آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

برف

وقتی برف میاد یاد بچگیهام میفتم صدات میکنم و با هم از پشت پنجره میشینیم به تماشا و خدارو شکر امسال آسمون دست و دلباز تر از چند سال پیش بود چند دقیقه با هم بی صدا بیرونو نگاه میکنیم و بعد همزمان به هم و این شروع یه تصمیمه زود حاضر میشیمو میریم حیاط و این همه برف یکدست که منتظر قدمای ماست و من مثل بچگیام دلم نمیاد خرابش کنم ولی قدمای کوچولوی تو انگار زمینو قشنگتر هم میکنه مثل همیشه یه دوربین هم باهامه و تو سرخوش از این زیبایی اصلا بهم نگاه هم نمیکنی و منم با یه کلک تازه که آیدین بالارو نگاه دهنمونو باز کنیم برف بخوریم و تو هیجانزده از این بازی بهم نگاه میکنی و شیرین میخندی و این قشنگترین عکسایی میشه که تا حالا ازت گرفتم عاشقتم کوچولو...
2 خرداد 1393
1003 11 14 ادامه مطلب

زمســـــــــــــــــــــــتون

هوا سرد شده و کمتر میشه بیرون رفت آخه میترسم سرما بخوری پارسال تقریبا هر 3 هفته 1 بار سرماخوردگی جزئی داشتی که از با این حال سر هر کدوم دکتر میرفتیم و امسال به لطف شربت ویتامین سانستول و یه مریضی حسابی آخر آذر که برای اولین بار سرفه کردنو هم تجربه کردی تا حالا که وسط زمستونه بخت باهامون یاری کرده ولی حالا تو عاشق دویدن شدی و واسه همین شبا کلی میپوشونمت و با هم میریم پیاده روی و گاهی با بابا میریم پارک مثل اینجا که رفتی پارک پرواز     و روزا هو تو خونه سرگرمیم       تلوزیونو پشت سرت میبینی این خطوط که مشاهده میکنی کار دست شخص شماست هر بار با پرتاب یک چیز یه نقطه سیاه کوچول...
1 خرداد 1393

توچال

پارسال زمستون هنوز کوچولوتر از این بودی که مفهوم برف رو درک کنی و امسال من همش منتظر برف بودم تا باهات برف بازی کنم و لذت ببرم از هیجان یه پسر کوچولوی مشتاق برای همین اولین برفی که اومد روز جمعش با بابا محمد رفتیم توچال تا شاهد یه برف حسابی باشی و یه برف بازی حسابی بکنیم آخه من همیشه عاشق بازیهای پر هیجان با توام و عاشق قیافه ذوق زده ات و اما........ طبق معمول تو سورپرایزم کردی و به جای برف بازی عاشق دویدن روی برفاب شدی و حاصل این گردش فقط یه دست لباس کثیف شد و جالب اینکه اصلا با برفها کاری نداشتی و روی اونا نمیرفتی بلکه عاشق برف آب شده کنار خیابون شدی و صد البته عاشق اتوبوسهایی شدی که تا ایستگاه کوهنوردارو میبردند که البته به خاطر ع...
31 ارديبهشت 1393

سازی بیبی بااااا!!!

حتما اسم عنوان برات عجیب اومده ولی این جمله یه خاطره پشتشه و برای من اونقدر شیرین بود که دلم نیومد ثبتش نکنم برای پسر کوچولوم کلی کتاب گرفتیم و اولیشم مامانی برات خرید ولی تو همه رو قبل از خوندن پاره میکنی و الان چند روزی میشه اجازه میدی کتابای چسب زده تو برات بخونم و عاشق یه شعر از تو کتابت شدی و دائم اصرار که همینو بخون البته منم با کلی ادا اصول میخونم که لذت ببری و اما شعر:                                     ببین دارم ساز میزنم                          ساز میزنم با دهنم &...
29 ارديبهشت 1393

