آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

آیدینم پسرم 3 ساله شد

نیما یوشیج در جشن یك سالگی تولد فرزندش نوشت ... پسرم ... یك بهار، یك تابستان ، یك پاییز و یك زمستان را دیدی ... از این پس .... همه چیز ِ جهان ....تكراریست ... همه چیز ...... جز مهربانی ...                     سلام عزیز ترینم....مهربون ترینم 3 سال گذشت، باهات خیلی چیز ها یاد گرفتم، بزرگ شدم...دنیایی رو تجربه کردم که قبلا هیچ وقت نمیدونستم میتونه هم شیرین باشه هم غمگین ناراحت میشدم برای هر عطسه...هر گریه...هر درد و حتی اتفاقی که هنوز نیفتاده ولی ممکنه بیفته تازه دوروبرمو نگاه میکردم..با یه دید دیگه...بچه هارو تازه میدیدم...دلم درد میومد برای هر بچه ای که تو...
14 مهر 1393

آیدین جونم تولدت مبارک

سه سال گذشت.....از اون روز قشنگ که تربچه ای که 9 ماه باهاش حرف زده بودم و نوازشش کرده بودم تو بغلم گذاشتن و من یادم رفت درد داشتم و هنوز درد دارم... سه سال گذشت....از روزایی که دلم میخواست بتونی جغجغه دستت بگیری و تکونش بدی...بتونی لبخندای عمیق بزنی...بتونی عروسک تو دستمو با چشمای خوشگلت دنبال کنی... چه آرزوهایی داشتم و اصلا نمیتونستم تصور کنم سه سال بعد پسرم یه هویت و شخصیت و سلیقه واسه خودش پیدا میکنه و من باید خودمو با خواسته ها و آرزوهای اون تطبیق بدم....                                      تولدت مبارک شیرین ترن اتفاق زندگیمون.......
12 مهر 1393
4089 15 54 ادامه مطلب

وروجک کوچولو

هروقت میرم برات خرید و فروشتده سوال میکنه پسرتون چند سالشه تا سایزتو بده،من میگم داره 3 سالش میشه ولی کوچولوست.... برات لباس پاییزه میخریدم تا با اولین باد پاییزی سورپرایز نشیم و لباس گرم داشته باشی و یه روز تو همین هفته گذشته گفتم بزار ببینم این وروجک کوچولو اصلا بزرگ شده؟؟!! رفتم و همه لباس های زمستون پارسالت رو آوردم تا ببینم برای فصل سرما چی باید بخرم و چی هنوز اندازته و میدونی چی دیدم؟؟همه لباسا اندازت بود!!!وروجک شیطون اگه انقدر ورجه وورجه نکنی و هرچی میخوری تو صدم ثانیه نسوزونی انقدر کوچول موچول نمیمونی....بماند که من از دوران بارداریم میگفتم بچه باید نازک باشه و از بچه چاق بدم میومد و همه هم اینو میدونن......بله...پسری من 10 ...
2 مهر 1393
1512 18 46 ادامه مطلب

هیلا

یه آسمون آبی....خیلی آبی....یه شاهین که داره اون دورها تو آسمون چرخ میخوره و روبروم کوههای سبز...خیلی سبز... از اینجایی که تو بالکن نشستم فقط شیروانی قرمز و زرد و نارنجی چند تا ویلا معلومه و بعد فقط آسمونه و کوه و درخت و از همه اینا قشنگتر صدای به هم خوردن درختای تبریزی به دست نسیم...و صدای زنگوله گاوهای تو سبزه زار خیلی قشنگه نه؟؟؟آره من هم از همه این سفرهای پی در پی و البته مسیری که شده برام عذاب فقط و فقط به عشق دیدن این منطره ،این صدا و البته ذوق کودکانه تو از دیدن دریا و آب باریه که هربار یادم میره دفعه قبل چقدر تو راه اذیت شدم و باز راهی میشم.... این هفته آخر دیگه به همه میگفتی میخوام برم دریا...هیلا...پیش شهدوز!!! بله ی...
24 شهريور 1393
1432 22 43 ادامه مطلب

رویای دیروز

یه روزی نه اونقدر دور دور ها دوست داشتم پسرکم زود زود بزرگ بشه...کاراشو خودش انجام بده...یا حداقل بی دردسر بزاره کمکش کنم تا ایده آل هامو روش پیاده کنم....امروز میتونم بگم آیدین من بزرگ شده کابوس مولتی ویتامین از همون روز تموم شده....بازم شدی عشق خودم که تا بهت میگم آیدین بیا ویتامینتو بخور میدوی آشپزخونه و بعد مثل اینکه یه چیزی یادت اومده باشه برمیگردی لیوان آبت رو میاری تابرات آب خنک پر کنم و بعد دهنتو باز میکنی ویتامینتو میخوری و زود یه آب خنک و بعد شکلات محبوبت..المان با طعم انگور!!! قانون مسواک قبل از خواب کاملا مورد قبولت واقع شده و هر شب بعد حموم با محمد و پوشیدن لباسای تمیز ،میای و قشنگ میشینی تا دندوناتو خوب مسواک کنم و دیگه...
16 شهريور 1393
1390 14 34 ادامه مطلب

