آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

یه سفر خوب

وااااااااااااای بلاخره همه باهم یه مسافرت رفتیم و عالی بود تو و دوتا مامانی ها و دو تا بابایی ها و سپیده و امیر و مهناز و مهین و محسن و خانواده عموم و ویلای سپیده ایناو.............. یه هوای مه آلود و عالی هر وقت این جمع با هم باشیم خیلی خوش میگذره و من همیشه به خاطر این صمیمیت که میدونم نعمت بزرگیه و همه شاملش نمیشن بی نهایت سپاسگذارم........... ما پنج شنبه صبح با 3 تا ماشین راهی شدیم و جمعه صبح بابا محمد هم خودشو به صبحونه با صفای بالکن رو به کوههای سبز رسوند و 3 روز دوست داشتنی رو با هم گذروندیم و پیاده روی تو جنگلای اطراف و رفتن به دریا و رفتن تا ته مه جزو بهتریناش بود و تو هم کلی دلبری  کردی و مچاله شدی!!!    ...
30 فروردين 1393

روزهای ما

هوا خیلی خوب شده حداقل من دیگه از استرس اینکه سردت نشه راحت شدم حالا میتونیم بدون 2 کیلو لباس بریم بیرون! البته تو کماکان ددری نیستی ولی یه جوری راضیت میکنم آخه حیفه از این فصل استفاده نکنیم عاشق پشت بومی هرروز نیم ساعتی اونجا مشغولی و پارک البته نه وسایل بازیش! کنجکاوی تو باغچه و پرتاپ سنگ ریزه!!! پیاده روی با کالسکه هم داریم ، بله تعجب نکن تو سوار کالسکت نمیشی بلکه پا به پای من هلش میدی و من با فاصله باید کنترلش کنم چون اگه ببینی شاکی میشی!!! بله آقا کوچولویی که حالا بزرگ شدی و داری اینارو میخونی بایدم بخندی! خونه مامانی هم واسه خودت سبد اسباب بازی داری و کلی مشغولی..... خلاصه اینکه این فصل خیلی خوبه و تو هم خیلی بزرگ شدی آقا کوچولو! &n...
22 فروردين 1393

گوجه سبز

بازم بهار و بازم نوبرانه میوه ها و بابا محمد هم مثل هر سال یادش مونده که من گوجه سبز و توت فرنگی دوست دارم ولی.... اصلا فکرشم نمیکردم که جوجو هم عاشق گوجه سبز بشه! در مورد توت فرنگی تلاش کردم و بگی نگی یه چیزایی خوردی ولی گوجه سبزو وقتی من میخوردم از دستم گرفتی تست کردی و بعد از کلی روترش کردن و خندیدن من با کمال میل تا تهشو خوردی و هستشو هم تحویل دادی و با اصرار من مبنی بر قبول تکه های برش خورده موافقت نشد و شما تمایل به خوردن گوجه سبز کامل داری.... البته چندتایی هسته قورت دادی تا حرفه ای شدی!!!                                         ...
19 فروردين 1393

سفر و گردش

بازم بهار شده و بازم فیل بابا محمدت یاد هندوستان کرده!!! بازم مسافرتهای پی در پی به شمال واین بار وسط فروردین که به نظر من هنوز زوده ولی...... با سپیده و عمو امیر راهی ویلاشون شدیم و خیلی بهت خوش گذشت ....آب بازی و خاک بازی و دائم درحال تعویض لباس و روز بعد مهمون داشتیم که یه نینی 1 سال از تو کوچیکتر هم داشتند و تو از دبدن مهرسا کوچولوی 5/5 ماهه که همه جا سینه خیز میرفت کلی ذوق کرده بودی و همش میبوسیدیش..... شما کوچولوهارو دریا هم بردیم و در کل سفر خوبی بود                                           و دو هفت...
18 فروردين 1393

دومین عید پسری

امسال عید تو 1 سال و نیمه هستی حرف میزنی ، راه میری ، بلند میخندی و این عید با هر سال متفاوته ... عاشق ماهی قرمزات شدی که بعد آرایشگاه و کوتاه شدن موهات برات خریدم ، تازه یه بارم با هم با شلوغی خیابونا همراه شدیم ولی اینبار به نیت لذت بردن تو و ..... خونه تکونی با کمک تو  ......... و امسال عید برام قشنگتره ، لذت داشتن یه پسر کوچولوی شیرین که با شیرین کاریاش به زندگی هیجان میده و اونقدر کنجکاوه که همش باید دنبالش بدویی که فضولیش کار دستت نده!!! من هفت سینمو امسال رو میز نهارخوری چیدم ولی خونه مامانی رو میزه و از نظر تو لزومی نداره و جاش درست نیست!!!!!!!                  اون سب...
16 فروردين 1393