شیطون پسر

آیدین کوچولوی خونه ما شبا خیلی دیر میخوابه یعنی عملا تا مارو نخوابونه خودش نمیخوابه صبح هم دیر بیدار میشه و ظهر هم من باید خودمو به خواب بزنم تا شاید گل پسر بخوابه این شد که با خودم فکر کردم شاید دیگه پسر کوچولوم بزرگ شده و احتیاجی به خواب نیمروز نداره واسه همینم تصمیم گرفتم ظهر نخوابونمت و تو هم از خدا خواسته اما ساعت 7 عصر تو آشپزخونه بودم که دیدم صدات نمیاد اومدم و دیدم رو مبل در حال تی وی دیدن خوابت برده اونم نشسته     و اصرار که آیدینی پاشو و از تو هم انکار که اصلا به روی خودت نیاوردی و بعد کلی تلاش آخرش با پفک که جزو ممنوعات خونمونه تونستم بیدارت کنم و بعدش هم پابه پات مشغول بازی شدم تا خواب از سرت بپره...
27 ارديبهشت 1393
1063 12 16 ادامه مطلب

سفر پاییزی

از بعد از جشن تولدت قرار بود تا هوا سرد نشده با امیر و سپیده یک سفر به رامسر بریم و بلاخره تو ماه آبان فرصتش ایجاد شد ولی من زیاد راغب نبودم چون نگران سرما خوردنت بودم و نمیدونستم این بهترین سفرم تو 2 سال اخیر میشه صبح زود راه افتادیم ولی تو دیگه کوچولو نیستی و کمتر تو راه میحوابی ولی با این وجود اذیتمون نکردی صبحونه تو رستوران درنا تو جاده چالوس بودیم و تو کل مدت این میز چرخداری که باهاش سفارشاتو میارنو دائم اینور و اونور کشیدی و رفتنی هم با یه بچه گربه جلوی رستوران حسابی دوست شدی و مشغول بازی قرار شد تو مسیر یه سری به ویلا بزنیم و اونجا متوجه شدیم سیستم برق قطع شده و تو مدت تعمیر تو و سپیده کلی کوه پیمایی کردین و منم ازت کلی عک...
20 ارديبهشت 1393

اتو توماس

این آقا کوچولوی 2 ساله دیگه تو خونمون جا افتاده واسه خودش علایق و خواسته هایی داره و یواش یواش تقاضای کارتون های درخواستی میده ........ زمستون پیش بابا سرما خورده بود و بردیمش دکتر من و تو جلو مطب موندیم چون نمیخواستم تو محیط ویروسی باشی و چون خواستم سرگرمت کنم به یه اتوبوس که رد میشد اشاره کردم و گفتم آیدین اتوبوس...... و این شروع عشق عجیب تو به اتوبوس شد کلی ذوق کردی و دائم میگفتی اتودو و جالبتر اینکه بعدها هر ماشین بزرگی از شاسی بلند گرفته تا کامیون و تریلی برای تو شد اتودو........ و از اونجایی که صبح ها با تماشای کانال mbc3 بهت صبحانه میدم کارتونی به اسم thomas & friends کشف کردم که داستان چند تا قطار بود و تو خیلی خیلی ازش خوشت ...
17 ارديبهشت 1393

خونه بازی

اسم عمه رو گذاشتی مامانی خونه بازی!!! آخه چون 2 تا مامانی داری تو فندق باهوش داری از هم متمایزشون میکنی و واسه هر کدوم یه پسوند انتخاب کردی...... به مامان من میگی مامانی بوس بوس چون هرروز باهاش تلفنی حرف میزنی و اونم کلی بوس برات میفرسته.... و اسم عمه رو هم گذاشتی مامانی خونه بازی چون هر وقت میری خونشون دستشو میگیری و میبری اتاق خواب تا باهات رو تخت زیر پتو خونه بازی کنه!!! و تو خونه هم از من دائم تقاضای خونه بازی داشتی منم ابتکار به خرج دادمو برات با 2 تا صندلی و خونه عروسکها یه خونه ساختم و تو هم 1 ساعتی اون تو ماشین بازی کردی و کلی هم خوشت اومد                     &...
15 ارديبهشت 1393

آیدین و عروسی

آقا کوچولوی ما تا حالا فقط یک بار عروسی رفته اونم که تب داشت و زود برگشتیم واین عروسی با اینکه نسبت دوری داشت خیلی بهت خوش گذشت و از همه جالبتر برام نون خامه ای خوردنت بود که تا حالا دوست نداشتی ولی اونجا چون گرسنت شده بود چندتا خوردی و من کلی برات ذوق کردم و کلی هم بغلمون رقصیدی و خندیدی و آخرش هم چندتا بادکنک گرفتی و از مراسم آتیش بازی هم خوشت اومد                                             همه عکسا برش خوردن چون نمیشد عکسای خودمونم بزاریم             &nbs...
15 ارديبهشت 1393