عشق

صبح از خواب بیدار میشی و با پسرکت میری آشپزخونه و میری جلوی یخچال تا تخم مرغ ببری پسر کوچولوت واسه خودش نیمرو درست کنه....اما، هنوز در یخچالو باز نکردی که دوباره میبندیشو زل میزنی به در یخچال....همه عکسای رو در عوض شدن و یه عالمه عکس دو نفره قبل بچه دار شدن....همه شاد و خندون و تو سفر....و چند تایی هم با پسرک...همه تو بغل هم و لبخند به دوربین....یه عالمه خاطره قشنگ هجوم میاره تو ذهنت و این یعنی شروع یه روز خوب....همسر گلم صبح قبل رفتن سورپرایزم کرده....بدون کادو و حتی کلامی حرف....فقط با هدیه دادن چند تا خاطره قشنگ.....این یعنی عشق... پسرک بعد از دو هفته ویتامین نخوردن به برکت تحریم ها و نبودن ویتامینش تو بازار حالا شربت مولتی ویتامین جد...
9 شهريور 1393

ღ دایی محسن مبارکه ღ

آیدین جونم سلام پسری من قبل از اینکه تو به دنیا بیای.....قبل از اینکه بشی همه وجودم....یه بار دیگه مامان شدم!!! وقتی فقط 9 سالم بود.....آخرین روز شهریور مامانم من و خاله مهین رو از تنهایی دراورد و یه داداشی بهمون داد که شد عروسکم....بعد اومدن محسن من دیگه بچگی نکردم....برعکس مهین که خیلی حسودیش میشد من عاشق این نی نی کوچولویی بودم که اومده بود خونمون و خووووب یادمه با یه دستم نی نی لای لایشو تکون میدادم و با یه دستم مشق مینوشتم....لباساشو عوض میکردم و حمومش میکردم و البته جند باری هم انداختمش!!! قبل از اینکه به سن مدرسه برسه باهاش حروف الفبارو کار کردم و قشنگ دیکته مینوشت و مدرسه هم که رفت تا اونجا که میتونستم کمکش میکردم....کار ...
4 شهريور 1393
1582 17 43 ادامه مطلب

شمال مرداد 93

وقتی یه پسر کوچولو داری که مثل باباش عاشق سفره و عاشق دریا و به قول خودش هیلا(ویلا) اونوقته که دو به یک میبازی و باید همراهش باشی واسه سفرهای پی در پی و واقعا وقتی ذوق و هیجان و خنده های شیرینت رو میبینم احساس میکنم خستگی این سفر های کوتاه همه می ارزه به دیدن خوشحالی کودکانه ات چهارشنبه بعد از ظهر با مهین و داوود راهی شدیم به سمت دیزین شمشک و جاده چالوس و همراهی مهین باعث شد خیلی سرگرم تر باشی و تو ماشین هم بهت خوش بگذره و قبل از تاریکی هوا رسیدیم و 3 روز خیلی خوب رو با هم داشتیم.....                    بقیه ادامه مطلب   تو ماشین پسر خیلی خوبی بودی و برخلاف تصورم ...
26 مرداد 1393
2403 22 47 ادامه مطلب

شابی تارایی

جوجو کوچولوی من....خدایی یکی بیاد بهت بگه شابی تارایی میخوام و تو هی بگی:چی؟؟؟ و باز تکرار و تکرار و تکرار چه کاری از دستت بر میاد....؟؟؟بعد از بارها درخواست و متوجه نشدن من دستمو گرفتی بردی آشپزخونه و کشوی خوراکی هارو برام باز کردی و یه بسته بیسگوییت ساقه طلایی  بهم نشون دادی!!! من واقعا نمیفهمم شما آیا رژیم داری که گیر دادی به ساقه طلایی؟؟ من شیرین ترین و خوشمزه ترین لحظات رو با شیرین زبونی هات دارم تجربه میکنم و اقرار میکنم گاهی از شدت مچاله شدن و خورده شدن برخوردامون شبیه کودک آزاریه!!! یه نکته....همین الان که دارم برات این پستو میزارم رو مبلم و اصرار داری که با گذاشتن پاهام روی میز تونل درست کنم تا اون زیر دراز بک...
21 مرداد 1393
1059 16 27 ادامه مطلب