلوار جین تنت کردیم و امسال اندازت بود ولی تو شیطون همش باهاش کلنجار میرفتی و منم از خیر انداختن زنجیرش گذشتم اینم عکست....       اینم یه نینی فضول که عینک مطالعه مامانشو پیدا کرده و هیچ رقمه راضی به تعویضش با چیز دیگه نمیشه و پس از تا کردنش دلش برام سوخت و پسش دا...
2 فروردين 1393