آیدا

همه مامانا منتظرن تا ببینن اولین کلمه ای که نینی شون میگه چیه؟ اصلا این قضیه کلی مهم و حیاتیه و.......از اونجا که تو کلا عادت داری منو سورپرایز کنی اولین کلمه ای که یاد گرفتی...........اسم خودت بود!!!!! بله آقاپسر آیدین مامان اولین کلمه ای که گفت آیدا بود که منظور خودت بودی و بعد ماما ...... بابا...... دد ....... جوجو ....... نی نی....... نه...... آآ(آقا) ...... و 1 ماه بعد......  آیدی(آیدین)...... پا....... بیه(بله)........ مادین(ماشین)....... موتو(موتور)........ پیته(پسته)....... گیدوو(گردو)....... بادو(بادوم)........ بابای(بای بای)...... مامانی...... بابایی...... دو(در جواب سنت و ساعت چنده) بهت بگیم اتل متل کن و یا لی لی حوض...
14 فروردين 1393

منحصربه فرد

همیشه ماشین بازی پسربچه ها رو که میدیدم از این همه خشونت تعجب میکردم! اینکه ماشین اسباب بازی بیچاره رو انقدر عقب جلو میکنن که صدای چرخ دنده هاش دربیاد و بسته به میزان خشونت چند ساعت تا چند روز بعد درب و داغون تحویلش میدن!!! انگار موقع خرید تعهد دادن حتمأ در اسرع وقت اسقاطش کنن!!!و منتظر که یه روزی تو هم به جرگه این شیطونکا بپیودی اما.... هیچ وقت حدس نمیزدم تو ماشین بازیت انقـــــــــدر منحصربه فرد باشه..... تو باید دراز بکشی و سرتو بزاری زمین و از نیمرخ ماشینتو آروم به حلو هدایت کنی و زل بزنی به چرخش لاستیکها و همینطور آروم آروم با ماشین خودتو جلو میکشی و من عـــــــــــاشق آرامشتم و اینکه با هر ماشین تازه نیم ساعت تکی بازی میکنی و بعد هم...
13 فروردين 1393

بریم ددر؟؟؟؟؟؟؟نههههههههه!!!!!

این مدلیشو عمرأ حدسم نمیزدم! ما تا دیده بودیم بچه تا میبینه یکی از در داره بیرون میره خودشو هلاک میکنه که ببرنش ولی پسرک ما روزی چندبار با باباش بای بای میکنه و میره سر اسباب بازیاش بدون کوچکترین تمایلی برای بیرون رفتن!تازه وقتی هم میخوایم بریم جایی اگه بیست بار هم بپرسم آیدین بریم ددر میگی نهههه! و کلی باید بازی سرت دربیارم تا لباس بپوشی   قبل از حاضر شدن     الان تو باید جلوی در خودتو هلاک کنی و خودتو کش و قوس بدی که زودباش بریم ولـــــــــــــــــــــــــــــــی خیلی ریلکس لم میدی و به تکاپوی اینجانب تبسم میکنی!!!!     و یا سعی میکنی با ایجاد بی نظمیهایی خیــــــــــــــلی کوچولو ، من بع...
9 فروردين 1393

بوی بهار

من عاشق ماه اسفندم عاشق اینم که دو هفته اول اسفند خونه تکونیو تموم کنم و هر وقت آسمون دلش گرفت پنجره های رو به کوچه رو باز کنم بعد همینجور که فرهاد داره میخونه (بوی عیدی بوی توپ بوی کاغد رنگی) بوی بارونو بفرستم تو ریه های دودگرفته ام و عـــــــــاشق اینم که دو هفته آخر اسفندو هرروز برم تجریش با یه کم پول تو جیب شلوار جین و گوشی موبایل تو اون یکی جیبم و دستای خالی تو شلوغ پلوغی دستفروشا و بساط ماهی و سبزه و هفت سین چرخ بزنم و .... انگار روحم تازه میشه از این گردش شامگاهی من همیشه ادعام میشد که بیشتر از بقیه آدما به جزعیات توجه میکنم و عاشق طبیعتم و فکر میکردم بیشترین استفاده رو من میبرم از این ایام........تا خدا تورو بهم داد ،  پارسا...
4 فروردين 1393

خداحافظی و سلام

تربچه دوران بارداری و فندقی نوزادی داره بزرگ میشه مثل بزرگترا تو روز فقط یه خواب ظهر داره یکی یکی با علایق بچگیش خداحافظی میکنه یه روز با بالش کوچولوش یه روز با پستونک یه روزم با آویز تختش آخه دیگه واست خطرناک شده چون همش بلند میشی درش بیاری و منم دادم باهاش خداحافظی کردی و برای همیشه جمش کردم   عروسکاشو در آورده بودم بشورم         و پسر من به خیلی چیزا سلام میکنه و داره هرروز یه چیزو تجربه میکنه خوردنیای مختلف که تا 1 سالگی ممنوع بود واینم تجربه پفیلا       و همینطور بازیهای جدید که البته کار من بیشتر شده چون باید روزی چند بار واست برج درست کنم که تو عروسکاتو ب...
3 فروردين 1393